Quantcast
Channel: هفت وادی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 454

خضر مرد سبزپوش

$
0
0
نشان دادن روند تحول با دسته‌ای از نمادها ( A Typical Set of Symbols Illustrating The Process of Transformation.) نام مقاله‌ای است از کارل یونگ (روانشناس سویسی) در مورد سوره کهف وداستان های مربوط به حضرت خضر و موسی و ذوالقرنین. این مقاله که بر اساس روایات قرانی و منابع دیگر اما از زاویه دیدی جدید به واکاوی شخصیتهای پنهان و کمتر شناخته شده عرفان می پردازد به همت و تلاش دوست و برادر عزیز آقای علی خدایی به فارسی ترجمه و جهت استفاده همگان در اختیار سایت هفت وادی قرار گرفته این مقاله در دو قسمت تقدیم می گردد.

من شخصیتی را به عنوان نمونه برگزیدم که نقش مهمی‌ درعرفان اسلامی بازی می‌کند: خضر، مرد سبزپوش. داستان خضر در سوره ۱۸ (کهف) قرآن بیان شده است. کل این سوره سرشار از رموز "تولد دوباره" است. غار محل تولد دوباره است، یک فضای مخفی‌ که فرد در آن سکنی میگزیند و دوباره آغاز می‌کند. قرآن می‌فرماید: (سوره کهف، آیه ۱۷) 
و آفتاب را مى‌بينى که چون برمى‌آيد، از غارشان به سمت راست مايل است، و چون فرو مى‌شود از سمت چپ دامن برمى‌چيند، در حالى که آنان در جايى میانه قرار گرفته‌ اند.

"میانه" مرکزی است که در آن‌ جواهرآرمیده است، جایی‌ که در آن‌ رشد یا مراسم قربانی شدن و یا دگرگونی انجام می‌پذیرد. زیباترین مثال‌های شکل گیری این نماد در قربانگاه‌های آیین میترایسم و همچنین در تصاویر کیمیاگری مربوط به ماده تغیردهنده – که همیشه بین ماه و خورشید است- دیده میشود. تصویرسازی صلیب نیز اغلب از همین مدل تبعیت می‌کند، همچنین نمادگذاری مشابه‌ای در مراسم دگرگونی ودرمان ناواهوها (۱) دیده میشود. این محل میانه یا دگرگونی، همان غاری است که هفت نفراصحاب کهف در آن‌ به خواب رفتند، بدون دانستن اینکه در آن‌ محل، افزایش عمر تا مرز جاودانگی رو تجربه خواهند کرد. وقتی‌ آنها بیدار شدند، ۳۰۹ سال بود که در خواب بودند.

این داستان به معنی‌ زیراست: کسی‌ که وارد این غار شود - غاری که هرکس درون خودش دارد، یا وارد تاریکی‌ پشت خود آگاهی‌ شود، وارد فرایند- در ابتدا- ناخود آگاه دگرگونی میشود. او با نفوذ کردن درون ناخود آگاه، موفق به ارتباط با محتویات ضمیر ناخود آگاهش میشود.  ممکن است این ارتباط، به یک تغییر عمده در شخصیت فرد – مثبت یا منفی‌ – منجر شود. این تغییر غالباً به طولانی‌ شدن چرخه‌ طبیعی زندگی‌ یا منبع جاودانگی تعبیر میشود. اولی‌ در بسیاری از کیمیا گران و دومی‌ در افسانه‌های الوزیسی(۲) دیده میشود.هفت عضو اصحاب کهف – نشان داده شده با عدد مقدس هفت – بیان کننده خدایانی هستند که در خواب دگرگون شده اند و در نتیجه از جوانی جاودانی لذت میبرند. همین نکته به ما کمک می‌کند که از ابتدا متوجه باشیم که با یک افسانه رازالود مواجه هستیم. سرنوشت شخصیت های الهی این داستان توجه  خواننده را شدیدا جلب میکند، عمدتا به این علت که داستان، فرایندهای موازی ناخودآگاه شخص را نیز نشان میدهد وباعث دوباره ترکیب شدن آنها با خود آگاه میشود. دوباره خالص شدن به حالت آغازین به منزله به دست آوردن (دوباره) تازگی جوانی است.

