ادامه قسمت قبل ..... و همچنین است: اَلحَمدُلِلّهِ رَبِّ العاَلمينَ الرَّحمِن الرَّحیم مالِك يَوِم الدین اِيّاك نَعْبُدُ؛ لفظ اِيّاك نَعْبُدُ و مفهوم عرفی آن عبارت است که برای عوام است و از آن تجاوز ندارند. و خواصّ را اشاره دارد به اینکه باید حقتعالی حاضر باشد تا خطاب صحیح باشد؛ و از اینجا اشارۀ دیگر میشود به اینکه حضور حقتعالی بر من نمیشود مگر بهحضور حقتعالی در همه جا و احاطۀ او به همه چیز، و حصر* عبادت به آن حضرت اشاره دارد به اینکه باید چنان احاطۀ داشته باشد که هیچ چیز و هیچکس از عبودیت آن حضرت بیرون نتواند شود، چنانکه فرمود: وَ قَضی رَبُّکَ اَلّا تَعبُدُوا اِلّا اِیّاهُ و از آنجا که فرمود: وَ لِلّهِ المَثَلُ الأعلی، بِمَثَل اعلای حق تعالی شأنه رجوع کند و به بیند که اهل مملکت صغیر از عبودیت نفس نتوانند بیرون شوند و به زبان حال جان انسان بهاهل مملکت خود میگوید: قَضَیتُ اَلّا تَعبُدُوا اِلّا اِیّاي و از این اشاره استنباط کند که باید چنانکه آثار جان در مملکت ضغیر نمایان است که غیر از آثار جان هیچ نیست در این مملکت که لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ في هذَا المَملِکةِ اِلّا بِالنَّفسِ،
آثار حق تعالی شأنه در مملکت صغیر و کبیر نمایان باشد و بجوید آن آثار را؛ و اعظم آثار پیوند ولایت است که در وجود او مکمون است و بکوشد که آن پیوند نمایان شود تا قیامت او قیام نماید وَ نُورُهُم یَسعي بَینَ اَیدِیهِم وَ بِاَیمانِهِم که بامام تفسیر شده است نقد حال او شود و امام خود را که مظهر تامّ حقّ است که از او تعبیر بخدا توان کرد مشاهده کند و مخاطب سازد چنانکه فقرۀ حدیث مَعرِفَتی بِالنُّورانِیَّةِ مَعرِفَةُ اللهِ اشاره به همین مطلب دارد. و چون بوجدان در صغیر و کبیر بیابد یا مشاهده کند آثار حق یا خود حق را در مظاهر حقانیّه از اولیاء شود- چنانکه آنکس که اشاره فهم شود از خواص باشد.
و چون از این مقام یک مرتبه برتر رود و خود را متّحد با حقّ و با مظاهر حقّ بیند صاحب حقایق شود و جملۀ انبیاء یا خلفاء انبیاء علیهم السّلام محسوب گردد؛ و مثل این است: قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ که لفظ آن عبارتست از برای عوام و کوشش در آن به حیثیتی که غافل سازد از مقصود و اشارات کار عوام است که غافلند از مرتبۀ ارجمند اشارات و لطائف و چسبیدهاند بهظواهر اعمال شرعیه و الفاظ و افعال نماز و به حیثیتی آنها را غفلت از اشارات و لطائف فراگرفته که بعضی بهاحتیاط و بوسواس افتاده و میگویند در قرائت حمد و سوره در نماز قصد معنی را نباید کرد زیرا که ما مأموریم بقرائت اگر قصد معنی کنیم از قرائت بودن خارج و مبطل نماز خواهد بود و غافل از اینکه معنی قرائت قرآن این است که باید از خودیّت بیرون آمد و زبان خود را زبان حق و گوش خود را گوش محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار دهد تا صادق آید که کتاب خدا و قرآن را قرائت میکند که اگر غیر این باشد دربارۀ او صادق آید آیۀ مبارکۀ:
یَلُوونَ اَلسِنَتَهُم بِالکِتابِ لِتَحسَبُوهُ مِنَ الکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الکِتابِ وَ یَقُولونَ بِلِسانِ الحالِ اَو بِلِسانِ القالِ هُوَ مِن عِندِاللهِ وَ ما هُوَ مِن عِندِاللهِ وَ یَقُولونَ عَلَي اللهِ الکَذِبَ وَ هُم یَعلَمُونَ.
