Quantcast
Channel: هفت وادی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 454

ایران حافظ، حافظ ایران

$
0
0
اهوره مزدا از آن ِ من، من از آن ِ اهوره مزدا " ، اين سخن ِ شاهنشاه ايران، داريوش، حك شده بر لوح آجری ِيافته در شوش، نه تنها قصّه پرداز ِ شيدايی كهن ايرانيان است كه بن مايه ای بر شورانگيزی تحميديه های (نیک ستودن) مكتوب عارفان ايرانی پس از اسلام نيز است. گفت و گوی صميمی با خدا، از سويی بازتابنده شور معنوی ايرانيان قديم است و از ديگر سو پنداری شعاع تابيده از آثاری است كه آبشخورشان " گنجينه روشنايی محمدی " است. شايد به سخن ديگر، بشود گفت : عرفان ايرانی " مجمع البحرين" است كه در آن فرهنگ معنوی مردمانی كه پيش از اسلام می زيسته اند با گرايش معنوی و آيين ايرانيان مسلمان، يكی می شود؛ شورانگيزی و خويشاوندمداری انسان با خدا، خيزابه هايی ابدی از آن برانگيخته كه در آن بزرگانی چون زرتشت، بزرگمهر، آذرپاد و ... با ابوالحسن خرقانی، عطار، ابوسعيد، حافظ و... همنشين و همدل اند.

بی گمان، در اين ميان، حافظ كه چكاد (تارک ، قله) انديشه ايرانی است اين يگانگی و وحدت را تماشايی تر و رسا تر باز نموده است. در چشم انداز اين حافظ ِ قرآن، "مغنّی" به خسروانی سرود ، ما را به وجد و رقص می آورد و "ساقی" آتش تابناكی را در جام می ريزد كه زرتشت می جويدش و پرتوَش به كی خسرو و جمشيد پيام می برد؛ (۱) در همين چشم انداز ِ پر فروغ است كه سفارش می شود، وقتی لاله، آتش نمرود بر افروزد، بايد به باغ، آيين زردشتی را تازه كرد. (۲) حافظ، برای اين كه جمشيدوار، رازبين باشد، همدم با جام جهان نما ست(۳)؛ او ترانه " جام باده بياور كه جم نخواهد ماند"  را در مجلس جمشيد شنيده است(۴). او داغ " مظلمه خون سياووش " دارد و دلش "آيينه مهر آيين" است(۵).

در اين چشم انداز، آسمانِ شبِ نخستِ ماه، دريغا گوی شكوه ِ ايران كيانی است(۶). سراسر اين عشق نامه پارسی، پنداری گوشزد ِ تبار ِنيك نياكان ماست كه در خاك خفته اند؛ حافظ، رسم جوانمردانه "آشامی به خاك افشاندن از پياله" را فرايادمان می آورد و می گويد مستانه، پاس ِحريم نياكان مان داشته باشيم:

بيفشان جرعه ای بر خاك و حال اهل دل بشنو/ حال اهل شوكت پرس
كه از جمشيد و كی خسرو فراوان داستان دارد

ستاينده بزرگ زيبايی، سفارش می كند، آنگاه كه بر ديو تباهی و افراسياب زشتی، پيروز و چيره شدی، جام كی خسرو را فراموش مكن:
گوی خوبی بردی از خوبان ِ خُلَّخ شاد باش
جام كی خسرو طلب كافراسياب انداختی.