داستان اصحاب کهف با چند مشاهده اخلاقی‌ دنبال میشود، مشاهداتی که به نظر بی‌ ارتباط با این داستان هستند. اما این بی‌ ارتباطی‌، ظاهری و فریب دهنده است. در حقیقت، این نکته‌های آموزنده  دقیقا همان مواردی هستند  که انسانهای که قادر به تولد دوباره نیستند به آن‌ محتاجند. انسان‌هایی‌ که باید قانع به دستورات اخلاقی‌ و وفاداری به قانون باشند. در اغلب اوقات، رفتاری که به وسیلهٔ قانون وضع میشود، یک جایگزین برای تحول معنوی است. در ادامه این دستورات اخلاقی‌، قرآن به بیان داستان حضرت موسی‌ و شاگردش یوشع ابن نون می‌پردازد:
 و [ياد کن‌] هنگامى را که موسى به جوانِ [همراه‌] خود گفت: «دست بردار نيستم تا به محل برخورد دو دريا برسم، هر چند سالها[ى سال‌] سير کنم».  پس چون به محل برخورد دو [دريا] رسيدند، ماهىِ خودشان را فراموش کردند، و ماهى در دريا راه خود را در پيش گرفت [و رفت]‌.

و هنگامى که [از آنجا] گذشتند [موسى‌] به جوان خود گفت: «غذايمان را بياور که راستى ما از اين سفر رنج بسيار ديديم.»  گفت: «ديدى؟ وقتى به سوى آن صخره پناه جستيم، من ماهى را فراموش کردم، و جز شيطان، [کسى‌] آن را از ياد من نبرد، تا به يادش باشم، و به طور عجيبى راه خود را در دريا پيش گرفت.»  گفت: «اين همان بود که ما مى‌جستيم.»  پس جستجوکنان ردّ پاى خود را گرفتند و برگشتند.  تا بنده‌اى از بندگان ما را يافتند که از جانب خود به او رحمتى عطا کرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم.  موسى به او گفت: «آيا تو را -به شرط اينکه از بينشى که آموخته شده‌اى به من ياد دهى- پيروى کنم»؟  گفت: «تو هرگز نمى‌توانى همپاى من صبر کنى.  و چگونه مى‌توانى بر چيزى که به شناخت آن احاطه ندارى صبر کنى؟» گفت: «ان شاء الله مرا شکيبا خواهى يافت و در هيچ کارى تو را نافرمانى نخواهم کرد»  گفت: «اگر مرا پيروى مى‌کنى، پس از چيزى سؤال مکن، تا [خود] از آن با تو سخن آغاز کنم.»  پس رهسپار گرديدند، تا وقتى که سوار کشتى شدند، [وى‌] آن را سوراخ کرد. [موسى‌] گفت: «آيا کشتى را سوراخ کردى تا سرنشينانش را غرق کنى؟ واقعاً به کار ناروايى مبادرت ورزيدى.»  گفت: «آيا نگفتم که تو هرگز نمى‌توانى همپاى من صبر کنى؟»] موسى‌] گفت: «به سبب آنچه فراموش کردم، مرا مؤاخذه مکن و در کارم بر من سخت مگير. » پس رفتند تا به نوجوانى برخوردند. [بنده ما] او را کشت. [موسى به او ] گفت: «آيا شخص بى‌گناهى را بدون اينکه کسى را به قتل رسانده باشد کشتى؟ واقعاً کار ناپسندى مرتکب شدى.»

گفت: «آيا به تو نگفتم که هرگز نمى‌توانى همپاى من صبر کنى؟»] موسى‌] گفت: «اگر از اين پس چيزى از تو پرسيدم، ديگر با من همراهى مکن [و] از جانب من قطعاً معذور خواهى بود.»  پس رفتند تا به اهل قريه‌اى رسيدند. از مردم آنجا خوراکى خواستند، ]ولى آنها] از مهمان نمودن آن دو خوددارى کردند. پس در آنجا ديوارى يافتند که مى‌خواست فرو ريزد، و [بنده ما] آن را استوار کرد. [موسى‌] گفت: «اگر مى‌خواستى [مى‌توانستى‌] براى آن مزدى بگيرى.»  گفت: «اين [بار، ديگر وقت‌] جدايى ميان من و توست. به زودى تو را از تأويل آنچه که نتوانستى بر آن صبر کنى آگاه خواهم ساخت»  اما کشتى، از آنِ بينوايانى بود که در دريا کار مى‌کردند، خواستم آن را معيوب کنم، [چرا که‌] پيشاپيش آنان پادشاهى بود که هر کشتى [درستى‌] را به زور مى‌گرفت.  و اما نوجوان، پدر و مادرش [هر دو] مؤمن بودند، پس ترسيديم [مبادا] آن دو را به طغيان و کفر بکِشد.  پس خواستيم که پروردگارشان آن دو را به پاکتر و مهربانتر از او عوض دهد.  و اما ديوار، از آنِ دو پسر [بچه‌] يتيم در آن شهر بود، و زير آن، گنجى متعلق به آن دو بود، و پدرشان [مردى‌] نيکوکار بود، پس پروردگار تو خواست آن دو [يتيم‌] به حد رشد برسند و گنجينه خود را -که رحمتى از جانب پروردگارت بود- بيرون آورند. و اين [کارها] را من خودسرانه انجام ندادم. اين بود تأويل آنچه که نتوانستى بر آن شکيبايى ورزى. (۳)

