
۱۰-جناب دکتر ریاضی٬ مخاطب شما سالها، در دبيرستان و دانشگاه، جوانان بودهاند، مشكلات آنان را در دورهی كنونی چه میدانيد؟ بگذاريد پرسش را به گونهای ديگر طرح كنيم، برخی از مشكلی سخن میگويند كه جواناناند و برخی از مشكلاتی روياروی جوانان سخن میگويند، شما اوضاع را چگونه میبينيد؟ معضل جواناناند يا آن چه روياروی جوانان امروزی است؟
من هم جوان بودهام و هم حدود بيش از ۵۰ سال است كه با جوانان سر و كار داشتهام و در انديشه و گفتار و كردار و گرايشها و بينشهای آنها با ديد روانكاوانه و رفتارشناسی مطالعه كردهام و اكنون با صراحت و قاطعيت میگويم مشكل از ميانهسالان و سالمندان است، نه جوانان زيرا
• هر كودك و جوانی دست ساز پدران و مادران و جامعهی خويش است، و اين پدران و مادران و جامعهی عقب مانده متحجر، مغرور، جاهل به حركت زمان، نادان به اصول تربيتی، بيمار دل، تنگ نظر، متعصب، مرتجع، مانده در تار عنكبوتی سنتهای خرافی و دست و پا گير آلوده به دروغ و حيله و نيرنگ، كهنهانديش و نيمه مرده چه چيزی را به كودك و نوجوان خود منتقل میكند، جز دلمردگی، مرداب انديشههای پوسيده، توجيهگری، سطحینگری، كنترل و ايستايی و آموزههای غلط و تهوعآور؟
جوان سر بر كشيده از اين مرداب، چون گل سر بر میآورد و بهسوی خورشيد حقيقت و آزادی و استقلال گام برمیدارد. اما با فشار مرداب و طوفان جامعه عقب مانده و كهنه پرور و ساكن، يا به ته مرداب میخزد و خود جزو آن میشود و اين دور و تسلسل ادامه مییابد و يا عصيان میكند و ساختارشكن میشود كه اين هم دو گونه است. اگر فشار خانواده و جامعه بسيار باشد، ساختار شكن عصبی و تند و مخرب میگردد، يا حيلهگر و منافق و رياكار و فرصت طلب. اما اگر فشار خانواده و جامعه متعادل باشد، ساختار شكن سازنده میگردد و اين بيت ها شعار اوست :
لا و الا سـاز و بـرگ امتـّان
نفي بی اثبات مـرگ امتـّان
هر بنای كهنه كابـادان كنند
نه كه اول كهنه را ويران كنند
نتيجه اينكه :
جوان رودخانهای است كه از سرچشمهی فطرت و حقيقت جاری میگردد اما در بسترش صدها كوه و كمر، گنداب و مرداب افكار كهنه و ناكارآمد، دهها سنگ و گل و موانع كه ناشی از انحصارگری سنتگرايان وامانده و واپسگراست و صدها آشغال واپس مانده اوهام و افكار غير علمی و غير اخلاقی، غير روحانی و غيرواقعی قرار دارد و بايد از ميان آنها بگذرد تا به دريای خوديابی و خودآفرينی برسد. در اين ميان، با مجموعهای از سنگ و خاك و آلودگیهای عفن همراه میگردد. آنگاه ما میگوييم جوان ناپاك و بدكار و ... است. در حالی كه ما و جامعهی واپسگرای گند آلودهايم كه فطرت پاك و زلال او را آلوده ساختهايم. از اينرو پيامبران و عارفان بزرگ از همان عنفوان جوانی خود را از اين جامعه گناهآلود و استفراغی و طاعون زده بيرون میكشند و در كوه و غار و جنگل در آغوش طبيعت پاك و خالص میافكنند تا مستقيماً تحت پرورش پروردگار، امواج نورانی معرفت دريافت كنند و قوای انسانی آنان رشد كند و اگر در اين مسير پيرانی صاحبدل و جوانفكر و زنده و پويا در برابرشان قرار گيرند، میتوانند به قاف قلهی كمال برسند.
• انسان و جوامع بشری در كليّت خود رو به تكامل میرود، هر كشف علمی، كشفهای علمی تازهای را موجب میگردد و آنها نيز توليد فكری و عملی تازهای را در بر خواهند داشت و بدينترتيب بايد خرد انسانها در برخورد و بهرهيابی از آن، رشد كند تا از اين روند تكاملی عقب نماند، بدين نسبت قلب كه مركز الهامات و اشراقات نو به نو است بايد همگام بلكه فراتر از وضعيت موجود پرواز كند تا اثر آتی آن را در حيات انسانی و جوهرهی فردی و تكامل معنوی و سلامت و آرامش روانی و صعود جوهری و عرضی بنگرد و در هر مرحله او را ياری بخشد.
