صادق هدايت در سه شنبه ۲۸ بهمن ماه ۱۲۸۱ در خانه پدری در تهران تولد يافت. پدرش هدايتقلیخان هدايت (اعتضادالملك) فرزند جعفرقلیخان هدايت(نيرالملك) و مادرش خانم عذری- زيورالملك هدايت دختر حسين قلیخان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلیخان هدايت يكی از معروفترين نويسندگان، شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران میباشد كه خود از بازماندگان كمال خجندی بوده است. او در سال ۱۲۸۷ وارد دوره ابتدايی در مدرسه علميه تهران شد و پس از اتمام اين دوره تحصيلی در سال ۱۲۹۳ دوره متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال ۱۲۹۵ ناراحتی چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه ای حاصل شد ولی در سال ۱۲۹۶ تحصيلات خود را در مدرسه سن لويی تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايی پيدا كرد.
در سال ۱۳۰۴ صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را به پايان برد و در سال ۱۳۰۵ همراه عده ای از ديگر دانشجويان ايرانی براي تحصيل به بلژيك اعزام گرديد. او ابتدا در شهر گنت (گان) در بلژيك در دانشگاه اين شهر به تحصيل پرداخت ولی از آب و هوای آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار نارضايتی میكرد تا بالاخره او را به پاريس در فرانسه برای ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال ۱۳۰۷ براي اولين بار دست به خودكشی زد و در ساموا حوالی پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولی قايقی سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال ۱۳۰۹ او به تهران مراجعت كرد و در همين سال در بانك ملی ايران استخدام شد.
در سال ۱۳۱۲ سفری به شيراز كرد و مدتی در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال ۱۳۱۳ از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال ۱۳۱۴ از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال به تامينات در نظميه تهران احضار و به علت مطالبی كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويی و اتهام قرار گرفت. در سال ۱۳۱۵ در شركت سهامی كل ساختمان مشغول به كار شد. در همين سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندی بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوی را فرا گرفت. در سال ۱۳۱۶ به تهران مراجعت كرد و مجددا در بانك ملی ايران مشغول به كار شد. در سال ۱۳۱۷ از بانك ملي ايران مجددا استعفا داد و در اداره موسيقی كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاری با مجله موسيقی را آغاز كرد و در سال ۱۳۱۹ در دانشكده هنرهای زيبا با سمت مترجم به كار مشغول شد.
در سال ۱۳۲۲ همكاری با مجله سخن را آغاز كرد. در سال ۱۳۲۴ بر اساس دعوت دانشگاه دولتی آسيای ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاری با مجله پيام نور را آغاز كرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگی ايران و شوروي برگزار شد. در سال ۱۳۲۸ برای شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولی به دليل مشكلات اداری نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال ۱۳۲۹ عازم پاريس شد و در ۱۹ فروردين ۱۳۳۰ در همين شهر بوسيله گاز دست به خودكشي زد. او ۴۸ سال داشت كه خود را از رنج زندگی رهانيد جنازه وی در گورستان پرلاشز در پاريس به خاک سپرده شد.
صادق هدایت را پیشگام داستاننویسی مدرن ایران میدانند. رد ویژگیهای ادبی کار هدایت را در نویسندگان پس از او دشوار بتوان گرفت. ظاهرا هدایت آغازگر راهی بوده که دیگران از آن به سمتهای مختلف رفته و میروند.
از آن زمان تا کنون تقریبا تمام داستاننویسان مطرح ایرانی کار خود را در ادامهی راهی میدانند که هدایت گشاینده و ستارهی تابان آن معرفی میشود؛ گرچه او در نیمهی دوم عمر خود داستان کوتاه کمتر نوشت یا منتشر نکرد، و در هر حال در ۱۵ سالی که پس از انتشار "بوف کور" (۱۳۱۵) زنده بود موفق به خلق اثری قویتر از این رمان نشد.
آثار صادق هدایت به جز داستانهای کوتاه و بلند، بسیار متنوعاند؛ از نقد و ترجمهی ادبی تا گردآوری قصههای عامیانه و فولکلور؛ از طنز و انتقاد اجتماعی تا برگردان متون کهن به فارسی؛ از نمایشنامه تا نوشتههایی در فواید گیاهخواری و....
