بدانكه چون عنايت حق در رسد و يكی از ميان ايشان بينا شود و پيل را چنانكه پيل است ببيند و بداند و با ايشان گويد كه اين چه شما از پيل حكايت می كنيد چيزی از پيل دانستهايد و باقی ديگر ندانستهايد مرا خداوند تعالی بينا گردانيد پيل را چنانكه پيل است ديدم و دانستم سخن بينا را باور نكنند و گويند اينكه تو ميگويی كه مرا خدا بينا كرده ترا خيال است و دماغ تو خلل كرده است و ديوانگی زحمتت می دهد و اگر بينا ماييم (كذافی الاصل) و كسی سخن بينا را قبول نكند مگر اندكی:
و قليل من عبادی الشكور باقی بر همان جهل مركب اصرار كنند و از آن بر نگردند و آنكه از ميان ايشان سخن بينا شنود و قبول كند و موافقت بينا كند او را ملحد و كافر نام نهند و ليس الخبر كالمعاينه اكنون اين مذاهب مختلف را همچنين می دان كه شنيدی كه اين موجودات را خداوندهست و هر يك در ذات و صفات خداوند چيزی اعتقاد كردند چون با يكديگر حكايت كردند جمله بر خلاف يكديگر اعتقاد كرده بودند جمله يكديگر را منكر شدند و دليل گفتن آغاز كردند و در اين معنی كاغذها سياه كردند و كتابخانهها پر كردند و قرآن و احاديث را آنچه موافق اعتقاد ايشان بود تأويل كردند و به اعتقاد خود راست كردند و هر چه را تأويل نتوانستند كرد آنرا «متشابه» نام نهادند و گفتند: مايعلم تأويله الا الله و براينجا وقف لازم كردند و از: والراسخون فی العلم ابتدا كردند
می بايست كه اعتقاد خود را بر قرآن و احاديث راست كردندی ايشان بر عكس كردند پس هر كه از انصاف تأمل كند و تقليد و تعصب را بگذارد بيقين داند كه اين جمله اعتقادات كه دارند نه به دليل نقلی و نه بدليل عقلی درست است زيرا كه دلايل نقلی و عقلی مقتضی يك اعتقاد بيش نباشد پس اعتقاد جمله به دلايلست و جمله مقلدند و از مقلد كی روا باشد كه ديگری را گويد كه او گمراه و كافر است زيرا كه در نادانی همه برابرند و از يكديگر قبل الدليل اولی نيستند
بدان ای درويش كه هر كه در چنين وقت افتد كه اعتقادات بسيار و اختلافات بی شمار باشد و در آن شهر و در آن ولايت دانايی نباشد مذهب مستقيم آنست كه دوازده چيز حرفت خودسازد كه اين دوازده حرفت دانايانست و سبب نور و هدايتست:
اول- آنكه با نيكان صحبت دارد.
دوم- آنكه فرمانبرداری ايشان كند.
سيم- آنكه از خدای راضی شود.
چهارم- آنكه با خلق خدای صلح كند.
پنجم- آنكه آزار به خلق خدای نرساند.
ششم- آنكه اگر تواند راحت رساند.
اين شش چيزست= التعظيم لامرالله و الشفقه علی خلق الله
هفتم- آنكه متقی و پرهيزكار باشد و حلال و حرام داند
هشتم- آنكه ترك طمع و حرص كند
نهم- آنكه با هيچكس سخن نگويد مگر به ضرورت و هرگز بخود گمان دانايی نبرد.
دهم- آنكه اخلاق نيك حاصل كند
يازدهم- آنكه پيوسته به رياضيات و مجاهدات مشغول باشد
دوازدهم- بی دعوی باشد و هميشه نيازمند بود
كه اصل جمله سعادات و تخم همه درجات اين دوازده چيزست در هر كه اين دوازده چيز باشد مردی از مردان خداست و سالك حقست و در هر كه اينها نباشد اگر صورت عوام دارد و در لباس عوام است حيوانی است بلكه از حيوان فرودتر اولئك كالانعام بلهم اضل و اگر صورت خواص دارد و در لباس عوام است (كذا فی الاصل- شايد: خواص است) ديوی است گمراه كننده مردم الخناس الذی يوسوس فی صدورالناس من الجنه والناس
کشف الحقایق
عزیزالدین نسفی
ادامه دارد.....