كدام، ترانه حافظ را سراغ داريد، كه شكوه، مِهر و خرد ايرانی در آن نمی درخشد؟ اين حافظ قرآن به چهارده روايت، پيران پارسا را به هم سخنی ِخوبان پارسی گو بشارتِ عمر دوباره می دهد. در جهان انديشه حافظ، پهلوان ِ نجات بخش، و دستگيرنده، همان جوانمرد قصه های ايرانيان رستم است؛

شاه تركان چو پسنديد و به چاهم انداخت      دستگير ار نشود لطف تهمتن، چه كنم؟
هويت ايرانيی اين خداوندگار عاشقان جهان، در بيت بيت غزل هايش ، او را تا كرانه ای می برد كه گبرش پندارند؛ هم در روزگار خودش و هم پس از او تا امروز. بيت های بسياری شاهد ِآن است كه او خود "شراب ِ ترس محتسب خورده" دودمان های ايرانی است:

بيا كه فسحت اين كارخانه كم نشود...............به زُهد ِ همچو تويي يا به فسق همچو مني
حافظ، به خود نپوشيد اين خرقه می آلود..........ای شيخ پاك دامن معذور دار ما را
دانی كه چنگ و عود چه تقرير می كنند............پنهان خوريد باده كه تكفير می كنند
گوينـد رمز عشق مگوييد و مشنويد.................مشكل حكايتی است كه تقرير می كنند
و بسياری بيت های ديگر.

حال چشم انداز اين گبر را از سويی ديگر می نگريم؛ او وقتی دادخواهانه شعر خود را خوش ترين سخنان می خواند، به قرآنی سوگند می خورد كه در سينه دارد(۷) بر اشارات قرآنی اش در شعر، رساله ها نوشته اند، عارفانی پس از او، غزل هايش را گزارش و برگردان فرهنگی ِقرآن به پارسی می دانند؛  او از اين كه بدخواهانش (= زاهدان)  دركی از رندی اش ندارند شگفت زده نمی شود، و در بيتی زيبا به اسلوب ِ معادله، آنان را ديوهايی می بيند كه از قرآن خوانی چون او می گريزند!

زاهد ار رندی حافظ نكند فهم چه شد        ديو بگريزد از آن قوم كه قرآن خوانند

حافظ، تَنَعُّم، سرخوشی و آرامش ِ خود را از "دولت قرآن" می داند(۸)؛ او در كُنج فقر و خلوت شب های تار، وردش دعا و درس قرآن است و به همين سبب غم نمی خورد(۹). او زير سايبان چنين آرامشی، همه جهان را بر مدار خير و نيكی می بيند و هر نقص و عيبی را در عيب بين سراغ می دهد:

هر چه هست از قامت ِ ناساز بی اندام ماست      ورنه تشريف تو بر بالای كس كوتاه نيست
يا رب آن زاهد ِ خود بين كه به جز عيب نديد        دود آهيش در آيينه  ادراك انداز

شارحان حافظ، با خواندن بيت زير از اين لطيفه غافل مانده اند، و در كوچه بن بستِ بحث ِ جبر و اختيار، راه به بزرگ راه نيافته اند:
بيا تا گل بر افشانيم و می در ساغر اندازيم       فلك را سقف بشكافيم و طرحی نو در اندازيم

او ما را به بزمی می خواند كه نگرش مان به جهان درآن بزم دگرگون شود، در اين بيت سفارش می شود كه نگاهی نو به جهان بيندازيم، تا جهان مان نو شود. همان كه مولانا چنين بيانش كرده است:

هين سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود       بگذرد از حدّ جهان بی حد و اندازه شود

از همين دروازه اگر به ديگر اشارت ِ حافظ بنگريم، ديگر در دست انداز ِ شارحان، به نفس نفس نمی افتيم؛ آن جا ها كه می گويد: « عالمی ديگر ببايد ساخت و ز نو آدمی» همه دعوت به نگاه نو و نگريستن ديگر گونه است؛ همه دعوت به غبار زدايی از ذهن و انديشه و نگرش است. وقتی می گويد: « كو همرهی كه خيمه از اين خاك بر كنيم » در جست و جوی ديدگاهی تازه به جهان است، او همان است كه می گويد: « منم كه ديده نيالوده ام به بد ديدن »، « ما نگوييم بد و ميل به ناحق نكنيم » .... او از جمع لطايف حكمی و نكات قرآنی به چنين ديدگاهی رسيده است:

ز حافظان جهان، كَس چو بنده جمع نكرد      لطايف حِكَمي با كتاب قرآنی / نكات قرآنی

بی ترديد و به گواهی تاريخ و فرهنگ ايران، ايرانيان همواره در خروش و آشفتگی های روزگار، داشته های خود را سنجيده اند، آنچه به كار شان می آمده حفظ كرده اند و آن چه ناكار بوده، رها می كرده اند، آنان بی پروا ، كاستی های خود را از ديگر اقوام می گرفته اند و فرهنگ و تمدن شان را فربهْ تر می كرده اند، تا آن چه را به كار نيك انديشی و آبادانی جهان می آيد نيرومند تر، به سر وپای جهانيان بيفشانند؛ آنان با همجوشی فرهنگ ها، جانی تازه به جهان ايرانی شان می بخشيده اند، بلندای اين هوش فرَّهْ مندانه ، در آثار عارفان ايرانی، تماشايی است؛ حافظ ، قُلّه اين هوشمندی است. او دريافته كه جهان معنوی ايرانيان از همنشينی ِ آيين اسلام و فرهنگ كهن ايران، شكل و شمايل می يابد. او كه رستم را دستگير و جوانمرد می بيند، آيين مردانگی و فتوّت را از علی، می پرسد.

مَـردی ز كنـنـده در ِ خيـبـر پرس
اوصاف كرم ز خواجه قنبر پرس

اين توجه به پهلوان ايران و امام علی (ع)، و ترسيم سيمايی آرمانی از ايشان، به معنی هم ارزی اين دو نيست، يكسويه كردن ارزش های مينوی است؛ همان است كه مولانا چنين بيان كرده:

اين جهاد اكبر است، آن اصغر است      هر دو كار رستم است و حيدر است
زين همرهان ِ سست عناصر دلم گرفت     شير خدا و رستم دستانم آرزوست

در صفحات پايانی غزليات ِ مينوی اش، همبری و يگانگی اين دو پاره (ايران پيش و پس از اسلام) ا چنين تصوير شده است:

بلبل ز شاخ ِ سرو به گـلـبانگ پهـلوی           می خوانـد دوش درس مقامات معنوی
يعنـی بيـا كه آتـش موسـی نمـود گل           تا از درخـت  نكـتـه توحيـد بشنوی

بلبل و سرو ، هر دو نماد های ايرانی هستند، « گلبانگ پهلوی» با ايهامی كه به گوشه های موسيقی ملّی ايران دارد، همان زبان ايرانيان است. واژه "پهلوی"، در شعر و نثر پيشينيان به معنی زبان های ايرانی اعم از ايران باستان، پهلوی و فارسی، به كار رفته است. "مقامات" وقتی خواندنی باشد، اشاره به مراتبِ سلوك ندارد، به آثار مكتوب آهنگينی گفته می شود كه از حضرت زرتشت تا خواجه عبدالله انصاری، سعدی و... در نثر ، بخشی از ميراث مكتوب ايرانيان است. در بيت دوم امّا با تصويری قرآنی رو به روييم، كه اشاره به بعثت حضرت موسی است. اين نگاره زيبا كه آميزه ای از نماد های ايرانی و قرآنی است، چنان زيبا درهم نشانده شده كه پيام يگانه آن، يكپارچگی فرهنگ ايران در دو دوره ای است كه ظاهراً گسسته می نمايد ولی پيوسته است، اين پيوستگی، وام دار ِدم همّت عارفانی است كه جوهر انسانيت را در اين دو دوره يكی ديده اند و بر يگانگی آن پای فشرده اند. دوباره بر اين نگاره گذر می كنيم، حافظ می گويد : در آن دم ِ حقيقت نشان و وقت خوش ِ عرفانی كه جان با جان جهان يگانه می شود و با همه وجود زبان هستی و اجزايش را درك می كنيم در مكاشفه و تفكر قلبی(=دوش)ديدم بلبل از شاخه سرو به زبان پهلوی، نغمه خوانی می كرد و آموزه ای آهنگين و معنوی را در ترانه سرايی اش باز می گفت؛ او در ترانه پارسی اش مرا به گلستان می خواند و می گفت ببين كه گل سرخ با آن رخساره آتشين پنداری آتشی است كه موسی را به ميقات می خوانَد، بيا از درخت گل بانگ الهی را بشنو." نكته قرآنی گفتن ِ بلبل به پارسي، فقط، يك نگرش خلاق هنری نيست، پيامش اين است كه در گستره فرهنگ ايرانی است كه آن نغمه  توحيدی درخت، شنيده می شود؛ اين بيت ها، آنان را كه با آثار عرفانی پارسی آشنايند، به ياد سخنی از پيامبر اسلام، می اندازد كه جمال الدين ابوالروح ، گزارشگر زندگی ابوسعيد ابوالخير چنين ترجمه اش كرده است:  «اگر اين كه مرا بدان فرستاده اند[دين] در ستارهاءِ ثريا تعبيه كنند از عجم مرداني بيرون آيند كه دستِ همّت به ثريّا برند و بهره خود ازين دين به حاصل كنند»(حالات و سخنان ابوسعيد : ۵۶) .