در میان آثار هدایت داستانهای او نقشی ویژه دارند. آنچه داستاننویسی مدرن و معاصر ایران خوانده میشود، به طور جدی و مشخص با هدایت آغاز میشود. این واقعیت به معنای آن نیست که به لحاظ ادبی چیزی به عنوان "سبک هدایت" قابل تشخیص باشد که دیگران از آن متاثر شده باشند.
کاری که کسانی مانند محمد علی جمالزاده و علی اکبر دهخدا پیش از هدایت انجام دادند، از نظر سادهنویسی و راه دادن واژگان عامیانه یا غیرفاخر به زبان ادبی، برای داستننویسی بستری مناسب فراهم کرد اما با تعریفهای ادبیات مدرن در ژانر (نوع) داستان کوتاه قرار نمیگیرند.
نوشتههای مجموعه "یکی بود یکی نبود" جمالزاده که برخی از تدوینکنندگان تاریخ ادبیات معاصر سرآغاز داستان کوتاه فارسی محسوب میکنند، بیشتر خاطره، گزارش و ثبت مشاهدههایی است که به بیانی شفاف و ساده حکایت میشوند و فاقد ویژگیهای ساختاری نوع داستان کوتاه مدرن هستند.
هدایت به دنبال فرمهای تازهی ادبی به تجربههای مختلفی که در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، به ویژه در ادبیات غرب و روسیه انجام شده بود نظر داشت. داستانهای کوتاه روسی و در وهله اول آثار آنتوان چخوف، و آثار نویسندگان آلمانیزبان، به ویژه فرانتس کافکا به لحاظ فرم و محتوا در کار او تاثیر گذاشت.
هدایتِ داستاننویس را با معیارهای نقد ادبی غرب نمیتوان نویسندهی "صاحب سبک" دانست؛ او به جز نثر صریح و سرزنده و طنزی که در بسیاری از آثارش وجود دارد، به لحاظ فرم و ساختار داستان به شیوه و سبک خاصی پایبند نبود.
شاخصترین اثرشبوف کور را اغلب در طبقه بندی ادبیات سورئالیستی جا میدهند. منتقدان در دو داستان کوتاه زنده بهگور و "سه قطره خون" نیز برخی از ویژگیهای این نوع را برجسته میبینند. با این همه این انتساب اگر دقیق و درست هم باشد به معنای سورئالیست بودن هدایت نیست.
هدایت همزمان با آثار "سورئالیستی" خود، داستانهایی چون "عروسک پشت پرده" و "طلب آمرزش" را نیز نوشته که داستانهایی رئالیستی به شمار میروند.
برخی از اثار هدایت تفنن و آزمایش در قالبهایی است که او با نمونههای آنها از طریق زبان فرانسوی آشنا شده بود. برخی دیگر حاصل دلزدگی یا "احساس وظیفه" روشنفکری در یک دوران خاص تاریخی است که از روح حاکم بر همان دوره تاثیر گرفته است.
از نمونههای تفنن هدایت در انواع ادبی، میتوان به داستان علمی - تخیلی "س. گ. ل. ل." (۱۳۱۲) اشاره کرد. در برخی دیگر از اثار او نیز جنبههای ناتورالیستی پر رنگتر است.
برخی از منتقدان شماری از آثار مهم دهههای چهل و پنجاه، از جمله "ملکوت" بهرام صادقی و "شازده احتجاب" هوشنگ گلشیری را الهام گرفته از بوف کور تلقی میکنند. بر این اساس روح کلی بوف کور جستجوی زیبایی یا حسرت ابدیت فرض میشود که ظاهرا در این دو رمان نیز به چشم میخورد.
در تقابل با این نظر عدهای معتقدند، حسرت جاودانگی، مانند غم غربت و حسرت زمان از دست رفته مفاهیمی عام و کهن هستند که در ادبیات همهی زمانها بازتاب یافته و با چنین معیاری بسیاری از آثار مهم ادبی جهان را میتوان در پیوند با یکدیگر دید.
از سوی دیگر تاثیر برخی از دغدغههای فکری هدایت بر نویسندگان بعد از او را نمیتوان نادیده گرفت. یکی از این دغدغهها از میان رفتن دوران باشکوه باستان است که در آثار هدایت به ناسیونالیسمی افراطی، و به اعتقاد برخی بیگانهستیز و نژادپرستانه میانجامد.
بسیاری از منتقدان، به ویژه در دو دههی گذشته این جنبه از نوشتههای هدایت را بررسی کردهاند. یکی از این نوشتهها "هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم" کار پژوهشگر تاریخ و ادبیات ایران ماشالله آجودانی است.