داستان موسی‌ و خضر، توضیح و تاکید دوبارهٔ داستان اصحاب کهف و مسالهٔ تولد دوباره است. موسی‌ انسانی‌ است در جستجو، انسانی در طلب. در این زیارت، او با "سایه‌" خود همراه میشود، با خدمتکار یا انسان"فرومایه  تر". یوشع فرزند نون به معنی‌ ماهی‌ است، و این نشان میدهد که ریشهٔ یوشع با اعماق آب و به تاریکی‌ دنیای بر میگردد.

به یک مکان حساس میرسیم وقتی‌ "دو دریا به هم برخورد میکنند" ،مکانی که از ان تفسیر به کانال سوئز میشود – جایی‌ که دریا‌های شرق و غرب به هم نزدیک میشوند. به عبارت دیگر، این همان “مکان میانه” است که در داستان نمادین قبلی‌ ملاحظه کردیم. مکانی که شخص و سایه اش در ابتدا اهمیت آن‌ را درک نمیکنند . آنها “ماهی‌ را فراموش میکنند” – منبع فروتن تغذیه را. ماهی‌ اشاره دارد به نون، پدر سایه، پدر انسان جسمانی (نفسانی) ، کسی‌ که از جهان تاریک خالق میاید. ماهی‌ دوباره زنده میشود و از سبد خودش را به بیرون پرتاب می‌کند تا راه به خانهٔ اصلیش – دریا –  پیدا کند. به عبارت دیگر، جدّ حیوان و خالق زندگی‌ خودش رو از شخص خود آگاه جدا میکند، اتفاقی‌ که باعث از دست دادن روان (psyche) غریزی میشود. این پروسه نشانه‌‌ای از یک گسستگی شناخته شده در روانشناسی‌ روان رنجوری  (neurosis) است، که همیشه مربوط به یک طرفه بودن نگرش خودآگاه است. در حقیقت، این پدیده‌های روان رنجور چیزی جز اغراق پروسه‌های عادی  نیستند، و جای تعجب نیست که پدیده‌های مشابه ای در قلمرو رفتارهای عادی یافت میشوند.

موسی‌ و شاگردش به زودی متوجه میشوند که چه اتفاقی رخ داده است. موسی نشسته است، “خسته شده است” و گشنه. آشکارا او احساس ناکافی بودن می‌کند. برای این خستگی توضیح روانشناسی‌ وجود دارد. خستگی‌ یکی‌ از مهمترین نشانه‌‌های از دست دادن انرژی یا زیست مایه (libido) است. کّل این روند، نمایانگر چیزی بسیار متداول است: “ناموفق بودن در تشخیص یک لحظهٔ بسیار مهم “ ، نمادی که در بسیاری از داستانهای افسانه ای دیده میشود. موسی متوجه میشود که ناآگاهانه منبع زندگی‌ را پیدا کرده است و بعد دوباره از دست داده است.این یک شهود پراهمیت است. ماهی‌‌ای که آنها قصد خوردنش را داشتند، محتوای ناخود آگاه است که وسیلهٔ ارتباط مجدد با منبع اصلی‌ است. او، “دوباره متولد” است که بیدار به یک زندگی‌ جدید شده است. این اتفاق همانطور که متن بیان می‌کند، از  طریق ارتباط با آب زندگی شکل میگیرد. با بازگشت دوباره به دریا، ماهی‌ دوباره محتوای ناخودآگاه میشود. مشخصه  فرزندان این ماهی‌ ، داشتن یک چشم و نصف سر می‌باشد.کیمیا گران نیز صحبت از یک ماهی‌ عجیب در دریا کرده اند، “ماهی‌ گرد بدون استخوان و پوست” که نماد “عنصر گرد”، منشأ “سنگ زندگی” است. 

