جناب آقای نظام واعظی، در اولین روز آبان ماه ۱۳۱۶ شمسی در " اديمی" از توابع زابل در خانوادهای نيكنام، شريعتورز و مردمدار زاده شدهاند، پدر ايشان مرحوم آقای غلامعلی واعظی افزون بر كشاورزی، به دليل دانش دينی و منش ِ انسانی خود در راهنمايی و گرهگشايی، پناه ِ مردم بود. و ايشان در محيطی كه نوع دوستی حرف اول و آخر را میزند، پرورش يافتند. تحصيلات ابتدايی را در شهرستان های زابل و زاهدان سپری كردند و بنا به دلبستگیهای معنوی، به گمان ِ رسيدن به عوالم ِ نيكمردی و ميدانهای حقپويی، ادامهی تحصيل در حوزهی دينی را بر تحصيلات رسمی و دولتی ترجيح دادند. ایشان سالها در يكی از مدارس علميهی مشهد(=بالاسر حرم امام رضاع) به پژوهش در علوم دينی و قرآنی پرداختند امّا اين تلاشها، پنداری، جز استسقا در معنويّت دستاوردی نداشت٬ بر پرسش ها میافزود بی آنكه پاسخی جان ِ مشتاق را آرام كند.
در سال ۱۳۳۰ درگذشت پدر و تنهايی مادر، ايشان را به حضور بيشتر در زادگاه برانگيخت. سرانجام در سال ۱۳۳۲ در كنار مادر بودن و پرستاری او را بر سودای علم ترجيح دادند. ازدواج ايشان و استخدامِ شان در سال ۱۳۳۹ در بهداری زابل، فسون علم آموزی را يكباره به عمل و دلواپسیهای انسانی – بيش از پيش - در پهنهی جامعه بدل كرد.
دغدغههای اجتماعی و دلهُرههای مردم دوستی، انديشهی "انسانيت" و كرامت انسان را در وجودشان فربه میكرد. گرهگشايی از گرفتاریهای آشنايان و همشهريان همواره برایشان لذت آفرين و مایه خرسندی بوده است. دیدن رنج و محنت مردم ايشان را به گسترهی مبارزات سياسی و اجتماعی كشاند؛ و به همين سبب در سال ۱۳۵۲ به ناخواست به مشهد منتقل شدند.
در سال ۱۳۵۴ در سفر به گناباد به قصد بجستان، در تماشای مزارع بيدخت يكی از دوستان را – به نام حاج رسولی - ملاقات میكنند و به پيشنهاد حاج رسولی به مزار سلطانی بيدخت میروند؛ در آنجا، با ديدار حضرت آقای حاج سلطان حسين تابنده-رضاعليشاه-(قدّس سرّه) و پذيرايی گرم ايشان روبه رو میشوند و به توصيهی آن حضرت يك روز هم بيشتر در گناباد میمانند. اين ديدار، بارانی بر كشتزار وجود شان بود.
در بازگشت به مشهد، هر چند، با ارسال ِ تلگراف از حضرت سپاسگزاری میكنند ولی بی تابی های جان، به زيارت دوباره و بازگشت به بيدختشان میكشانَد به گونهای كه هم زمان با رسيدن تلگراف، خود، به خدمت حضرت رضا عليشاه، رسيدند؛ در همین سفر است که به آيين درويشی مشرف میشوند.
شوق وصف ناپذير آقای واعظي نسبت به بيدخت موجب شد كه با اجازهی حضرت رضاعليشاه، به بيدخت منتقل شوند و حدود ۲ سال در جوار بقعه متبرك سلطانيه اقامت فرمايند. ایشان اما در سال ۱۳۵۷ با اجازه و اشارت حضرت پير به زابل مراجعت فرمودند و تا روزگار بازنشستگی در استان سيستان و بلوچستان خدمت كردند. مدتی از اين ايام را در چابهار سپری کردند.
نكوداشت اخوّت، خوشخويی و نيكنامی ايشان در طول اين ايام همواره انگيزهای برای اِخوان و همشهريانشان بوده تا مصاحبت او را غنيمت بدانند. اقدامات خير خواهانه و فراگير ايشان، از ايجاد مصالحه و پيوند در آزردگیها و دشمنیها تا ياری رساندن در ساخت بهداری و مدرسه زبانزدِ دوستان و آشنايان ايشان است.
نيك انديشی و برادرمنشی ، همواره، برادران اهل سنت را به مجالست با ايشان برمیانگيخته است، به گونهای كه امروزه در ميان آن برادران، جايگاه و حرمتی ويژه دارند.