آجودانی در این کتاب مینویسد که هدایت در دورهای میزیست که بسیاری از روشنفکران، جهان آرمانی خود را در ایران باستان میجستند و تباهیها و عقبماندگیهای اجتماعی و فرهنگی را به سلطهی اعراب و تحمیل اسلام به ایرانیان نسبت میدادند.
در مواردی که نادر هم نیست و تا امروز ادامه یافته انتقاد به باورهای خرافی و آداب و رفتار مسلمانان با ستایش افراطی ایران باستان توام است که گاهی به ناسیونالیسم و بعضا به بیگانهستیزی مبدل میشود. آجودانی تحقیر اعراب را در داستانی مانند "طلب آمرزش" (در مجموعه سه قطره خون) نژادپرستانه ارزیابی میکند که به باور او جنبهی هنری داستان را به کلی مخدوش کرده است.
از "بوف کور" به "حاجی آقا"
در بخش دوم کتاب، آجودانی بوف کور را در ارتباط با دیگر آثار هدایت بررسی میکند و از جمله نتیجه میگیرد که زن اثیری در این داستان همان "پروین دختر ساسان" است که با سلطه اسلام به "لکاته" استحاله پیدا کرده است.
از بوف کور تفسیرهای گوناگون ارائه شده و آجودانی در کتاب خود تاکید میکند که تحلیل او از این اثر یکی از تفسیرهای ممکن است و الزاما آخرین و بهترین نیست.
نویسندهی بوفکور در دههی پایانی عمرش به نوشتن آثاری چون "علویه خانم" و "حاجی اقا" میپردازد که سوای تمام ارزشهایی که از جنبه طنز و انتقاد اجتماعی دارند به لحاظ سبک و جنبههای مدرنیستی ادبی گامی به عقب محسوب میشوند.
شاید جان سرگشته، طبع عصیانگر و دلزدگی مفرط هدایت باعث شده که او مدام در حال تجربه در فرمها مختلف ادبی باشد و در این راه به ملزومات و قواعد سبکی که میآزمود کمتر توجه کند.
این نکته را همعصر او، نیما یوشیج (۱۳۳۸- ۱۲۷۴) در نامهی مفصلی که در سال ۱۳۱۵ نوشت به هدایت گوشزد کرده است.
نیما مینویسد هدایت به شکل کار بیاعتناست و شخصیتهای داستانهایش "نوع تفکرات و تکلمات خود را از دست داده به جای آنها خود نویسنده است که دارد آنطور که دلش میخواهد، حرف میزند."
نیما یوشیج پس از خواندن چند کتابی که هدایت برایش فرستاده با اشاره به داستان "آخرین لبخند" خطاب به او مینویسد: معلوم است بیانات پرسناژهای فوق، طبیعیِ آنها، یعنی بیانی که رئالیزم در صنعت ایجاب میکند، نیست. نفوذ یک ایدهآلیزم سمج و نافذ است که صنعت را در نقاط حساس واقع شدهی خود ایدهآلیزه میکند.
نیما در این نامه که شاهدی بر دانش وسیع تئوریک و آشنایی گستردهی او با داستاننوسی مدرن جهان است پس از بررسی جنبههای مختلف داستانهای رئالیستی هدایت به این نتیجه میرسد که در این آثار "انسان به مسایلی برخورد میکند که با آن مقدار رئالیزم که نویسنده خود را ملزم به رعایت از اقتضائات آن میکند، خیلی منافات دارد."
نیما به ارزشهای راهگشای کار هدایت آشنا بود و انتقادهایش به او زمانی به شکل نقد ادبی و با استدلالهای شفاف فنی بیان میشد و زمان دیگری متوجه مضمون آثار کسی است که به قول او انگار نمیخواهد در دنیای "بدون انزجار و وحشت" زندگی کند.
بنیانگذار شعر نو در پایان نامه و پس از انتقادهای فراوان به کاستیهای کار هدایت از منظر داستاننویسی مدرن، نثر او را میستاید و تلاشهای او در این زمینه را همسنگ کار خود در شعر عنوان میکند: «کاری که تو در نثر انجام دادی، من در نظم کلمات خشن و سقط انجام دادهام که به نتیجهی زحمت٬ آنها را رام کردهام...»
هدایت از زبان راوی بوف کور میگوید: «اگر حالا تصمیم گرفتم كه بنویسم، فقط برای این است كه خودم را به سایهام معرفی بكنم …» او تاکید می كند كه «من فقط برای سایهی خودم مینویسم ...»