و قليل من عبادی الشكور باقی بر همان جهل مركب اصرار كنند و از آن بر نگردند و آنكه از ميان ايشان سخن بينا شنود و قبول كند و موافقت بينا كند او را ملحد و كافر نام نهند و ليس الخبر كالمعاينه اكنون اين مذاهب مختلف را همچنين می دان كه شنيدی كه اين موجودات را خداوندهست و هر يك در ذات و صفات خداوند چيزی اعتقاد كردند چون با يكديگر حكايت كردند جمله بر خلاف يكديگر اعتقاد كرده بودند جمله يكديگر را منكر شدند و دليل گفتن آغاز كردند و در اين معنی كاغذها سياه كردند و كتابخانهها پر كردند و قرآن و احاديث را آنچه موافق اعتقاد ايشان بود تأويل كردند و به اعتقاد خود راست كردند و هر چه را تأويل نتوانستند كرد آنرا «متشابه» نام نهادند و گفتند: مايعلم تأويله الا الله و براينجا وقف لازم كردند و از: والراسخون فی العلم ابتدا كردند
می بايست كه اعتقاد خود را بر قرآن و احاديث راست كردندی ايشان بر عكس كردند پس هر كه از انصاف تأمل كند و تقليد و تعصب را بگذارد بيقين داند كه اين جمله اعتقادات كه دارند نه به دليل نقلی و نه بدليل عقلی درست است زيرا كه دلايل نقلی و عقلی مقتضی يك اعتقاد بيش نباشد پس اعتقاد جمله به دلايلست و جمله مقلدند و از مقلد كی روا باشد كه ديگری را گويد كه او گمراه و كافر است زيرا كه در نادانی همه برابرند و از يكديگر قبل الدليل اولی نيستند
بدان ای درويش كه هر كه در چنين وقت افتد كه اعتقادات بسيار و اختلافات بی شمار باشد و در آن شهر و در آن ولايت دانايی نباشد مذهب مستقيم آنست كه دوازده چيز حرفت خودسازد كه اين دوازده حرفت دانايانست و سبب نور و هدايتست:
اول- آنكه با نيكان صحبت دارد.
دوم- آنكه فرمانبرداری ايشان كند.
سيم- آنكه از خدای راضی شود.
چهارم- آنكه با خلق خدای صلح كند.
پنجم- آنكه آزار به خلق خدای نرساند.
ششم- آنكه اگر تواند راحت رساند.
اين شش چيزست= التعظيم لامرالله و الشفقه علی خلق الله
هفتم- آنكه متقی و پرهيزكار باشد و حلال و حرام داند
هشتم- آنكه ترك طمع و حرص كند
نهم- آنكه با هيچكس سخن نگويد مگر به ضرورت و هرگز بخود گمان دانايی نبرد.
دهم- آنكه اخلاق نيك حاصل كند
يازدهم- آنكه پيوسته به رياضيات و مجاهدات مشغول باشد
دوازدهم- بی دعوی باشد و هميشه نيازمند بود
كه اصل جمله سعادات و تخم همه درجات اين دوازده چيزست در هر كه اين دوازده چيز باشد مردی از مردان خداست و سالك حقست و در هر كه اينها نباشد اگر صورت عوام دارد و در لباس عوام است حيوانی است بلكه از حيوان فرودتر اولئك كالانعام بلهم اضل و اگر صورت خواص دارد و در لباس عوام است (كذا فی الاصل- شايد: خواص است) ديوی است گمراه كننده مردم الخناس الذی يوسوس فی صدورالناس من الجنه والناس
کشف الحقایق
عزیزالدین نسفی
ادامه دارد.....