قرآن بیان می‌کند، در جای که ماهی‌ به دریا بازگشت، دریا تبدیل به زمین معمولی‌ میشود، به طوری که جای ماهی‌ قابل دیدن نیست. در جزیره‌‌ای که شکل می‌گیرد، خضر نشسته است، در مکان “میانه”. یک تفسیر عرفانی بیان می‌کند که خضر، بر “تختی از نور میان دریای بالای و پایینی” – همچنان در جایگاه “میانه” - تکیه زده است.  به نظر میرسد  ورود خضر به طرز رازالودی با خروج ماهی‌ مرتبط می‌باشد. به طوریکه حتی میشود برداشت کرد که خضر خود ماهی‌ بوده. این تفسیر با بیان قرآن که منبع زندگی‌ را "محل تاریکی‌" میداند، پشتیبانی‌ میشود.   فضاهای عمیق زیر دریا، تاریک هستند. مشابه این تاریکی‌، در کیمیاگری نیز وجود دارد، nigredo که بعد از coniunctio اتفاق میافتد، وقتی‌ ماده، نر را به درون خود می‌پذیرد. از nigredo، "سنگ جادو" ایجاد میشود – نماد زندگی‌ جاودانه -  که اولین ظهورش به “چشمان ماهی” مربوط  شده است.

خضر به درستی‌ نماد “خویش” (Self) هم میتواند باشد. خصوصیات او، این امر را تایید می‌کند: در مورد خضر گفته میشود که در غار – یعنی‌ تاریکی‌ – زاده شده است. او صاحب عمر طولانی‌ است، کسی‌ که به طور مرتب خودش را از نو می‌سازد ، همانند الیاس. همانند ازیریس که درآخرالزمان به وسیلهٔ دجال تکه تکه میشود، ولی‌ دوباره خودش را زنده می‌کند.  او مشابه آدم ثانی‌ می‌باشد، کسی‌ که با او ماهی‌ "دوباره زنده شده" شناخته میشود. او یک مشاور است. او روح القدوس است، او "خضر برادر" است. در هر صورت، موسی‌ او را به عنوان یک  موجود با آگاهی‌ بالا قبول دارد، و همچنین به عنوان کسی‌ که به او برای آموزش و راهنمایی مراجعه کند. در ادامه، موسی به دنبال‌ رفتارهای غیر قابل فهم  خضر میرود، که نشان میدهد که یک ذهن وابسته به نفس (ایگو) چگونه به راهنمایی‌‌های متعالی "خود" در پیچ و خم سرنوشت واکنش نشان میدهد. برای راهرویی که قابلیت "دگرگونی" دارد، این یک داستان آسایش بخش است. برای یک باورمند مطیع، تشویقی است بدون تشویش. خضر تنها سمبل یک بینش والاتر نیست، او همچنین نمایانگر رفتاری است که در هماهنگی‌ با این بینش والاتر است.

هر کسی‌ که چنین داستان اسرار آمیزی را بشنود، خودش را در موسی جستجوگر و یوشع فراموشکار پیدا می‌کند، و داستان به او نشان میدهد که چگونه تولدی که جاودانگی میاورد  به وجود میاید. در واقع کسی‌ که دگرگون میشود موسی‌ یا یوشع نیست، بلکه ماهی‌  فراموش شده است.  جایی‌ که ماهی‌ ناپدید میشود، محل تولد خضر است. بله، به درستی‌ که موجود جاودانه از چیزی متواضع و فراموش شده به وجود میاید، از یک منبع کاملا غیر محتمل. این یک موضوع آشنا در “تولد قهرمان” است و لزومی به توضیح اضافه در اینجا نیست.

هر کسی‌ که آشنایی با انجیل داشته باشد، فکرش متوجه داستان‌های تولد عیسی مسیح در انجیل میشود. خاصیت پروردگر(nourishing) مواد دگرگون کننده و الهی با شخصیت‌های افسانه‌ای‌ بیان میشود.  مسیح نان است، ازیریس (Osiris) گندم،و مندمین (Mondamin) ذرت. این نمادها از دیدگاه خود آگاه مهم هستند، فقط به عنوان چیزی برای دانستن، در حالیکه  حقیقت واقعی‌ آنها فراتر از این است. نماد “ماهی” این موضوع رو به خوبی نشان میدهد: این اثر "تامین کنندگی" محتویات ناخود آگاه است، که با نفوذ مدام انرژی باعث تامین حیات خود آگاه میشود، زیرا که خود آگاه انرژی خودش را خود تامین نمیکند. موجودی که قابلیت این تحول را دارد، ریشهٔ خود آگاه است  - که با وجود اینکه نا معلوم و نامرئی (نا خودآگاه) است تمام انرژی خودآگاه را تامین می‌کند.