با استفاده از همین تعبیر شاید بتوان گفت سایهی هدایت نزدیک به هشت دهه است که بر داستاننویسی معاصر ایران گسترده شده و اگر تاثیر کار او را در اثار نویسندگان بعدی نتوان به دقت نشان داد، حضور این سایه قابل انکار نیست.
در سال ۱۳۰۴ صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را به پايان برد و در سال ۱۳۰۵ همراه عده ای از ديگر دانشجويان ايرانی براي تحصيل به بلژيك اعزام گرديد. او ابتدا در شهر گنت (گان) در بلژيك در دانشگاه اين شهر به تحصيل پرداخت ولی از آب و هوای آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار نارضايتی میكرد تا بالاخره او را به پاريس در فرانسه برای ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال ۱۳۰۷ براي اولين بار دست به خودكشی زد و در ساموا حوالی پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولی قايقی سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال ۱۳۰۹ او به تهران مراجعت كرد و در همين سال در بانك ملی ايران استخدام شد.
در سال ۱۳۱۲ سفری به شيراز كرد و مدتی در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال ۱۳۱۳ از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال ۱۳۱۴ از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال به تامينات در نظميه تهران احضار و به علت مطالبی كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويی و اتهام قرار گرفت. در سال ۱۳۱۵ در شركت سهامی كل ساختمان مشغول به كار شد. در همين سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندی بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوی را فرا گرفت. در سال ۱۳۱۶ به تهران مراجعت كرد و مجددا در بانك ملی ايران مشغول به كار شد. در سال ۱۳۱۷ از بانك ملي ايران مجددا استعفا داد و در اداره موسيقی كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاری با مجله موسيقی را آغاز كرد و در سال ۱۳۱۹ در دانشكده هنرهای زيبا با سمت مترجم به كار مشغول شد.
در سال ۱۳۲۲ همكاری با مجله سخن را آغاز كرد. در سال ۱۳۲۴ بر اساس دعوت دانشگاه دولتی آسيای ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاری با مجله پيام نور را آغاز كرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگی ايران و شوروي برگزار شد. در سال ۱۳۲۸ برای شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولی به دليل مشكلات اداری نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال ۱۳۲۹ عازم پاريس شد و در ۱۹ فروردين ۱۳۳۰ در همين شهر بوسيله گاز دست به خودكشي زد. او ۴۸ سال داشت كه خود را از رنج زندگی رهانيد جنازه وی در گورستان پرلاشز در پاريس به خاک سپرده شد.
صادق هدایت را پیشگام داستاننویسی مدرن ایران میدانند. رد ویژگیهای ادبی کار هدایت را در نویسندگان پس از او دشوار بتوان گرفت. ظاهرا هدایت آغازگر راهی بوده که دیگران از آن به سمتهای مختلف رفته و میروند.
از آن زمان تا کنون تقریبا تمام داستاننویسان مطرح ایرانی کار خود را در ادامهی راهی میدانند که هدایت گشاینده و ستارهی تابان آن معرفی میشود؛ گرچه او در نیمهی دوم عمر خود داستان کوتاه کمتر نوشت یا منتشر نکرد، و در هر حال در ۱۵ سالی که پس از انتشار "بوف کور" (۱۳۱۵) زنده بود موفق به خلق اثری قویتر از این رمان نشد.
آثار صادق هدایت به جز داستانهای کوتاه و بلند، بسیار متنوعاند؛ از نقد و ترجمهی ادبی تا گردآوری قصههای عامیانه و فولکلور؛ از طنز و انتقاد اجتماعی تا برگردان متون کهن به فارسی؛ از نمایشنامه تا نوشتههایی در فواید گیاهخواری و....
در میان آثار هدایت داستانهای او نقشی ویژه دارند. آنچه داستاننویسی مدرن و معاصر ایران خوانده میشود، به طور جدی و مشخص با هدایت آغاز میشود. این واقعیت به معنای آن نیست که به لحاظ ادبی چیزی به عنوان "سبک هدایت" قابل تشخیص باشد که دیگران از آن متاثر شده باشند.