اين جاست، نقش معلمان فرهيخته و آگاه و خوديافته، پيران طريقت كه جهانی و انسانی بينديشند،- نه قالبی در چهارچوب شريعت خاص - تا جوانان را گام به گام و پله به پله از وادیهای پر خطر بگذرانند، و تعادل روانی جوان را حفظ و در جهت مطلوب و مقصود آفرينش پيش برند، بهطوری كه در هيچ جانب افراط و تفريط مادی و معنوی و ظاهری و باطنی فرو نيفتند
• سير و سلوك سنتی به تنهايی پاسخگوی نياز روحی جوانان نيست، بلكه همراه با جوهرهی آموزههای بازمانده از نياكان و پيامبران و اوليای خدا -كه در طول زمان، آزمايش شده و نتيجهی مطلوب زنده و پوينده و انسانساز و تمدنساز خود را به اثبات رسانده- بايد افكار نو و متناسب با زمان برای سازگاری با محيط و تاثير در آن بدو آموخته شود، پس عرفان سنتی همراه با انديشهها و متدهای مدرن روانشناختی و جامعهشناختی بايد عرضه شود.
• انحصارگری دينی و مذهبی و مسلكی در دنيای جديد كارايی لازم را ندارد بلكه جز تعصب و خشكمغزی و واپسگرايی و بيماری روانی و توهمافزايی هودهای ندارد.
• نظر به هرگونه اختلاف در جنسيت، نژاد، مذهب جز عناد و ترس نتيجهای ندارد. بلكه همهی ديوارها و حجاب تاريك بين زن و مرد و پير و جوان، مسلم و كافر و غيره بايد برداشته شود و جوان با بينش جهانشمول و گرايشهای ناشی از اين بينش انسانگرايانه و خداسو حركت كند.
• توجه به نيازهای عاطفی و شهوانی كه ذاتی و فطری جوان است از اهم مسائل است. ترشح هورمونها، جنس مخالف میطلبد وگرنه تبديل به عقدههای جنسی، روان پريشی، جنون جوانی، انحرافات جنسی و رفتاری و ساختارشكنیهای مخرب غير سازنده و ... میگردد. كنترلهای زورزوركی، انگيزهای مخرب و هيجانات شهوی تجاوزكارانه را تشديد میكند.
• علاوه بر اين كه بدن و روان انسان در هر نفس دگرگون میشود، هر چند سال، به طور كامل تحول كيفی میيابد كه به نام دوران كودكی، نوجوانی، جوانی، ميانسالی، كهنسالی و پيری میتوان نام برد، هركدام از اين دوران اقتضای خاص خود را دارد ؛ قرآن نيز بدان اشاره دارد كه : زندگی دنيا بازی، سرگرمی، زينتخواهی، فخرآوری، زيادهخواهی در اموال و اولاد و سرانجام آخرت نگری است. پس در مرحلهی كودكی بازی هدف دار، در مرحلهی نوجوانی سرگرمی سازنده، در مرحله زينت خواهی ارائهی زينتهای باطنی، در حالت فخرآوری، افتخارات علمی و عرفانی و دينی و در مرحلهی زيادهخواهی طمع در سير صعودی و اندوختن معرفتهای روحانی لازم است تا اين درخت به گل و ميوه و بار نشيند.
• ميل خواستنی بودن لازمهی كودك است، ميل به خردورزی و منطق و دليلآوری خاص بالغ و ميل بازدهی و راهنمايی خاص والد. اگر كودك درون در جهت خواستنی و رشديابی و عشق و محبت و معرفت حركت كند و استعدادها و قابليتها پرورش يابد درخت وجود پايدار خواهد بود. كه اين وظيفه والدين جسمانی و روانی و روحانی است. و اگر بالغ درجهت خرد ورزی درست و اخلاق حسنه و حكمت روحانی پيش رود، بالغ آگاه و مثبت خواهيم داشت. اما متاسفانه والد يا والدين نادان جز تحميل افكار و خواستهای ارضاء شده خود كاری نمیكنند و معلمان جز پركردن حافظه و واعظان جز اندرزها و وعظهای ناكارآمد و غيرعملی، كاری ديگر نمیدانند؛ اميد است كه يك يك انسان ها، به خودشناسی و خوديابی رو آرند، به بازشناسی انديشهها و بينشها و گرايشها و گفتار و كردار حاصل از آن پرداخته، خودساز شوند تا بتوانند دگرساز گردند.