جناب واعظی در سال ۱۳۷۳ در سفری كه به مشهد مقدس داشتند، در ملاقاتی كه با شادروان جناب آقای سلطان پور داشتند، به زيارت حضرت محبوب عليشاه (قدّس سره الشريف) سفارش شدند. لذا به ديدار حضرت پير شتافتند و در همين سفر در تهران در روز ۲۱ خرداد ماه ۱۳۷۳ (اول محرم ۱۴۱۵ قمری) اجازهی اقامهی نماز جماعت را از حضرت محبوبعليشاه، دريافت كردند. و سرانجام حضرت مجذوب عليشاه، در تاريخ ۱۸ تير ۱۳۷۷ خورشيدی (۱۴ ربيع الاول ۱۴۱۹ ) فرمان شيخيت ايشان را با لقب "ظفر علی" صادر فرمودند.
اندوه درگذشت همسر مكرمه شان در فروردين سال ۱۳۷۸ ، همواره هنگام يادكرد آن بانوی نيكو كار و شكيبا، در سيمای شان نمايان میشود.شاخص ترين شيوهی ارشاد و راهنمايی ايشان، مهربانی و شكيبايی ستودنیشان است. ايشان بارها، به فقرايی كه دستگيری فرمودهاند، ياد آور شدهاند كه " شما با فرزندان تنی ام (3 پسر و 4 دختر) هيچ تفاوتی نداريد"، و گوشزد میكنند كه نيكیهای فقرا، مايهی شادمانی و لغزشهایشان مايهی شرمندگی و دلگيری است.
ایشان دربارهی مهار نفس بدخوی يادآور میشوند كه " نفس اماره، به جهوديان میماند كه همواره میخواهد بر قلمرو خود بيفزايد و سيری ناپذير است، اين نفس را در سايهی فرمان برداری از حضرت پير بايد افسار زد". دربارهی بركت و گشايش هستي نیز میفرمايند: " در هستی، بن بستی نيست، بن بست در ذهن و فكر خود انسان است كه پديد میآيد" ؛ بر همين اساس بر سكوتی كه دغدغههای ذهن را محو كند پافشاری دارند. شريعت ورزی در طريقت، خاكساری در محضر پيرزمان، هيچ انگاری دنيا، صفا و آرامشی وصف ناپذير به ايشان بخشيده كه فرخندگی رسيدن به حضورشان، غم زدايی و احساس رهايی است.
جنابش، در سال ۱۳۸۷ به توصيه حضرت مجذوبعليشاه- دكتر نور علی تابنده-، آهنگ حج کرده و به زيارت كعبه نايل میشوند؛ جناب "ظفر علی" هم اكنون در مشهد اقامت داشته و چون ديگر مشايخ بزرگوار طريقت گنابادی، فرمان پذير حضرت مجذوبعليشاه، تعليم و تربيت سالكان را بر پايهی فرمايش ايشان، عهده دارند. دير زياد آن بزرگوار خداوند.
در سال ۱۳۳۰ درگذشت پدر و تنهايی مادر، ايشان را به حضور بيشتر در زادگاه برانگيخت. سرانجام در سال ۱۳۳۲ در كنار مادر بودن و پرستاری او را بر سودای علم ترجيح دادند. ازدواج ايشان و استخدامِ شان در سال ۱۳۳۹ در بهداری زابل، فسون علم آموزی را يكباره به عمل و دلواپسیهای انسانی – بيش از پيش - در پهنهی جامعه بدل كرد.
دغدغههای اجتماعی و دلهُرههای مردم دوستی، انديشهی "انسانيت" و كرامت انسان را در وجودشان فربه میكرد. گرهگشايی از گرفتاریهای آشنايان و همشهريان همواره برایشان لذت آفرين و مایه خرسندی بوده است. دیدن رنج و محنت مردم ايشان را به گسترهی مبارزات سياسی و اجتماعی كشاند؛ و به همين سبب در سال ۱۳۵۲ به ناخواست به مشهد منتقل شدند.
در سال ۱۳۵۴ در سفر به گناباد به قصد بجستان، در تماشای مزارع بيدخت يكی از دوستان را – به نام حاج رسولی - ملاقات میكنند و به پيشنهاد حاج رسولی به مزار سلطانی بيدخت میروند؛ در آنجا، با ديدار حضرت آقای حاج سلطان حسين تابنده-رضاعليشاه-(قدّس سرّه) و پذيرايی گرم ايشان روبه رو میشوند و به توصيهی آن حضرت يك روز هم بيشتر در گناباد میمانند. اين ديدار، بارانی بر كشتزار وجود شان بود.