او در اين غزل  زيبا و شگفت خود هم از جام جم ، اندرز دهقان و اورنگ خسروی كه ايران نشان است، ياد می كند و هم از انفاس عيسوی و طُرّه دستار مولانا كه نشان دار آيين اسلام است.با اين وصف، ايران ِ حافظ، گستره فرهنگ يگانه ای است كه از ديرباز تا روزگار او، به رغم ِ مصائب بسيار، هيچ گسستی نداشته است. در دل چنين جهانی است كه « پير مغان »جلوه می نمايد، كيست كه نداند، مغان يعنی ايرانی؛ پير مغان فرزانه ای است به كهنگی جهان، با خِرَدی كه از هزاره ها گذر كرده؛ پيری كه حُكمش، قولی قديم است:
فتوی پير مغان دارم و قولی است قديم      كه حرام است می ان جا كه نه يار است نديم

جنابش، مآمن وفاست، و بايد درس عشق را نزد او آموخت(۱۰)؛ جز در ِ او ، درگاهی كه چاره گر باشد، نيست(۱۱). از غم جانكاه بايد به درگاه او پناه بُرد(۱۲)، او به تأييد نظر، حلّ ِ معمّا می كند و آدمي را از جهل و مُحال خرافه می رهاند(۱۳) ورد صبح گاه ِحافظ، دعای اوست(۱۴)؛ وی كه حلقه پير مغان از ازلش در گوش است، هم به سفارش پير، از صحبت پيمان شكنان، می پرهيزد(۱۵) و دريافته كه :

از آستان پير مغان سر چرا كشم                دولت در اين سرا و گشايش در اين در است

در اين عشق و ولا ست كه عزّت و آزادگي يافته و به فرمانروايان پيغام می فرستد:
ما آبروی فقر و قناعت نمی بريم      با پادشه بگو كه روزی مقدّر است

و صميميّتي كه با خدای خويش دارد، بزرگ ترين دستاورد او از پناهجويی به درگاه پير مغان است؛ همان صميميتی كه از نيايش داريوش بزرگ، دريافته می شود: « اهوره مزدا از آن ِ من، من از آن ِ اهوره مزدا » در سخن حافظ كه می گويد: « ما و قامت يار»، دل آگاهانه در همه دريا سروده های نيايش گون او به درگاه هستی بخش، كوهابه ها می زند. بس است كه به جان، خود را به اين كوهابه ها بسپاری و در ژرفا فرو روی و ببينی كه چگونه با هستی بی پهنا يگانه می شوي موجا موج.