۱۲- عرفان و تصوف در دنيای مدرن، با چالشی جدی روبهروست٬ در اين چالش، ديگر شريعتمداران بنيادگرا نيستند كه صوفيان را به پرسش گرفتهاند، از سويی عرفانهای نوين، با نمادها و آموزههايی كه برای جوامع مدرن به ويژه جوانان جذابيّت دارد و البته برای طبقات مختلف جامعه نیز، جذابيت هايی پديد آورده، هر چند آزمون سدهها را پشت سر نگذاشته، امّا به نظر میرسد خيلی جدّی است و نظر منتقدانه هم به عرفان سنتی دارد. آيا اين پديده را رخدادی اصيل میدانيد يا خير؟ تحليل شما چيست؟
عرفان، معرفت و آگاهي به حقيقت خود و هستی و خداست و اين معرفت در سه مرحله پديد میآيد :
۱ـ نقل و تجربه علمی و رابطه زبانی
۲ـ عقل كه يا انتزاع واقعيتهای خارجی به اندوختههای ذهنی است(كسبی) يا حاصل مراقبه و تمركز و اخذ از مخزن قلب و روح است (عقل قدسی)
۳ـ قلب كه در دو مرحله پالايش و والايش، نخست از همه اندوختههای ذهنی و گرايشها و بينشهای پيشساخته خود را پاك میكند (تخليه) و سپس به برگرفت واردات قلبی میپردازد تا به معرفت شهودی رسد. نحوه كاربری قلب برای اين منظور را تصوّف نام نهادهاند. پس عرفان امری عمومی و جهانی است امّا تصوّف، شيوهی خاص عرفان عملی اسلامی است كه طبق اصول كلاسيك از شريعت، طريقت و حقيقت، سرچشمه میگيرد و بارور میشود؛ عرفان يا شناخت در سير تاريخ مراحل زير را پيموده است :
• عرفان ابتدايی از نگرش نيازمندانه انسان جنگلنشين و غارنشين و جذب نفع و دفع ضرر از نيروهای مرموز طبيعت حاصل میشود كه موجودات را چون خود دارای روح پنداشته و میخواهد به روح آنها كه دور از ديد و لمس است ارتباط ذهنی و عاطفی پيدا كند تا از آن بهرهمند شود، كمال آن در مهرپرستی آغازين ايرانی، انديشههای سرخپوستی چون روح جنگل و غيره، شمنيزم و تائوئيسم كه كمال آن است پديدار شد...
و اين سير در جنبهی فرديت طريقت و در جنبهی اجتماعيت كيش و آيين يا در پوسته عام اجتماعی شريعت و در مغز خاص سير و سلوك فردی عرفان نخستين است كه بر اصل فراگيری رمز و رازهای ناشناخته در زندگی و ارتباط با اين مرموز يا رب النوعها يا خدايان از طريق ورد و دعا و رقص و سرود و پرستشهای تمثّلی و سحر و جادو و غيره بوده است.
• مرحله دوم عرفان دينی است كه مبنای آن ناشناخت كل يا خداست و ارتباط به آن مركز بینهايت و آوردن خبر از چگونگی آن، كه خبر دهنده نبی يا پيامبر است و چون خود را فرستاده آن ناشناخت كل (خدا) میداند رسول هم میباشد. اين پيامبران يك رسالت عام داشتند و آن اينكه كل قبيله يا جامعه يا ملت را تحت يك نظام اخلاقی قانونمندی درآورند كه پشتوانهی عظيم و قدرتمندی داشت كه خدا باشد و همه هستی جلوههای اوست، اين عرفان انسان را نه تنها به هستی محسوس، بلكه به غير محسوس و عوالم غيب و راز متصل میكرد. به نحوی كه باورمند سالك خود میتوانست مراحل بود و نمود را از آغاز تا انتها بنگرد و خود را در وحدت كلی خداگونه و آفريننده بنگرد.
