در قسمت اولاین مقاله تحت نام نابسامانیهای روانی برگرفته ازمثنوی معنویبه قلم دکتر حشمت الله ریاضی خواندیم که (در مثنوی اثر برجسته مولانا جلال الدین بلخی صدها نکات روان شناختی و روان پالایی و روان والایی مشاهده می شود که ما برای نمونه به چند مورد اشاره می کنیم و در آینده آن را دنبال می کنیم :) ....و اینک به ادامه این مقاله ارزشمند میپردازیم
بر روابط انسان ها چه چیز حاکم است ؟ جز نفاق ؛ جز دورویی ؟ جز بیگانگی از حقیقت ؟ جز آزمندی و سوء نظر؟ جز خود خواهی و بی اعتنایی نسبت به رنج دیگران ؟ اما وظیفه یک روانکاو و روحانی ( پیامبر ؛ امام ؛ مرشد ) این است که خود آنها را به آنها بشناساند . تا در گمراهی و جهل نمانند ؛ گر چه خود انکاران حق پوش (کافران) و دو گانگان (منافقان) را خوش نیاید و به دشمنی با طبیب روحانی خویش برخیزند باید به آنها فهماند که با شخصیت لفظی و نام مومن بر خود نهادن ؛کسی به مقام امن روحی که نفی ترس و اندوه است نمی رسد .
میم و واو و نون تشریف نیست
لفظ مومن جز پی تعریف نیست
باید گفت که با تقلید کورکورانه از عادات و سنن و الفاظ کسی به وادی انسان راه نمی یابد و این یک بیماری است .
کافران اندر مری بوزینه طبع
آفتی آمد درون سینه طمع
گرچه منافق ظاهری آراسته دارد از این که بفهمند در پشت این من زبرین او ؛من زیرین شیطانی و حیوانی درنده خویی است ناراحت می شود اما باید بر او همین ضربه را وارد کرد . حال بنگریم که ما چه هستیم . کافرخویش (نفی خود حقیقی) ؛ دو یا چند شخصیتی (منافق) یا سالم و در امن روحی (مومن) . ممکن است در ظاهر مردم ما را مجتهد ؛ دانشمند ؛ مرجع ؛ متدین ؛ روشنفکر ؛ خوشبخت ؛ و .... بدانند . اما ما نباید گول این حرفهای دهان پرکن بی ارزش را بخوریم . خداوند در قرآن می فرماید :" انسان بر نفس خود بیناست گرچه عذر و بهانه آورد ". بیاییم ساعتی با خود بنشینیم و من خیالی دروغین خود را که مانند علف هرزه و خار درگلستان وجود ما روییده بنگریم و سپس آن را از ریشه بر کنیم . ریشه آن در درون ناخود آگاه ماست ؛ در غرایز حیوانی ؛ در ارزش دهی به وابسته ها ؛ در امواج شیطانی خود شیفتگی ؛ در سلطه گری نهانی ؛ در تجربیات خام کودکی ؛ در نهاد اجتماعی و تاریخی ضبط شده در ناخود آگاه و خود آگاه ؛ در واکنشهای دفاعی و ...... و آنگاه خود بخود ؛ خود حقیقی چون گلی خوشبو و بالنده جان می گیرد و بالا می رود . بیاییم خانه بادی تار عنکبوتی که بر ستون های خیال و وهم و گمان و غرور و توقعات بیجا و شرطی ها و واکنش های دفاعی است خراب کنیم و دوباره خانه ای بر مبنای نیاز حقیقی فطرت ( من حقیقی) و معرفت شهودی بسازیم . به قول مولانا :
شاه جان مر جسم را ویران کند
بعد ویرانیش آبادان کند
ای خنک جانی که بهر عشق و حال
بذل کرد او خان و مان و ملک ومال
کرد ویران خانه بهر گنج زر
وز همان گنجش کند معمورتر
آب راببرید و جو را پاک کرد
بعد از آن در جو روان کرد
