بدانكه خاك بهكمال خود میرسد بدو طريق و طبيعت بهكمال خود میرسد هم بدو طريق از جهت آنكه هر دو بهمند و از يكديگر جدا نيستند
در بيان يكطريق از آن دو طريق كه خاك بهكمال خود ميرسد
بدانكه آنچه زبده و خلاصه جسم خاكست آب ميشود و آنچه زبده و خلاصه آبست هوا ميشود و آنچه زبده و خلاصه هواست آتش ميشود و آنچه زبده و خلاصه آتش است جسم فلك قمر ميشود و آنچه زبده و خلاصه فلك قمر است فلك عطارد ميشود و آنچه زبده و خلاصه فلك عطاردست فلك زهره ميشود و آنچه زبده و خلاصه فلك زهره است فلك شمس ميشود و آنچه زبده و خلاصه فلك شمس است فلك مريخ ميشود و آنچه زبده و خلاصه فلك مريخست فلك مشتري ميشود و آنچه زبده و خلاصه فلك مشتريست فلك زحل ميشود و آنچه زبده و خلاصه فلك زحلست فلك ثابتات ميشود و آنچه زبده و خلاصه فلك ثابتاتست جسم فلك اعظم ميشود و بالاي فلك اعظم فلك ديگر نيست چون بفلك الافلاك رسيد جسم خاك بكمال رسيد. آنگاه آنچه زبده و خلاصه افلاكست از راه افق بواسطه نور ثوابت و سيارات باز بجسم خاك و مواليد ميآيند همچنان روغن كه از ماست بگيرند و باز بر سر ماست كنند از جهت آنكه آن اثر كه آن روغن رساند ماست نتوانند رسانيد اگر چه روغن در وي باشد هم چنين آن فيض و اثر كه افلاك رسانند خاك نتوانند رسانيد.
در بيان طريق ديگر
بدانكه مراتب مواليد سه مرتبه است معادن و نبات و حيوان و جسم خاكست كه بمراتب بر ميآيد و در هر مرتبه نامي ميگيرد از عناصر به نبات مآيد و از نبات بحيوان ميآيد و يكنوع از انواع حيوان انسان است و انسانست كه نوع آخرينست و از اينجاست كه هر چه در همه افراد موجوداتست آنهمه در انسان هست و چون بانسان رسيد جسم خاك بكمال رسيد و چون بكمال رسيدند بازگشت ايشان بخاك خواهد بود و باز از خاك بمراتب بر ميآيند تا بانسان رسند و چون بانسان رسند باز بازگشت ايشان بخاك خواهد بود و هم چنين يكبار و دو بار و سه بار الي مالايتناهي اينست معني: منها خلناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تاره اخري يعني كمال خاك آنست كه بقالب انسان رسد كه كمال طبيعت آنست كه بعقل رسد و هر چيز كه بكمال خود رسيد باز بازگشت آنچيز باصل خود خواهد بود اينست معني: كل شيئي يرجع الي اصله يكبار و دو بار و سه بار الي مالايتناهي.
در بيان عالم ملكوت
بدانكه عالم ملكوت سه مرتبه دارد: طبيعت و روح و عقل و هر سه يكچيزست اما اين يكچيز مراتب دارد و در هر مرتبه نامي دارد هر چند استعداد و صفات او زياده ميشود نام او ديگر ميشود همچنان كه مراتب عالم ملك كه جسم جماد و جسم نبات است و جسم حيوان هر سه يكچيزند اما اين يكچيز مراتب دارد و در هر مرتبه نامي گيرد چون مراتب عالم ملكوت را دانستي و معلوم كردي كه نهايت عالم ملكوت عقل است اكنون بدان كه عقل است كه ام القرآن است و ام الفرقان است زيرا كه قرائت كتاب الله فرآنست و قرائت كلام الله فرقانست و اين هر دو قرائت از عقلست پس عقل ام القرآن و ام الفرقان باشد و عقل آنست كه عالم و عليم و علام است زيرا كه قرائت عقل مركتاب الله و كلام الله را عبارت از علم است كتاب الله و كلام الله را و عالم عقل مؤمنانست و عليم عقل انبياء است و علام عقل اولياء است زيرا كه موسي كه نبي بود عليم بود و خضر كه ولي بود علام بود از جهت آنكه موسي را علم كتاب بود و خضر را علم كلام كتابي شهادتيست و كلامي غيبيست لاجرم خضر علام غيوب بود.
ای درويش بهنزديك اهل وحدت دانايان سه طايفهاند: حكماء و انبياء و اولياء. حكيم آنست كه بطبايع اشياء دانا باشد و نبي آنست كه بهطبايع و خواص اشياء دانا باشد و ولي آنست كه بطبايع و خواص و حقايق اشياء دانا باشد پس درعالم هيچكس را علم و قدرت برابر ولي نباشد از جهت آنكه خدا دو تجلي دارد تجلي عام و تجلي خاص تجلي عام عبارت از افراد موجوداتست و تجلي خاص عبارت از ولي است اينست معني: فالله هو الولي و هو يحيي الموتي و هو علي كل شيي قدير1 و اينست معني: و ان الله قد احاط بكل شيي علما
اي درويش قدرت ديگر است و غلبه ديگر. قادر نه آنست كه كسي را بر زمين زند يا بهظلم چيزي را از كسي بربايد يا بهحيله چيزي از كسي بستاند قادر آن بود كه هر چيز كه كردني بود تواند كه بكند و هر چيز كه ناكردني بود تواند كه نكند. و قدرت ديگر است و خاصيت ديگر از جهت آنكه قدرت كسبي است و خاصيت كسبي نيست و قدرت سبب كمال است و خاصيت شايد كه سبب كمال باشد و شايد كه نباشد و سبب نقصان باشد. معجزه و كرامت و سحر و استدراج و چشم و زبان مؤثر در اشياء از يك قبيل است و خاصيت اند نه قدرت لاجرم در حق بعضي سبب كمالند و در حق بعضي سبب نقصان. تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانيم.