اما اشكالی كه در عرفان دينی موجود بوده و هست نخست احاطه همهجانبه شريعت كه جنبه اجتماعی دين است و ديگر عدم تحرك و ايستايی در عهد خود پيامبران و لاجرم نارسايی در گشودن معمای عملی زندگی فردی و اجتماعی در سير زمان بوده است.گرچه بعضي از صاحبنظران شريعت و مشايخ طريقت تا حدی سعی كردند كه به ساختارشكنی پردازند و پوستههای مزاحم كه مانع كاربرد در زمانهاست از سر راه بردارند اما باز سنتگرايان و افراد دگماتيست، بهخاطر عادت به همان وضع، و ترس از رويارويي به نوينسازی محتوايی و ساختاری مانع تحول آن شدند و يا برای حفظ منافع خود و يا عدم توانايی به محتوا و ساختار جديد، و مقدس انگاشتن تجربيات تاريخی، خود و مردم را در سكون و واپس ماندگی نگه داشتند و هنوز هم اين عرفان كلاسيك دينی در ميان اكثر جوامع جايگاه دارد اما همواره در خطر فروپاشی است.
• مرحلهی سوم، دوران علم گرايی و عقلانيت تجربی و ماترياليستی است كه رويارويی و چالش و كشمكش بنيادين در بين اين دو سيستم فكری موجود است. در اين دوران حقيقت جای خود را به عينيت بخشيده و متافيزيك بهصورت فيزيك محسوس پاسخگوی نيازهای جسمانی و روانی گرديد و اصل لذتجويی و مصرفگرايی و ابزارسازی و ابزارانديشی قوه تخيل را ضعيف كرد و بال پرواز را بريد، مسائل روانی و روحی هم در شكل روانشناسی نوپا و ناپايدار در بين جوانان و علمزدگان جای دروننگریهای ژرف و سير انفس را گرفت و اگزيستانسياليسم تهوع و استفراغ و نيهليسمی مرگآفرين جای نشاط عارفانه و مستی روحانی را گرفت. افيون از خود رهايی خيلی شديدتر از افيون مذهبی جان و دل را ناتوان و مجروح ساخت. افزايش خودكشیها و بيماردلی و افسردگی و روانپريشی و اختلال شخصيت و تنهايی و بیكسي و پوچی و نيستانگاری، اكثر جوانان را در پرتگاه نابودیكشاند. گرچه مكتبهای سوسياليستی در درون عرفان چپگرای كودكانه عدالت و مساوات را وعده میداد اما در عمل چيزی نبود. سرمايهداری و انديشههای راست و سنتی هم كه از درون پوك بوده و جز نفعطلبی و لذتجويی و افزونخواهی چيزی نداشت. اين دوره را میتوان دوران انحطاط اخلاقی و عرفانی دانست.
• مرحلهی چهارم، پس از جنگ بين المللی اول و دوم و به ويژه پس از شكست تئوریهای ماركسيستی و سپس آمدن دوران تسخير فضا و كامپيوتر و روابط جهانی، انديشهها چنان؟ شد كه ديگر هيچ ايسمی پاسخگوی نياز مردم به ويژه جوانان نبوده سرخوردگی فكری و پوچی انگاریها از سويی و نوآوریهای لحظهای سريع از سوی ديگر، بیقراری تازهای ايجاد كرد. مرزهای دينی و فلسفی و ملی و نژادی را خراب كرد و جهان بیمرز و بیهويت و بدون زيربنا و معلق در فضا ساخت كه مدرنيته حرف آخر را میزد و سردرگمی پايان راه بود.
• مرحلهی پنجم، پس از مدرنيته يعنی از اواخر قرن بيستم و اوايل قرن بيست و يكم دوران پست مدرنيسم و پس از آن فرا رسيد كه عرفان را از آسمان به زمين و از ذهنيت به عينيت و از نظری به عملی كاربردی روزانه و از تجربه روحی به تجربهی زبانی و از انحصار خاص به درون تودهی مردم كشاند.
اين دوره با نشيب و فراز بسيار آغاز شده اما چون متوليان و مقدس نمايان ديگر مجال آن ندارند تا جلوی انديشههای دلپسند و نيازهای روحانی آدميان را بگيرند در سايه ارتباط جمعی و تفكر آزاد، بشريت بهسوی عرفان نوپايی جلو میرود كه در خود همهی عرفانهای ماقبل دينی، دينی، مرحله پروست مذهبی، علمیو مدرنيته را در فرآيندی والا خواهد داشت. چنان كه انديشههای عرفانی اوشو و مهاريشی در هند، اكهارت و ... در غرب و مثنوی مولوی و اُپانيشادها دوباره اذهان جوانان و زنان را به خود مشغول داشته و ما میتوانيم با بهرهگيری از كليت تاريخی اين سير را دنبال كنيم.
(ادامه در مقالات بعدی)
قسمت قبلی این گفتمان را در اینجامطالعه بفرمایید