در بازگشت به مشهد، هر چند، با ارسال ِ تلگراف از حضرت سپاسگزاری میكنند ولی بی تابی های جان، به زيارت دوباره و بازگشت به بيدختشان میكشانَد به گونهای كه هم زمان با رسيدن تلگراف، خود، به خدمت حضرت رضا عليشاه، رسيدند؛ در همین سفر است که به آيين درويشی مشرف میشوند.
شوق وصف ناپذير آقای واعظي نسبت به بيدخت موجب شد كه با اجازهی حضرت رضاعليشاه، به بيدخت منتقل شوند و حدود ۲ سال در جوار بقعه متبرك سلطانيه اقامت فرمايند. ایشان اما در سال ۱۳۵۷ با اجازه و اشارت حضرت پير به زابل مراجعت فرمودند و تا روزگار بازنشستگی در استان سيستان و بلوچستان خدمت كردند. مدتی از اين ايام را در چابهار سپری کردند.
نكوداشت اخوّت، خوشخويی و نيكنامی ايشان در طول اين ايام همواره انگيزهای برای اِخوان و همشهريانشان بوده تا مصاحبت او را غنيمت بدانند. اقدامات خير خواهانه و فراگير ايشان، از ايجاد مصالحه و پيوند در آزردگیها و دشمنیها تا ياری رساندن در ساخت بهداری و مدرسه زبانزدِ دوستان و آشنايان ايشان است.
نيك انديشی و برادرمنشی ، همواره، برادران اهل سنت را به مجالست با ايشان برمیانگيخته است، به گونهای كه امروزه در ميان آن برادران، جايگاه و حرمتی ويژه دارند.
جناب واعظی در سال ۱۳۷۳ در سفری كه به مشهد مقدس داشتند، در ملاقاتی كه با شادروان جناب آقای سلطان پور داشتند، به زيارت حضرت محبوب عليشاه (قدّس سره الشريف) سفارش شدند. لذا به ديدار حضرت پير شتافتند و در همين سفر در تهران در روز ۲۱ خرداد ماه ۱۳۷۳ (اول محرم ۱۴۱۵ قمری) اجازهی اقامهی نماز جماعت را از حضرت محبوبعليشاه، دريافت كردند. و سرانجام حضرت مجذوب عليشاه، در تاريخ ۱۸ تير ۱۳۷۷ خورشيدی (۱۴ ربيع الاول ۱۴۱۹ ) فرمان شيخيت ايشان را با لقب "ظفر علی" صادر فرمودند.
اندوه درگذشت همسر مكرمه شان در فروردين سال ۱۳۷۸ ، همواره هنگام يادكرد آن بانوی نيكو كار و شكيبا، در سيمای شان نمايان میشود.شاخص ترين شيوهی ارشاد و راهنمايی ايشان، مهربانی و شكيبايی ستودنیشان است. ايشان بارها، به فقرايی كه دستگيری فرمودهاند، ياد آور شدهاند كه " شما با فرزندان تنی ام (3 پسر و 4 دختر) هيچ تفاوتی نداريد"، و گوشزد میكنند كه نيكیهای فقرا، مايهی شادمانی و لغزشهایشان مايهی شرمندگی و دلگيری است.
ایشان دربارهی مهار نفس بدخوی يادآور میشوند كه " نفس اماره، به جهوديان میماند كه همواره میخواهد بر قلمرو خود بيفزايد و سيری ناپذير است، اين نفس را در سايهی فرمان برداری از حضرت پير بايد افسار زد". دربارهی بركت و گشايش هستي نیز میفرمايند: " در هستی، بن بستی نيست، بن بست در ذهن و فكر خود انسان است كه پديد میآيد" ؛ بر همين اساس بر سكوتی كه دغدغههای ذهن را محو كند پافشاری دارند. شريعت ورزی در طريقت، خاكساری در محضر پيرزمان، هيچ انگاری دنيا، صفا و آرامشی وصف ناپذير به ايشان بخشيده كه فرخندگی رسيدن به حضورشان، غم زدايی و احساس رهايی است.
جنابش، در سال ۱۳۸۷ به توصيه حضرت مجذوبعليشاه- دكتر نور علی تابنده-، آهنگ حج کرده و به زيارت كعبه نايل میشوند؛ جناب "ظفر علی" هم اكنون در مشهد اقامت داشته و چون ديگر مشايخ بزرگوار طريقت گنابادی، فرمان پذير حضرت مجذوبعليشاه، تعليم و تربيت سالكان را بر پايهی فرمايش ايشان، عهده دارند. دير زياد آن بزرگوار خداوند.