ما را چه شده است؟
مساله عدم پذيرش و تحمل ديگری يك عارضه فرهنگی ديرينه در جامعهی ماست كه فاقد تجربهی نظام يافته است. اين عارضه مشخصه كسانی است كه خود را تنها حامل حقيقت مطلق میپندارند. وقتی كسی میپندارد كل حقيقت مطلق تنها با اوست، پس ديگری را كه با او مخالف است طبعا بر باطل میانگارد. حقيقت مطلق ايجاب میكند كه باطل نفی و حذف شود و حق برقرار بماند. از آنجا كه تشخيص حق مطلق صرفا توسط «من» و « گروه من» صورت میگيرد، پس وسيلهی برقراری حق، و نحوه از بين بردن باطل يا ديگری نيز صرفا به تشخيص و مصلحت من و گروه من موكول و مجاز است .
در جامعه از منتهیاليه راست تا منتهیاليه چپ، كم و بيش و با اختلافها و تفاوتهايی، اغلب گرفتار همين معضل هستيم. آنچه در جامعه میگذرد كم كم این حقیقت را نمایان تر میکند كه كمتر كسی ، دیگری را قبول دارد. كمتر كسی حق و حضور ديگری را رعايت میكند. چرا كمتر كسی با حفظ استقلال نظر ديگری میتواند با او هماهنگی كند؟ چرا احترام گذاشتن به نظر و عقيده مخالف كمتر محل اعتناست؟ احترام انگار اساسا خاص همنظران و همفكران است. بر این اساس تقسیم بندی جامعه به دو سوی خودی و غیر خودی ما را به این باور کذب هدایت میکند که تنها كسی شايستهی احترام است كه با ماست!!!. و آنكه با ما نيست الزاما بر ماست، و احترام گذاشتن به موجوديت او بیمعناست. مخالف نه تنها قابل احترام نيست، بلكه درخور هتك منزلت و شان حرمت نيز هست!! . هر مخالفی خواه ناخواه يك دشمن به حساب میآيد، هر دشمن نيز تنها درخور ستيز و خصومت است. غالبا هر كس حاضر است با كمترين اختلاف نظر، خط بطلان بر هستی ديگری بكشد. هركس خود را محق میداند كه از زبان همه سخن بگويد، و به جای همه تصميم بگيرد. و هر گونه مخالفت با اين خود منصوب كردگی را خيانت به حساب آورد. اين در حاليست كه همه از اتحاد سخن میرانيم، اما مقصود انگار پيروی ديگران از ما میباشد. همه خواستار دموكراسی هستيم . اما از اينكه در عمل مجال حرف و كار و زندگی را از ديگری دريغ كنيم، ابايی نداريم . اين مشخصه همچنان برقرار هست و هست. معلوم نيست كی از چنين مشكلی خواهيم رست. جالب توجه ترين بخش مشكل نيز در اين است كه هر يك غالبا در حرف و سخن همين ايرادها و انتقادها و مسائل و پيشنهادها را داريم. منتهی هميشه ديگری و ديگران را مسؤل آن میدانيم. چنانكه در اين امر رساله يا مقالهی ارزندهای هم در گذشته نوشته شده است. در حاليكه مشكل فرهنگی ما، كه همان حذف و نفی و دفع ديگری است ، همچنان پابرجاست. و متاسفانه گاه به گاه ابعاد عظيم و ويرانگری نيز يافته است.
مساله جذب ديگری و رعايت حق و حضور و ارزش انسان، در رفتار خود انگيخته و صميمانه مردم به جای اينكه از منش و روش شايستهای كه سزاوار شان و کرامت انسانی است برخوردار گردد، تحتالشعاع نفی و رد و انكار و دفع و حذف معنوی و ذهنی و فيزيكی و ... قرار گرفته است و هنوز هم شاهد دست و پا زدن اوييم .