ديگر بدان كه عقل است كه رحمن است زيرا كه معلم قرآن عقلست اينست معني: الرحمن علم القرآن4 و از اينجاست كه در خلق او تفاوت نيست اينست معني: ماتري في خلق الرحمن من تفاوت و عقل است كه حيوان است زيرا كه مرتبه آخر در ملكوت عقل است. پس عقل دار آخرت باشد و دار آخرت حيوان است و اينست معني: و ان الدار الاخره لهي الحيوان
در بيان ملائكه و شياطين
بدانكه ملك سبب و واسطه است و شيطان هم سبب و واسطه. پس هر چيز كه سبب علم و بيداري و عمل نيكست ملك است و هر چيز كه سبب جهل و غفلت بد است شيطان است و هر چيز كه سبب حيات و صحت و راحت و جمعيت است ملك رحمتست و هر چيز كه سبب رنج و هلاك و مرض و تفرقه است ملك عذابست و عين القضاه ملك و شيطان را سبب ميگويد و شيخ سعدالدين واسطه ميگويد و جائي وجود ستاره و جائي وجود كاشفه هم گفتهاند. پس عاقل را اينمقدار كفايتست در بيان ملك و شيطان و اگر ميخواهي كه بزبان انبياء بيان ملك و شيطان كنيم اين مختصر تحمل آن ندارد اما بطريق اجمال اشارتي كرده آيد.
بدانكه ملايكه انواع بسيارند چنانكه امكان ندارد كه در حساب و شمار آيند: و ما يعلم جنود ربك الاهو چندين هزار سالست كه بطاعت و فرمانبرداري خدا مشغولند كه آن مدت را ابتدا و انتها نيست و هرگز يك طرفه العين از طاعت و فرمانبرداري خداوند غافل و فارغ نبودهاند و نخواهند بود زيرا امكان ندارد كه ايشان از آن كار فارغ باشندو ايشان را هرگز از طاعت و فرمانبرداري خستگي و ملال نبوده است و نخواهد بود.
چون اينمقدمات معلوم كردي اكنون بدان كه اگر چه ملائكه بيحساب و بيشمارند اما در عالم ملكوت سه ملكند كه سرور ملائكهاند و ايشانرا ملائكه اعظم ميخوانند و از اين سه ملك يا ملك آنست كه قالب موجودات از وست و اين ملك اعظم چهار صف ملائكه دارد و در هر صفي از اين صفوف چهارگانه چندين هزار ملكند كه بطاعت و فرمانبداري خداوند مشغولند و اينها ملائكه اراضياند پس با هر ذره از ذراير خاك ملكي همراهست و با هر قطر از قطرات آب ملكي همراهست با هر ذره از ذراير خاك ملكي همراهست و با هر قطره از قطرات آب ملكي همراهست با هر ذره از ذرات هوا ملكي همراهست و با هر جزوي از اجزاي آتش ملكي همراهست و ابراهيم را اول نظر بر اين ملك اعظم افتاد اينست معني فلما جن عليه الليل راي كوكبا قال هذار بي فلما افل قال لااحب الافلين و از اين سه ملك ديگرست كه بزرگترست از ملك اول و حيات موجودات از وست و اين ملك اعظم نه صف ملئكه دارد و در هر صفي از اين صفوف نه گانه از وست و اين ملك اعظم نه صف ملئكه دارد و در هر صفي از اين صفوف نه گانه چندين هزار ملكند كه بطاعت و فرمانبرداري خداوند مشغولند و اينها ملائكه سماويند و ابراهيم را بار دوم نظر بر اين ملك اعظم افتاد: فلما راي القمر ... الايه و از اين سه ملك يك ملك ديگرست كه بزرگتر از هر دو است و اين ملك اعظم ده صف ملائكه دارد و در هر صفي از اين صفوف ده گانه چندين هزار ملكند و اين ملك چندين هزار سالست كه در اشتياق خداوند تعالي و تقدس است و چنان مستغرق رب العالمين است كه او را از ارض و سما خبر نيست و ابراهيم را بار سيم نظر بر او افتاد اينست معني: فلما رأي الشمس بازغه قال هذا ربي هذا اكبر فلما افلت قال يا قوم اني بريي مما تشركون اين ملك راهنماي ابراهيم شد بحضرت رب العالمين تا ابراهيم از شرك خلاص يافت و چون بعالم وحدت رسيد آواز برآورد كه :اني وجهت وجهي للذي فطرالسموات والارض حنيفا و ما انا من المشركين و دليل كه ابراهيم را نظر بر ملكوت افتاد آنست كه در اول اين آيت ميفرمايد: و كذلك نري ابراهيم ملكوت السموات والارض و ليكون من المومنين آنگاه ميفرمايد فلما جن عليه الليل رأي كوكبا اول باجمال از حال ابراهيم خبر ميدهد باز بتفصيل بيان ميكند. اين بود بيان ملائكه بزبان انبياء اما در اول كتاب قرار دادهايم كه سخن مرموز و پوشيده نگوئيم.
كشف الحقايق
عزيزالدين نسفی.....باز نویسی و ارسال : مهدی کریمی
ادامه دارد