آب خورد خانه خراب را رنگ آمیزی کردن بی فایده است ؛ باید خراب کرد و از نو ساخت ؛ هر چه خوانده ای فراموش کن و هر چه نوشته ای بشوی و سپس بنویس : عشق ؛ عشق ؛ عشق ...... ۲- مولوی می فرماید : دو انگاری ( دو ساختاری ؛ دو بینی ) نیز علت اصلی عدم درک حقیقت است . مولانا پس از شناساندن خود حقیقی انسان که الهی است و گرفتاری انسان در این جهان و خود فراموشی ؛ خود بیگانگی ؛ خود هیچ انگاری ؛ دو گانگی شخصیت ؛ خود شیفتگی و خود محوری و علت آن به ساختار روان پریشی حاصل از دو پنداری می پردازد و یک مسئله روانی اجتماعی را که نمود اجتماعی و سپس کلامی یافته و همان عامل جنگ و ستیز درونی و برونی انسان هاست مطرح نموده است . او داستان پادشاه جهودی را پیش می کشد که نصرانیان را به علت تعصب خود می کشت . می فرماید :
بود شاهی در جهودان ظلم ساز
دشمنی عیسی و نصرانی گداز
عهد عیسی بود و نوبت آن او
جان موسی او و موسی جان او
شاه احول کرد در راه خدا
آن دو دمساز خدایی را جدا
خشم و شهوت مرد را احول کند
زاستقامت روح را مبدل کند
سپس داستان استاد و شاگرد احول ( دوبین ؛ چشم چپ) را بیان می کند که استادش به او گفت ؛ آن شیشه را بیاور ؛ دو بین که یک شیشه را دو تا می دید گفت : کدام شیشه را بیاورم . استاد گفت : آن دو شیشه نیست ؛یکی است ولی شاگرد که دو بین بود گفت : استاد چرا مسخره می کنی ؛ اینجا دو شیشه است . استاد که می دانست او دوبین است گفت : یکی از آنها را بشکن . شاگرد به خیال خود یکی از آنها را شکست ؛ اما دیگر شیشه ای نبود . آن« پادشاه جهود هم مانند همان شاگرد دو بین بود که به خیال خود مسیحیت را از بین می برد غافل از اینکه یهودیت و مسیحیت یک چیزند . نفی مسیحیت ؛ نفی یهودیت است و ( نفی هر دو نفی اسلام است و نفی اسلام نفی هر دو است ) جان موسی و عیسی یکی است زیرا هر دو نمود یک خدا و ظهور یک معنی در دو زمان هستند .
مثالی میزنم ؛ اگر استادی در سن سی سالگی در دبیرستان ریاضیات تدریس کرد و همان استاد در چهل سالگی باز ریاضیات تدریس کرد و در سن شصت سالگی در دانشگاه باز ریاضیات تدریس کرد و در سن شصت سالگی در دوره دکترا ریاضیات تدریس کرد ؛ ما باید آنها را متفاوت بدانیم ؟ به هر حال می دانیم که :
جان شیران و سگان از هم جداست
متحد جان های شیران خداست
کفر و ایمان نیست آنجایی که دوست
چونکه جمله پوست آمد مغز اوست
۳-خشم و شهوت : مولانا خشم و شهوت را علت نگرش واژگونه و پدیداری کفر و نفاق می داند و در همان قسمت داستان شاه جهود و کشتن نصرانیان می گوید : خشم و شهوت مرد را احول کند ز استقامت روح را مبدل کند خشم حالت تدافعی انسان در برابر امری ناخوشایند برای حفظ بقاء جسمی و روحی است ؛اگر این حالت تدافعی طبق فرمان عقل صورت گیرد و حالت اعتدال داشته باشد شجاعت و دفاع از خود می باشد . در جنبه افراط ؛ تعصب و تهور و در جنبه تفریط ؛ ترس و ذلت خواهی است . شهوت ریشه اش حالت جذب انسانی به فرد یا شیئی خارجی است که اگر طبق فرمان عقل صورت گیرد و در نتیجه جنبه اعتدال به خود گیرد عفت است و در جنبه افراط هرزگی و فساد شهوانی جنسی یا مقام یا پول یا ..... و در جنبه تفریط بی حالی و رهبانیت و ترک دنیاست .