پيداست كه همهی ما زبان به دموكراسی گشودهايم. اين خود يك گام مثبت و شايسته، و يك درخواست حق و ارزشمند است. اما دموكراتيسم يك امر تجربی و يك دستاورد جمعی است، و نه يك مساله صرفا آموزشی يا اخلاقی كه بشود آن را به افراد توصيه كرد، اما در موقعيت جمعی آن را از ياد برد . و نمیتوان به صرف خواندن اصول و اسلوب آن در كتابها٬ دموكراسی را لمس كرد. پذيرش حضور و حق و رای ديگری بايد از راه تجربه مستمر اجتماعی، مادی و معنوی برای نهادهای جامعه و مردم بصورت يك امر «درونی» درآيد.
كم نبودهايم و نيستيم كسانی كه هميشه رفتار دموكراسی را همان چيزی دانستهايم كه خود داشتهايم. و رعايت دموكراسی را فقط در اين دانستهايم كه خواست و نظر و خير و مصلحت ما پذيرفته و رعايت شود. و چنانچه كسی حرف و رای و حكم و مصلحت ما را، آن گونه كه صرفا خود تشخيص دادهايم، نپذيرد، طبعا گمان میكنيم كه غير دموكراسی و حتی ضد دموكراسی رفتار كرده است. يعنی دموكراسی همان تعبيری بوده است كه ما، آن هم مطابق موقعيت خويش، از آن داريم. و دردناكترين بخش اين بيماری نيز آنجا بوده است كه اغلب از سر خيرخواهی نيز چنين انديشيدهايم. حال آنكه محك واقعی دموكراسی يك چيز بيشتر نيست، و آن واقعيت گسترده و عام و مصلحت و خير و حق و حضور برابر و آزادی همهی انسان هاست .
به هر حال آنچه در اين مقال اشارهای مجمل به خود گرفت، تحليل همه جانبهای از ذهنيت موجود در عرصههای فرهنگی، اجتماعی نيست. اما طرح جنبههای گوناگون آن هست . اين يك فتح باب و طرح نظر است، و نه حرف آخر يا اثبات نظر نهايی. چه بسا انديشمندان صاحبنظری كه بسيار حرف و سخنها در اين زمينه داشته باشند . مهم اين است كه اين حرفها بتواند وسيلهای شود برای يك «نقد همه جانبه انديشه » كه بهنظر من فرهنگ معاصر ما سخت بدان نيازمند است.
مساله عدم پذيرش و تحمل ديگری يك عارضه فرهنگی ديرينه در جامعهی ماست كه فاقد تجربهی نظام يافته است. اين عارضه مشخصه كسانی است كه خود را تنها حامل حقيقت مطلق میپندارند. وقتی كسی میپندارد كل حقيقت مطلق تنها با اوست، پس ديگری را كه با او مخالف است طبعا بر باطل میانگارد. حقيقت مطلق ايجاب میكند كه باطل نفی و حذف شود و حق برقرار بماند. از آنجا كه تشخيص حق مطلق صرفا توسط «من» و « گروه من» صورت میگيرد، پس وسيلهی برقراری حق، و نحوه از بين بردن باطل يا ديگری نيز صرفا به تشخيص و مصلحت من و گروه من موكول و مجاز است .