اگر از برای کسی حالت حضور حاصل شود تمیز بتواند بدهد که گوینده کسی است و شنونده کسی دیگر. و از جهت اینکه تنبیه شوند مردم بر اینکه در حال قرائت باید زبان خود را زبان حق نمایند رسیده است که در وقت قرائت سورۀ مبارکۀ توحید دو مرتبه یا سه مرتبه کذلِک اللهُ رَبّي بگو، یعنی چنین باش که لفظ قُل هُوَاللهُ اَحَدٌ را از زبان حقتعالی بشنوی و بعد از تمام شدن سورۀ مبارکه درمقام امّتثال امر بر آئی و بجای قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ تا آخر سورۀ مبارکه دو مرتبه یا سه مرتبه به اندازۀ دو صفت یا سه صفت از صفات حق که مذکور است کذلِک اللهُ رَبّي بگویی که بعد از آنکه امر حق را شنید امّتثال کند. و از جناب رضا علیه السّلام مرویست که آن بزرگوار بعد از آنکه قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ میگفت پیش نفس میگفت قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ. یعنی لفظ قُل را از زبان خدا میشنید و در مقام امّتثال امر میگفت هُوَ اللهُ اَحَدٌ و از همین جهت که تنبیه کنند بر اینکه باید قاری چنان قرائت کند که زبانش در حال قرائت زبان حق باشد، فرمودند بعد از قرائت یا اَیهَا الَّذینَ آمَنُوا از قرآن، خود بگوید: لَبَّیک اَللّهُمَّ لَبَّیک که متنبه شوی که باید زبانت زبان حق شده باشد که در مقام جواب این ندا برآئی و لبیک گوئی.
از جناب صادق علیه السّلام مرویست که در نماز آن حضرت صیحۀ زد وَ خَرَّ مَغشِیّاً عَلَیهِ، فَقیلَ لَهُ في ذلک فَقالَ: مرَّرتُ الآیةَ حَتّي سَمِعتُها مِن قائِلِها فَلَم یَثبُت جسمي لِمُعایِنَةِ قُدرَتِه یعنی در هر مرتبۀ که این آیه را بر زبان میآوردم بمضمون اِقرَأ وَ ارقَ یک مرتبه از پستی نفس بلند میشدم تا به جائی که بکلّی از خودیت خود غافل شده و از خودیَّت خودم گذشتم، و بمضمون این مصراع که:
چو تو بیرون شوی او اندر آید
او داخل شد و ملک خود را متصرّف شد و زبان من را زبان خود کرد؛ آنوقت آیه را از زبان حق شنیدم و احاطۀ او خودیت من را برداشت که افتادم و غشی کردم. و همچنین رکوع و سجود که صورت آنها و تصحیح صورت آنها به منزلۀ عبارات است که شغل عوام است که بواسطۀ اشتغال به تصحیح صورت آنها از اشارات و لطائف انها باز مانند. و صورت رکوع و وصورت سجود اشاره دارد به اینکه جلال و عظمت حق تعالی شأنه یا جمال و محبّت حق باید انسان را بی اختیار کند در تواضع و فروتنی که از روی عظمت و هیبت دو تا شود و خود را به خاک اندازد یا از جهت عشق و محبّت صورت نیاز و عجز به خاک مالد.