بطور کلی با وجود این که خداوند علت بقاء حیوانات را در این دو قوه یا دو انگیزه اصلی قرار داده است افراط و تفریط آن که خاص انسان بیمار است ؛ باعث همه بدبختی های بشری است . چه ما نظر فروید را بپذیریم که انگیزه اصلی ناخودآگاه وجود بشری لی بیدو (شور جنسی) است و ترس از مرگ و شور زندگی ؛ و چه نظریات حکما و علمای اخلاق از سقراط و افلاطون تاکنون . مساله یک چیز است که فشار این دو عامل ایجاد اختلال روانی و باعث تعصب و جنگ و ستیز و خرابیها و بدبختی های بشر است . توجه به این نکته لازم است که هر میلی سرکوفته با هیجان و فشار بسیار ظهور پیدا می کند و از حالت طبیعی و ارام بیرون می آید . کودکی که در خانواده ناامن و پر از فشار پرورش یابد چون مجال بروز غرایز طبیعی و امیال شخصی ؛ اجتماعی و عالی را ندارد در نتیجه این امیال ارضا نشده با فشار بسیار همراه با واکنش های دفاعی و عناد به پدر و مادر و جامعه و کینه جویی و جابجایی و گاه خوش نمایی و جایگزینی موضوعی به جای آن پدر و مادر ظهور یافته و در شکل دگر آزاری یا خود آزاری ؛ برتری طلبی یا مهر طلبی خود شیفتگی و خود هیچ انگاری ؛ سلطه گری مثبت یا منفی ارائه می شود و به صورت کفر و نفاق و تعصب ظاهر می گردد . فرقی هم نمی کند یک دیکتاتور ظالم همان گونه بیمار است که یک مظلوم ذلت خواه ؛ یک متعصب مذهبی یا سیاسی یا ملی همان قدر خالی و پوک است که یک بیدین لاابالی ؛ بیوطن ..... تاکتیک آنها فرق می کند اصل بیماری همان است . این است که در داستان آفرینش انسان ؛ در قرآن می بینیم ابلیس به علت احساس حقارت از سجده کردن خودداری کرد اگر آن را حقارت خویش نمی پنداشت به آدم سجده می کرد و سرش را هم بالا می گرفت ولی چون معرفت به حقیقت آدم که همان روح خداست نداشت از طرفی و خالی دیدن خود از حقیقت موجب برتری جویی او شد به قول قرآن او از کافران ( خود هیچ انگاران ؛ پوشندگان حقیقت ) بود و همان علت قیاس او بود و گفت : من از آتشم و آدم از خاک چرا سجده کنم . و بر این امر تعصب از جهل و برتری طلبی است .
برتری طلبی از خود هیچ پنداری و ترفندی برای جبران آن است و آن از مقایسه بر می خیزد و مقایسه از ساختار روانی خالی و پوچ و واکنشی. برگردیم به اصل شهوت و غضب ؛ شهوت بیمارگونه ؛ رو آوردن شدید و با فشار به غرایز و من ایده آلی است با غضب که برخورد قهر آمیز با عوامل خارجی است هر دو از عدم ارضاء امیال عالیه انسانی در همه ابعاد آن نشات می گیرد اگر در تعلیم و تربیت رفتاری و گفتاری و نمونه ای به همه جنبه های فطرت انسانی توجه بشود غرایز حیوانی جای امیال عالیه را نمی گیرد ؛ شهوت پل ارتباط بین دو انسان نیست بلکه مهر و عشق که ضد شهوتند پل ارتباط است . خلاف آنچه گفته اند که : ریشه عشق در شهوت است ؛ درست بر عکس است ؛ شهوت حالت تهاجمی حیوانی و سلطه گری مثبت سادیسمی یا منفی در شکل نوازش کودکانه است ؛ شهوتران فقط به تخلیه شهوانی خود می اندیشد ؛ فکر قهر و غلبه بر دیگری را با فشار و هیجان روحی که حتی ریشه ای در عناد دارد ظهور می دهد ولی مردم نادان آن را مهر و عشق می نامند ؛ در حالی که مهر و عشق چند خصوصیت دارد : ۱- عشق دهندگی بی پاداش است ۲- خود هدف است نه هدف دار ۳- عاشق در خواست معشوق فنا می شود ۴- عشق منبسط است به فرد خاص تعلق نمی گیرد به قول سعدی :