به دلیل اینکه ناخودآگاه به ما این احساس را میدهد که موجودی بیگانه است، طبیعی‌ است که به وسیلهٔ یک شکل بیگانه نمایش داده شود. بنابر این، او از یک طرف، جز بی‌ ‌‌ارزشترین موجودات است، و از طرف دیگر، تا وقتی‌ که آن‌ قابلیت  کامل بودن “دایره وار” را داشته باشد – که خودآگاه ندارد - جزو با ‌‌ارزشترین. این “دایره وار” بودن یک گنج ارزشمند است که در غار ناخودآگاه پنهان شده است، و نماد انسانی آن‌، شخصی‌ است که اتحاد خود آگاه ونا خود آگاه را نمایندگی می‌کند. شخصی‌ قابل مقایسه با آتمان، هیرنیگربها،  پوروشا و بودای عارف. به همین دلیل، من این موجود را “خویش”  مینامم، به مفهوم یک موجودیت کامل روانی‌ و در عین حل یک مرکز، که هیچ کدام با نفس همپوشانی ندارند بلکه شامل آن‌ میشوند، مثل دایره بزرگی‌ که دایره کوچکی را شامل میشود.

غریزهٔ جاودانگی که خودش را در طی‌ فرایند دگرگونی نشان میدهد، مربوط به طبیعت خاص ناخود آگاه است. در واقع ، بی‌ زمان و بی‌ مکان است.  یک دلیل تجربی‌ آن‌، وجود پدیده‌ای به نام تله پاتی است. پدیده‌ای که هنوز به وسیلهٔ بعضی‌ از افراد بسیار شکاک رد میشود، هر چند که در عالم واقع، تله پاتی رایج تر از آن‌ چیزی است که حدس زده میشد. به نظر من، ریشهٔ احساس جاودانگی در احساس خاص “امتداد زمان و مکان” است، و من حدس میزنم که سنتهای الهی در داستان‌های پر رمز و راز، نماینگر برون افکنی همین پدیده هستند.

کاراکتر “خویش” به عنوان یک شخصیت، به طور خیلی‌ ساده در داستان خضر بیان شده است.  مثالهای بیشتری در مورد این موضوع در متون غیر قرآنی راجع به خضر - مانند نمونه‌هایی‌ که ولتر ارائه داده است - دیده میشود.  در یکی‌ از سفر‌های من به کنیا، راهنمای کاروان ما مردی سومالیایی بود که با اعتقادات صوفیه بزرگ شده بود. برای او، خضر کاملا یک شخص زنده بود. او حتا به من اطمینان میداد که ممکن است خضر را در هر لحظه‌ای ببینم زیرا که من “مکتابو” (M'tu-ya-kitabu) هستم: مردی آشنا با کتاب (قرآن). براساس صحبت‌های ما با هم، او به این نتیجه رسیده بود که من بهتر از او قرآن را می‌فهمم (که البته این مقایسه  معنی‌ زیادی نمیدهد). به همین دلیل، او من را به عنوان یک “ایسلامو” (Islamu) قبول داشت. او به من گفت که ممکن است خضر را در خیابان به صورت یک مرد ببینم، یا در شب به به صورت یک نور، یا مرد سبز پوش ممکن است در حالیکه با لبخند یک دسته علف رو از زمین برمی‌داریم ظاهر شود. او میگفت که خودش یک بار بوسیلهٔ خضر کمک شده، وقتی‌ که بعد از اتمام جنگ به دنبال کار می‌گشت و بسیار نیازمند بود. یک شب، وقتی‌ او خواب بوده، یک نور سفید روشن را در آستانه در مشاهده کرده و میدانسته که آن‌ خضر است. مرد سریع به پا میخیزد (در خواب) و با احترام با “سلام علیکم” به خضر خوش آمد می‌گوید. بلافاصله بعد از این اتفاق‌، مرد میدانسته که ارزویش برآورده خواهد شد. چند روز بعد، سازمان شکار نایروبی، به او پیشنهاد شغل میدهد.

این نشان میدهد که حتا امروزه، خضر در دین مردم زنده است، به عنوان یک دوست، راهنما، تسلی‌ دهنده، و استاد بصیرت های آشکار شده. مقامی که به او داده شده – بر اساس این عقیده دینی- “نخستین فرشته خدا” است. یک نوع “صورت ملکی‌” به معنی‌ کامل کلمه، یک پیامبر.

۱ـ یکی از بزرگ‌ترین قبایل سرخ‌پوست ایالات متحده آمریکاست.
۲ـ وابسته به مراسم مذهبی که هر ساله در شهر الوزیس یونان برگزار میشود.
۳- آیات ۶۲ تا ۸۱ سوره کهف. ترجمه فولادوند.

Viewing all articles
Browse latest Browse all 454

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>