اگر این اشارات را ملتفت شود و از جهت همین اشارات رکوع و سجود بجا آورد صاحب اشارات و از خواص خواهد بود و اگر ملتفت این اشارات نبود در عداد عوام محسوب خواهد شد. و اگر نمونۀ عظمت و جلال جمال حق را در خود بیابد و از وجدان** عظمت یا محبّت حق بخاک افتد یا دو تا شود و صورت عجز و نیاز در حضور آن پادشاه حقیقی یا آن معشوق واقعی بر خاک مالد صاحب لطائف باشد و از اولیاء علیهم السّلام محسوب گردد. و اگر نمونۀ عظمت و محبّت بجائی کشاند شخص را که بغیر محبوب در مملکت وجود او هیچ نباشد و ساجد و مسجود و معبود را محبوب خود بیند و خود را در میانه نبیند صاحب حقایق گردد و در زمرۀ انبیاء یا خلفاء انبیاء معدود باشد.
*در حصار کردن، محدود کردن
**اشتیاق، دانستن، دریافتن
بازنویسی و ارسال: اشکان سنگری
آثار حق تعالی شأنه در مملکت صغیر و کبیر نمایان باشد و بجوید آن آثار را؛ و اعظم آثار پیوند ولایت است که در وجود او مکمون است و بکوشد که آن پیوند نمایان شود تا قیامت او قیام نماید وَ نُورُهُم یَسعي بَینَ اَیدِیهِم وَ بِاَیمانِهِم که بامام تفسیر شده است نقد حال او شود و امام خود را که مظهر تامّ حقّ است که از او تعبیر بخدا توان کرد مشاهده کند و مخاطب سازد چنانکه فقرۀ حدیث مَعرِفَتی بِالنُّورانِیَّةِ مَعرِفَةُ اللهِ اشاره به همین مطلب دارد. و چون بوجدان در صغیر و کبیر بیابد یا مشاهده کند آثار حق یا خود حق را در مظاهر حقانیّه از اولیاء شود- چنانکه آنکس که اشاره فهم شود از خواص باشد.
و چون از این مقام یک مرتبه برتر رود و خود را متّحد با حقّ و با مظاهر حقّ بیند صاحب حقایق شود و جملۀ انبیاء یا خلفاء انبیاء علیهم السّلام محسوب گردد؛ و مثل این است: قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ که لفظ آن عبارتست از برای عوام و کوشش در آن به حیثیتی که غافل سازد از مقصود و اشارات کار عوام است که غافلند از مرتبۀ ارجمند اشارات و لطائف و چسبیدهاند بهظواهر اعمال شرعیه و الفاظ و افعال نماز و به حیثیتی آنها را غفلت از اشارات و لطائف فراگرفته که بعضی بهاحتیاط و بوسواس افتاده و میگویند در قرائت حمد و سوره در نماز قصد معنی را نباید کرد زیرا که ما مأموریم بقرائت اگر قصد معنی کنیم از قرائت بودن خارج و مبطل نماز خواهد بود و غافل از اینکه معنی قرائت قرآن این است که باید از خودیّت بیرون آمد و زبان خود را زبان حق و گوش خود را گوش محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم قرار دهد تا صادق آید که کتاب خدا و قرآن را قرائت میکند که اگر غیر این باشد دربارۀ او صادق آید آیۀ مبارکۀ:
یَلُوونَ اَلسِنَتَهُم بِالکِتابِ لِتَحسَبُوهُ مِنَ الکِتابِ وَ ما هُوَ مِنَ الکِتابِ وَ یَقُولونَ بِلِسانِ الحالِ اَو بِلِسانِ القالِ هُوَ مِن عِندِاللهِ وَ ما هُوَ مِن عِندِاللهِ وَ یَقُولونَ عَلَي اللهِ الکَذِبَ وَ هُم یَعلَمُونَ.