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
عشق ؛ حسد نمی شناسد زیرا مرز ندارد . اما خشم و غضب ریشه اش عناد و نفرت است ؛ عناد کودک است به والدین ؛ عناد شخص حقیر و ضعیف به شخصی است که می پندارد او قوی و غنی است ؛ عناد در شکل سلطه گری مثبت به صورت خشم و در صورت سلطه گری منفی به صورت فریب و تواضع بیش از حد ظاهر می شود . در حالت اول شخص برای نجات از حقارت و عناد خویش به دیگری حمله می کند . در حالت دوم برای فریب او به او باج می دهد و یا خود را تابع او قرار می دهد . این است که پیغمبر اسلام فرمود : هرگز از مدح و ذم کسی نه خوشحال باش و نه بد حال . زیرا آنان حالت خود را بروز می دهند و مدح و ذم وابسته به ساختار روحی و روانی و اندیشه های خود آنان است و غالبآ قصد فریب یا آزار دارند تا خود احساس امنیت روحی کنند ؛ اصولآ آنها که حمله می کنند از ترس حمله است پس به علت ترس خشمناکند و حقیر ولو به نظر مردم رهبر دنیا هم باشند فردی حقیر و بدبخت و خالی و پوکند .نکته مهم این است که شهوت و غضب که ظاهرآ ضد هم هستند از یک ریشه اند و آن سلطه گری است و سلطه گری به علت حقارت و حقارت به علت ساختار مقایسه ای و آن به علت از خود بیگانگی انسان از خود حقیقی است .
چگونه از شدت شهوت و غضب بکاهیم؟ ۱- شناخت خود حقیقی و امیال و غرایز حیوانی و انسانی به نحو روشن ۲- ارزش دهی به گرایشهای متعالی مانند حقیقت طلبی ؛ خیرخواهی و عشق و پرستش ۳- جایگزین کردن خشم به مهر و عطوفت و احسان و شهوت به عشق و محبت زیرا چنان که خداوند در قرآن فرمود :بدی را با نیکی از بین ببرید ۴- شهوت و غضب را تحت کنترل عقل قرار دادن .که مولوی می گوید: عقل ضد شهوت است ای پهلوان آنکه شهوت می کند عقلش مخوان ۵- پیش از اجرا بررسی کردن ؛ چه از نظر ریشه روانی خود چه از نظر عامل خارجی ؛ مثلآ آیا این خود شهوت جنسی واقعی است یا شهوت کاذب دلنشین ؛ و چون تاخیر شهوت و غضب موجب سرد شدن آتش آن است پس باید به تاخیر انداخت و در باره اش فکر کرد ؛ شاید وهم باشد : وهم خوانش آنکه شهوت را گداست وهم ؛قلب و ؛ نقد زر عقلهاست . ۶- جایگزین کردن و تصفیه این امیال به امیال عالی مثل هنر و زیبایی ؛ شعر و ادب ؛ ورزش و عبادت که در نتیجه از فشار نیرو های شهوی و غضبی کاسته می شود . ۷- تصحیح خیال ؛ بطوری که قبلآ گفتیم فکر مثبت و فکر منفی را باید از هم تشخیص دهیم و در پی اجرای فکر مثبت و خیال زیبا برویم . به قول مولانا : ای برادر تو همان اندیشه ای مابقی خود استخوان و ریشه ای گر گل است اندیشه تو گلشنی ور بود خاری تو هیمه گلخنی ۸- شهوات مال و مقام و غیره همان وابستگی به غیر خود است و احساس ارزش کردن به وسیله آن انگلهایی که خود بی ارزشند زیرا آن ها اصالتی در وجود ندارند بر خلاف شهوت جنسی واقعی و طبیعی که مبتنی بر عواطف انسانی و مهر و عشق است و خود عامل تخلیه روانی و حظ روحانی است . ۹- شهوات غیر طبیعی و مفرط جنسی با طرد اندیشه و عدم تماس و عدم اجرا کاسته می شود . شهوت ناری براندن کم نشد آن بماندن کم شود بی هیچ بّد ۱۰- به خدا پناه بردن و از او خواستن تا نیروی مقابله با این دو آفت عظیم را به انسان عطا کند . ۱۱- معاشرت و مصاحبت با افراد سالم و زندگی در محیط سالم فارغ از شهوت و غضب و عناد و تعصب.