کاری که کسانی مانند محمد علی جمالزاده و علی اکبر دهخدا پیش از هدایت انجام دادند، از نظر سادهنویسی و راه دادن واژگان عامیانه یا غیرفاخر به زبان ادبی، برای داستننویسی بستری مناسب فراهم کرد اما با تعریفهای ادبیات مدرن در ژانر (نوع) داستان کوتاه قرار نمیگیرند.
نوشتههای مجموعه "یکی بود یکی نبود" جمالزاده که برخی از تدوینکنندگان تاریخ ادبیات معاصر سرآغاز داستان کوتاه فارسی محسوب میکنند، بیشتر خاطره، گزارش و ثبت مشاهدههایی است که به بیانی شفاف و ساده حکایت میشوند و فاقد ویژگیهای ساختاری نوع داستان کوتاه مدرن هستند.
هدایت به دنبال فرمهای تازهی ادبی به تجربههای مختلفی که در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، به ویژه در ادبیات غرب و روسیه انجام شده بود نظر داشت. داستانهای کوتاه روسی و در وهله اول آثار آنتوان چخوف، و آثار نویسندگان آلمانیزبان، به ویژه فرانتس کافکا به لحاظ فرم و محتوا در کار او تاثیر گذاشت.
هدایتِ داستاننویس را با معیارهای نقد ادبی غرب نمیتوان نویسندهی "صاحب سبک" دانست؛ او به جز نثر صریح و سرزنده و طنزی که در بسیاری از آثارش وجود دارد، به لحاظ فرم و ساختار داستان به شیوه و سبک خاصی پایبند نبود.
شاخصترین اثرشبوف کور را اغلب در طبقه بندی ادبیات سورئالیستی جا میدهند. منتقدان در دو داستان کوتاه زنده بهگور و "سه قطره خون" نیز برخی از ویژگیهای این نوع را برجسته میبینند. با این همه این انتساب اگر دقیق و درست هم باشد به معنای سورئالیست بودن هدایت نیست.
هدایت همزمان با آثار "سورئالیستی" خود، داستانهایی چون "عروسک پشت پرده" و "طلب آمرزش" را نیز نوشته که داستانهایی رئالیستی به شمار میروند.
برخی از اثار هدایت تفنن و آزمایش در قالبهایی است که او با نمونههای آنها از طریق زبان فرانسوی آشنا شده بود. برخی دیگر حاصل دلزدگی یا "احساس وظیفه" روشنفکری در یک دوران خاص تاریخی است که از روح حاکم بر همان دوره تاثیر گرفته است.
از نمونههای تفنن هدایت در انواع ادبی، میتوان به داستان علمی - تخیلی "س. گ. ل. ل." (۱۳۱۲) اشاره کرد. در برخی دیگر از اثار او نیز جنبههای ناتورالیستی پر رنگتر است.
برخی از منتقدان شماری از آثار مهم دهههای چهل و پنجاه، از جمله "ملکوت" بهرام صادقی و "شازده احتجاب" هوشنگ گلشیری را الهام گرفته از بوف کور تلقی میکنند. بر این اساس روح کلی بوف کور جستجوی زیبایی یا حسرت ابدیت فرض میشود که ظاهرا در این دو رمان نیز به چشم میخورد.
در تقابل با این نظر عدهای معتقدند، حسرت جاودانگی، مانند غم غربت و حسرت زمان از دست رفته مفاهیمی عام و کهن هستند که در ادبیات همهی زمانها بازتاب یافته و با چنین معیاری بسیاری از آثار مهم ادبی جهان را میتوان در پیوند با یکدیگر دید.
از سوی دیگر تاثیر برخی از دغدغههای فکری هدایت بر نویسندگان بعد از او را نمیتوان نادیده گرفت. یکی از این دغدغهها از میان رفتن دوران باشکوه باستان است که در آثار هدایت به ناسیونالیسمی افراطی، و به اعتقاد برخی بیگانهستیز و نژادپرستانه میانجامد.
بسیاری از منتقدان، به ویژه در دو دههی گذشته این جنبه از نوشتههای هدایت را بررسی کردهاند. یکی از این نوشتهها "هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم" کار پژوهشگر تاریخ و ادبیات ایران ماشالله آجودانی است.
آجودانی در این کتاب مینویسد که هدایت در دورهای میزیست که بسیاری از روشنفکران، جهان آرمانی خود را در ایران باستان میجستند و تباهیها و عقبماندگیهای اجتماعی و فرهنگی را به سلطهی اعراب و تحمیل اسلام به ایرانیان نسبت میدادند.