اگر از برای کسی حالت حضور حاصل شود تمیز بتواند بدهد که گوینده کسی است و شنونده کسی دیگر. و از جهت اینکه تنبیه شوند مردم بر اینکه در حال قرائت باید زبان خود را زبان حق نمایند رسیده است که در وقت قرائت سورۀ مبارکۀ توحید دو مرتبه یا سه مرتبه کذلِک اللهُ رَبّي بگو، یعنی چنین باش که لفظ قُل هُوَاللهُ اَحَدٌ را از زبان حقتعالی بشنوی و بعد از تمام شدن سورۀ مبارکه درمقام امّتثال امر بر آئی و بجای قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ تا آخر سورۀ مبارکه دو مرتبه یا سه مرتبه به اندازۀ دو صفت یا سه صفت از صفات حق که مذکور است کذلِک اللهُ رَبّي بگویی که بعد از آنکه امر حق را شنید امّتثال کند. و از جناب رضا علیه السّلام مرویست که آن بزرگوار بعد از آنکه قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ میگفت پیش نفس میگفت قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ. یعنی لفظ قُل را از زبان خدا میشنید و در مقام امّتثال امر میگفت هُوَ اللهُ اَحَدٌ و از همین جهت که تنبیه کنند بر اینکه باید قاری چنان قرائت کند که زبانش در حال قرائت زبان حق باشد، فرمودند بعد از قرائت یا اَیهَا الَّذینَ آمَنُوا از قرآن، خود بگوید: لَبَّیک اَللّهُمَّ لَبَّیک که متنبه شوی که باید زبانت زبان حق شده باشد که در مقام جواب این ندا برآئی و لبیک گوئی.
از جناب صادق علیه السّلام مرویست که در نماز آن حضرت صیحۀ زد وَ خَرَّ مَغشِیّاً عَلَیهِ، فَقیلَ لَهُ في ذلک فَقالَ: مرَّرتُ الآیةَ حَتّي سَمِعتُها مِن قائِلِها فَلَم یَثبُت جسمي لِمُعایِنَةِ قُدرَتِه یعنی در هر مرتبۀ که این آیه را بر زبان میآوردم بمضمون اِقرَأ وَ ارقَ یک مرتبه از پستی نفس بلند میشدم تا به جائی که بکلّی از خودیت خود غافل شده و از خودیَّت خودم گذشتم، و بمضمون این مصراع که:
چو تو بیرون شوی او اندر آید
او داخل شد و ملک خود را متصرّف شد و زبان من را زبان خود کرد؛ آنوقت آیه را از زبان حق شنیدم و احاطۀ او خودیت من را برداشت که افتادم و غشی کردم. و همچنین رکوع و سجود که صورت آنها و تصحیح صورت آنها به منزلۀ عبارات است که شغل عوام است که بواسطۀ اشتغال به تصحیح صورت آنها از اشارات و لطائف انها باز مانند. و صورت رکوع و وصورت سجود اشاره دارد به اینکه جلال و عظمت حق تعالی شأنه یا جمال و محبّت حق باید انسان را بی اختیار کند در تواضع و فروتنی که از روی عظمت و هیبت دو تا شود و خود را به خاک اندازد یا از جهت عشق و محبّت صورت نیاز و عجز به خاک مالد.
اگر این اشارات را ملتفت شود و از جهت همین اشارات رکوع و سجود بجا آورد صاحب اشارات و از خواص خواهد بود و اگر ملتفت این اشارات نبود در عداد عوام محسوب خواهد شد. و اگر نمونۀ عظمت و جلال جمال حق را در خود بیابد و از وجدان** عظمت یا محبّت حق بخاک افتد یا دو تا شود و صورت عجز و نیاز در حضور آن پادشاه حقیقی یا آن معشوق واقعی بر خاک مالد صاحب لطائف باشد و از اولیاء علیهم السّلام محسوب گردد. و اگر نمونۀ عظمت و محبّت بجائی کشاند شخص را که بغیر محبوب در مملکت وجود او هیچ نباشد و ساجد و مسجود و معبود را محبوب خود بیند و خود را در میانه نبیند صاحب حقایق گردد و در زمرۀ انبیاء یا خلفاء انبیاء معدود باشد.
*در حصار کردن، محدود کردن
**اشتیاق، دانستن، دریافتن
بازنویسی و ارسال: اشکان سنگری