در جامعه از منتهیاليه راست تا منتهیاليه چپ، كم و بيش و با اختلافها و تفاوتهايی، اغلب گرفتار همين معضل هستيم. آنچه در جامعه میگذرد كم كم این حقیقت را نمایان تر میکند كه كمتر كسی ، دیگری را قبول دارد. كمتر كسی حق و حضور ديگری را رعايت میكند. چرا كمتر كسی با حفظ استقلال نظر ديگری میتواند با او هماهنگی كند؟ چرا احترام گذاشتن به نظر و عقيده مخالف كمتر محل اعتناست؟ احترام انگار اساسا خاص همنظران و همفكران است. بر این اساس تقسیم بندی جامعه به دو سوی خودی و غیر خودی ما را به این باور کذب هدایت میکند که تنها كسی شايستهی احترام است كه با ماست!!!. و آنكه با ما نيست الزاما بر ماست، و احترام گذاشتن به موجوديت او بیمعناست. مخالف نه تنها قابل احترام نيست، بلكه درخور هتك منزلت و شان حرمت نيز هست!! . هر مخالفی خواه ناخواه يك دشمن به حساب میآيد، هر دشمن نيز تنها درخور ستيز و خصومت است. غالبا هر كس حاضر است با كمترين اختلاف نظر، خط بطلان بر هستی ديگری بكشد. هركس خود را محق میداند كه از زبان همه سخن بگويد، و به جای همه تصميم بگيرد. و هر گونه مخالفت با اين خود منصوب كردگی را خيانت به حساب آورد. اين در حاليست كه همه از اتحاد سخن میرانيم، اما مقصود انگار پيروی ديگران از ما میباشد. همه خواستار دموكراسی هستيم . اما از اينكه در عمل مجال حرف و كار و زندگی را از ديگری دريغ كنيم، ابايی نداريم . اين مشخصه همچنان برقرار هست و هست. معلوم نيست كی از چنين مشكلی خواهيم رست. جالب توجه ترين بخش مشكل نيز در اين است كه هر يك غالبا در حرف و سخن همين ايرادها و انتقادها و مسائل و پيشنهادها را داريم. منتهی هميشه ديگری و ديگران را مسؤل آن میدانيم. چنانكه در اين امر رساله يا مقالهی ارزندهای هم در گذشته نوشته شده است. در حاليكه مشكل فرهنگی ما، كه همان حذف و نفی و دفع ديگری است ، همچنان پابرجاست. و متاسفانه گاه به گاه ابعاد عظيم و ويرانگری نيز يافته است.
مساله جذب ديگری و رعايت حق و حضور و ارزش انسان، در رفتار خود انگيخته و صميمانه مردم به جای اينكه از منش و روش شايستهای كه سزاوار شان و کرامت انسانی است برخوردار گردد، تحتالشعاع نفی و رد و انكار و دفع و حذف معنوی و ذهنی و فيزيكی و ... قرار گرفته است و هنوز هم شاهد دست و پا زدن اوييم .
پيداست كه همهی ما زبان به دموكراسی گشودهايم. اين خود يك گام مثبت و شايسته، و يك درخواست حق و ارزشمند است. اما دموكراتيسم يك امر تجربی و يك دستاورد جمعی است، و نه يك مساله صرفا آموزشی يا اخلاقی كه بشود آن را به افراد توصيه كرد، اما در موقعيت جمعی آن را از ياد برد . و نمیتوان به صرف خواندن اصول و اسلوب آن در كتابها٬ دموكراسی را لمس كرد. پذيرش حضور و حق و رای ديگری بايد از راه تجربه مستمر اجتماعی، مادی و معنوی برای نهادهای جامعه و مردم بصورت يك امر «درونی» درآيد.
كم نبودهايم و نيستيم كسانی كه هميشه رفتار دموكراسی را همان چيزی دانستهايم كه خود داشتهايم. و رعايت دموكراسی را فقط در اين دانستهايم كه خواست و نظر و خير و مصلحت ما پذيرفته و رعايت شود. و چنانچه كسی حرف و رای و حكم و مصلحت ما را، آن گونه كه صرفا خود تشخيص دادهايم، نپذيرد، طبعا گمان میكنيم كه غير دموكراسی و حتی ضد دموكراسی رفتار كرده است. يعنی دموكراسی همان تعبيری بوده است كه ما، آن هم مطابق موقعيت خويش، از آن داريم. و دردناكترين بخش اين بيماری نيز آنجا بوده است كه اغلب از سر خيرخواهی نيز چنين انديشيدهايم. حال آنكه محك واقعی دموكراسی يك چيز بيشتر نيست، و آن واقعيت گسترده و عام و مصلحت و خير و حق و حضور برابر و آزادی همهی انسان هاست .
به هر حال آنچه در اين مقال اشارهای مجمل به خود گرفت، تحليل همه جانبهای از ذهنيت موجود در عرصههای فرهنگی، اجتماعی نيست. اما طرح جنبههای گوناگون آن هست . اين يك فتح باب و طرح نظر است، و نه حرف آخر يا اثبات نظر نهايی. چه بسا انديشمندان صاحبنظری كه بسيار حرف و سخنها در اين زمينه داشته باشند . مهم اين است كه اين حرفها بتواند وسيلهای شود برای يك «نقد همه جانبه انديشه » كه بهنظر من فرهنگ معاصر ما سخت بدان نيازمند است.