بدانكه معرفت وجود مطلق بديهی است و دانستن او محتاج بحدود و تعريف نيست از جهت آنكه به ضرورت هر يكی می دانيم كه موجوديم و ديگر آنكه به ضرورت می دانيم كه الشيئی الواحد اما ان يكون و اما ان لايكون و تصور سابق است بر تصديق پس هر وقت كه معرفت وجودی معين بديهی باشد معرفت وجود مطلق هم بديهی باشد و اگر نه لازم آيد كه معرفت مجموع بديهی باشد و معرفت اجزای آن مجموع كسبی بود و اين محالست. ديگر آنكه حيوانات و اطفال با ما شريكند در تفرقه كردن ميان وجود و عدم اول (كذا) تا چيزی را ندانند تفرقه ميان وی و ميان غير وی محال بود و ميان وجود و عدم تفرقه می كنند پس بضرروت معلوم شود كه اول وجود و عدم را شناختهاند و آنگاه ميان هر دو تفرقه می كنند پس معرفت وجود و عدم مطلق بديهی باشد و محتاج به حدود و تعريف نباشد يا خود او را حد و تعريف نيست از جهت آنكه لفظ عامتر و مشهورتر از وجود نيست تا وجود را بآن تعريف كنند يعنی آيا ماكان وجود مطلق را تعريف نيست
بدانكه از ابوعلی سينا سؤال كردند كه وجود چيست؟ گفت: شيئی قابل الاشاره (كذا-ظ للاشاره) فهو موجود از جهت آنكه اشارت را وجود شرطست يا در ذهن يا در خارج و از شاه اولياء اميرالمؤمنين علی عليه السلام سؤال كردند كه وجود چيست؟ گفت: بغير وجود چيست
ای درويش هر كه طلب وجود می كند بآن می ماند كه در حكايت آمده است كه ماهيان روزی در دريا جمع شدند و گفتند كه ما چندين گاهست كه حكايت آب و صفات آب می شنويم و می گويند كه هستی و حيات ما در آبست و بی آب حيات و بقای ما محالست بلكه حيات جمله چيزها از آبست و ما هرگز آب را نديديم و ندانستيم كه كجاست اكنون بر ما لازمست كه دانايی طلب كنيم تا آب را بما نمايد يا به تحقيق خبری بدهد كه در كدام اقليمست تا اگر ممكن باشد بآن اقلیم رويم و آبرا ببينيم چون به خدمت دانا رسيدند و طلب آب كردند دانا فرمود:
ای در طلب گره گشايی مـــــــــرده
با وصل بزاده از جدايی مــــــــرده
ای بر لب بحر تشنه در خواب شده
وی بر سر گنج از گدايی مــــــرده
و اين از آن جهت بود كه ماهيان به غير آب چيز ديگر نديده بودند لاجرم آب می ديدند و نمی دانستند كه چيزها باضداد روشن و هويدا گردد و از اينجا گفته كه «النعمه اذا فقدت عرفت» تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانيم
در بيان اقسام وجود
بدانكه هر چيز را كه قسمت كنند به اعتبار صفات آنچيز قسمت كنند و به اعتبار صفات خود هم قسمت كنند مثلاً چنانكه وجود به اعتبار صفات خود در قسمت اول بر دو قسمت: قديمست يا حادث و وجود به اعتبار ما در قسمت اول برچار قسمت: در خارجست يا در ذهنست يا در لفظ يا در كتاب و ديگر بدانكه هر چيز را كه قسمت كنند به اعتبار يكجهت قسمت كنند و شايد كه به اعتبار جهات مختلف هم قسمت كنند مثلاً چنانكه وجود از اينجهت كه اول دارد يا ندارد بر دو قسمت قديمست يا حادث و ازين جهت كه اجزا دارد يا ندارد هم بر دو قسمت: بسيطست يا مركب و ازين جهت (كذا- ظ- كه) قائم به خودست يا به غير هم بردو قسمت: جوهرست يا عرض و ديگر بدانكه هر چيز را كه قسمت كنند شايد كه آن چيز را يكنواخت قسمت كنند و شايد كه دو نوبت و شايد كه سه نوبت و شايد كه چهار نوبت مثلاً چنانكه وجود در قسمت اول جوهرست يا عرض باز جوهر در قسم دوم صورتست يا ماده يا جسم يا نفس يا عقل باز نفس در قسم سوم يا طبيعيست يا حيوانی يا انسانی يا فلكی باز نفس انسانی در قسم چهارم چندين افراد دارد. تا سخن دراز نشود و از مقصد دور نمائيم
چون وجود به اعتبار صفات خود در قسمت اول بر دو قسمت عدم هم بر دو قسمت از جهت آنكه عدم در مقابله وجودست. بدانكه گفته شد كه وجود به اعتبار صفات ما در قسمت اول برچهار قسم است از جهت آنكه معلوم رد قسمت اول بر دو قسمت موجود يا معدوم و موجود يا در خارج باشد يا در ذهن يا در لفظ يا در كتابت و شايد كه يك چيز هم در خارج هم در ذهن و هم در لفظ و هم در كتابت موجود باشد مثلاً چنانكه آتش اما آتش ذهنی و آتش لفظی و آتش كتابتی حقيقت آتش نيستند اما بطريق مجاز اينها همه را آتش گويند از آن جهت كه دلالت دارند بر آتش و حكما می گويند كه آتش ذهنی را دلالت بر آتش خارجی است و آتش لفظی را دلالت بر آتش ذهنی است و آتش كتابتی را دلالت بر آتش لفظيست يعنی كتابت را جز بر لفظ دلالت نيست و لفظ را جز بر ذهن دلالت نيست و ذهن را جز بر خارج از جهت آنكه حكمت در وجود كتابتی آنست تا وجود لفظی معلوم شود كه اگر آنچه در لفظ منست ترا معلوم بودی حاجت به كتابت من نبودی و حكمت در وجود لفظی آنست تا وجود ذهنی معلوم شود كه اگر آنچه در خارج است بی وجود ذهنی مرا معلوم شدی حاجت بوجود ذهنی نبودی و چون وجود به اعتبار صفات ما در قسمت اول چهارم قسم آمد عدم نيز چهار قسم باشد