در مواردی که نادر هم نیست و تا امروز ادامه یافته انتقاد به باورهای خرافی و آداب و رفتار مسلمانان با ستایش افراطی ایران باستان توام است که گاهی به ناسیونالیسم و بعضا به بیگانهستیزی مبدل میشود. آجودانی تحقیر اعراب را در داستانی مانند "طلب آمرزش" (در مجموعه سه قطره خون) نژادپرستانه ارزیابی میکند که به باور او جنبهی هنری داستان را به کلی مخدوش کرده است.
از "بوف کور" به "حاجی آقا"
در بخش دوم کتاب، آجودانی بوف کور را در ارتباط با دیگر آثار هدایت بررسی میکند و از جمله نتیجه میگیرد که زن اثیری در این داستان همان "پروین دختر ساسان" است که با سلطه اسلام به "لکاته" استحاله پیدا کرده است.
از بوف کور تفسیرهای گوناگون ارائه شده و آجودانی در کتاب خود تاکید میکند که تحلیل او از این اثر یکی از تفسیرهای ممکن است و الزاما آخرین و بهترین نیست.
نویسندهی بوفکور در دههی پایانی عمرش به نوشتن آثاری چون "علویه خانم" و "حاجی اقا" میپردازد که سوای تمام ارزشهایی که از جنبه طنز و انتقاد اجتماعی دارند به لحاظ سبک و جنبههای مدرنیستی ادبی گامی به عقب محسوب میشوند.
شاید جان سرگشته، طبع عصیانگر و دلزدگی مفرط هدایت باعث شده که او مدام در حال تجربه در فرمها مختلف ادبی باشد و در این راه به ملزومات و قواعد سبکی که میآزمود کمتر توجه کند.
این نکته را همعصر او، نیما یوشیج (۱۳۳۸- ۱۲۷۴) در نامهی مفصلی که در سال ۱۳۱۵ نوشت به هدایت گوشزد کرده است.
نیما مینویسد هدایت به شکل کار بیاعتناست و شخصیتهای داستانهایش "نوع تفکرات و تکلمات خود را از دست داده به جای آنها خود نویسنده است که دارد آنطور که دلش میخواهد، حرف میزند."
نیما یوشیج پس از خواندن چند کتابی که هدایت برایش فرستاده با اشاره به داستان "آخرین لبخند" خطاب به او مینویسد: معلوم است بیانات پرسناژهای فوق، طبیعیِ آنها، یعنی بیانی که رئالیزم در صنعت ایجاب میکند، نیست. نفوذ یک ایدهآلیزم سمج و نافذ است که صنعت را در نقاط حساس واقع شدهی خود ایدهآلیزه میکند.
نیما در این نامه که شاهدی بر دانش وسیع تئوریک و آشنایی گستردهی او با داستاننوسی مدرن جهان است پس از بررسی جنبههای مختلف داستانهای رئالیستی هدایت به این نتیجه میرسد که در این آثار "انسان به مسایلی برخورد میکند که با آن مقدار رئالیزم که نویسنده خود را ملزم به رعایت از اقتضائات آن میکند، خیلی منافات دارد."
نیما به ارزشهای راهگشای کار هدایت آشنا بود و انتقادهایش به او زمانی به شکل نقد ادبی و با استدلالهای شفاف فنی بیان میشد و زمان دیگری متوجه مضمون آثار کسی است که به قول او انگار نمیخواهد در دنیای "بدون انزجار و وحشت" زندگی کند.
بنیانگذار شعر نو در پایان نامه و پس از انتقادهای فراوان به کاستیهای کار هدایت از منظر داستاننویسی مدرن، نثر او را میستاید و تلاشهای او در این زمینه را همسنگ کار خود در شعر عنوان میکند: «کاری که تو در نثر انجام دادی، من در نظم کلمات خشن و سقط انجام دادهام که به نتیجهی زحمت٬ آنها را رام کردهام...»
هدایت از زبان راوی بوف کور میگوید: «اگر حالا تصمیم گرفتم كه بنویسم، فقط برای این است كه خودم را به سایهام معرفی بكنم …» او تاکید می كند كه «من فقط برای سایهی خودم مینویسم ...»
با استفاده از همین تعبیر شاید بتوان گفت سایهی هدایت نزدیک به هشت دهه است که بر داستاننویسی معاصر ایران گسترده شده و اگر تاثیر کار او را در اثار نویسندگان بعدی نتوان به دقت نشان داد، حضور این سایه قابل انکار نیست.