کشف الحقایق
عزیزالدین نسفی
بدانكه از ابوعلی سينا سؤال كردند كه وجود چيست؟ گفت: شيئی قابل الاشاره (كذا-ظ للاشاره) فهو موجود از جهت آنكه اشارت را وجود شرطست يا در ذهن يا در خارج و از شاه اولياء اميرالمؤمنين علی عليه السلام سؤال كردند كه وجود چيست؟ گفت: بغير وجود چيست
ای درويش هر كه طلب وجود می كند بآن می ماند كه در حكايت آمده است كه ماهيان روزی در دريا جمع شدند و گفتند كه ما چندين گاهست كه حكايت آب و صفات آب می شنويم و می گويند كه هستی و حيات ما در آبست و بی آب حيات و بقای ما محالست بلكه حيات جمله چيزها از آبست و ما هرگز آب را نديديم و ندانستيم كه كجاست اكنون بر ما لازمست كه دانايی طلب كنيم تا آب را بما نمايد يا به تحقيق خبری بدهد كه در كدام اقليمست تا اگر ممكن باشد بآن اقلیم رويم و آبرا ببينيم چون به خدمت دانا رسيدند و طلب آب كردند دانا فرمود:
ای در طلب گره گشايی مـــــــــرده
با وصل بزاده از جدايی مــــــــرده
ای بر لب بحر تشنه در خواب شده
وی بر سر گنج از گدايی مــــــرده
و اين از آن جهت بود كه ماهيان به غير آب چيز ديگر نديده بودند لاجرم آب می ديدند و نمی دانستند كه چيزها باضداد روشن و هويدا گردد و از اينجا گفته كه «النعمه اذا فقدت عرفت» تا سخن دراز نشود و از مقصود باز نمانيم
در بيان اقسام وجود
بدانكه هر چيز را كه قسمت كنند به اعتبار صفات آنچيز قسمت كنند و به اعتبار صفات خود هم قسمت كنند مثلاً چنانكه وجود به اعتبار صفات خود در قسمت اول بر دو قسمت: قديمست يا حادث و وجود به اعتبار ما در قسمت اول برچار قسمت: در خارجست يا در ذهنست يا در لفظ يا در كتاب و ديگر بدانكه هر چيز را كه قسمت كنند به اعتبار يكجهت قسمت كنند و شايد كه به اعتبار جهات مختلف هم قسمت كنند مثلاً چنانكه وجود از اينجهت كه اول دارد يا ندارد بر دو قسمت قديمست يا حادث و ازين جهت كه اجزا دارد يا ندارد هم بر دو قسمت: بسيطست يا مركب و ازين جهت (كذا- ظ- كه) قائم به خودست يا به غير هم بردو قسمت: جوهرست يا عرض و ديگر بدانكه هر چيز را كه قسمت كنند شايد كه آن چيز را يكنواخت قسمت كنند و شايد كه دو نوبت و شايد كه سه نوبت و شايد كه چهار نوبت مثلاً چنانكه وجود در قسمت اول جوهرست يا عرض باز جوهر در قسم دوم صورتست يا ماده يا جسم يا نفس يا عقل باز نفس در قسم سوم يا طبيعيست يا حيوانی يا انسانی يا فلكی باز نفس انسانی در قسم چهارم چندين افراد دارد. تا سخن دراز نشود و از مقصد دور نمائيم
چون وجود به اعتبار صفات خود در قسمت اول بر دو قسمت عدم هم بر دو قسمت از جهت آنكه عدم در مقابله وجودست. بدانكه گفته شد كه وجود به اعتبار صفات ما در قسمت اول برچهار قسم است از جهت آنكه معلوم رد قسمت اول بر دو قسمت موجود يا معدوم و موجود يا در خارج باشد يا در ذهن يا در لفظ يا در كتابت و شايد كه يك چيز هم در خارج هم در ذهن و هم در لفظ و هم در كتابت موجود باشد مثلاً چنانكه آتش اما آتش ذهنی و آتش لفظی و آتش كتابتی حقيقت آتش نيستند اما بطريق مجاز اينها همه را آتش گويند از آن جهت كه دلالت دارند بر آتش و حكما می گويند كه آتش ذهنی را دلالت بر آتش خارجی است و آتش لفظی را دلالت بر آتش ذهنی است و آتش كتابتی را دلالت بر آتش لفظيست يعنی كتابت را جز بر لفظ دلالت نيست و لفظ را جز بر ذهن دلالت نيست و ذهن را جز بر خارج از جهت آنكه حكمت در وجود كتابتی آنست تا وجود لفظی معلوم شود كه اگر آنچه در لفظ منست ترا معلوم بودی حاجت به كتابت من نبودی و حكمت در وجود لفظی آنست تا وجود ذهنی معلوم شود كه اگر آنچه در خارج است بی وجود ذهنی مرا معلوم شدی حاجت بوجود ذهنی نبودی و چون وجود به اعتبار صفات ما در قسمت اول چهارم قسم آمد عدم نيز چهار قسم باشد
کشف الحقایق
عزیزالدین نسفی
ادامه دارد