بيهوده نيست كه ايرانيان ِ هم كيش حافظ، در همايش ِ نيايش و حلقه های ذكر، به سروده های او گوش جان می سپارند؛ كتاب او كه پنداری از زمين بر قدسيان صعود كرده و اورادِ فرشتگان است(۱۶)، نيايش نامه سالكان نيز هست. چرا كه از آبشخور ِ « ذِكر » و مراقبه های پيوسته او روييده است. در اين نيايش ها جان حافظ، چنان كه داريوش در مكتب ِزرتشت صميميّت را آموخته، با خدا، دوستانه و شورمندانه است، او چون همه عارفان ايرانی، خدا را يار خطاب می كند و تمنای وصال دارد، او را از آن خود و خود را از آن او می خواهد:

از من جدا مشو كه توام نور ديده ای       محبوب جان و مونس قلب رميده ای

لبم بر لب نِه ای ساقی و بستان جان ِ شيرينم
دل سوی دلدار رفت، جان بر جانانه شد
مايه ی خوشدلی آنجاست كه دلدار آن جاست
ماجرای من و معشوق مرا پايان نيست
دلبری بر گزيده ام كه مپرس
عيش بی يار مهيا نشود، يار كجاست؟
دل، سراپرده محبّت اوست           ديده، آيينه دار ِ طلعت اوست
تو و طوبا و ما و قامت يار   
گل بی رخ يار خوش نباشد
يار با ماست چه حاجت كه زيادت طلبيم
و....

نام های مهر انگيزی چون يار، معشوق، ساقی، دلبر، دلدار و... اگر به محبوب ازلی هم دلالت نكند، در نگره حافظ، جلوه آن محبوب است. حافظ اين خلوص، صميميت و يكدلی را در پيوند خود با نگارنده هستي، از دو جانب ميراث می برد، يكی ، پيامبر اسلام (ص)كه فرموده است: لِي مَعَ اللهِ وَقتٌ لا يَسَعُني فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبيٌّ مُرسَلٌ ؛ مرا با خداوند وقتی است كه اندر نگنجد اندر آن هيچ ملك ِمقرب و نه پيغامبر ِمرسل. (فرهنگ مأثورات: ۴۵۲) و ديگر نيای بزرگ ايرانيان زرتشت، كه او نيز با خداوندگار در سروده هايش، درويش وار و فقير، صميمانه است :« چگونه به تو خواهم پيوست؟ » (اوستا، گاهان: يسن ۴۴) « ای مزدا، ای اشه، با اين سرودها و با كردارهای منش نيك ، ستايش كنان به سوی شما خواهم آمد.»( همان : يسن ۵۰) جان حافظ از اين آتشْ ميكده ها، آذرين آب ِحيات نوشيده كه ترانه بردارد :

به هواداری او ذرّه صفت رقص كنان      تا لب چشمه خورشيد درخشان بروم.
او، اين گونه حافظ ايران شده است.

محمود خليلی
به مناسبت یاد روز حافظ ۲۰/ مهر ماه /۱۳۹۱
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 (۱) بيا ساقی آن می كه عكسش ز جام     به كی خسـرو و جـم فرستـد پـيـام....
      بـيـا ســاقـی آن آتـش ِ تابـنـاك          كه زردشت، می جويدش زير خاك
 (۲)  به باغ تازه کن آیین دین زردشتی/  کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
 (۳) گرت هواست كه چون جم به سرّ ِ غيب رسی /  بيا و همدم جام جهان نما می باش
 (۴) سرود مجلس جمشيد گفته اند اين بود / كه جام باده بياور كه جم نخواهد ماند
 (۵) شاه تركان سخن مدعيان می شنود / شرمی از مظلمه خون سياووشش باد
      و:  بر دلم گرد ستم هاست خدايا مپسند / كه مكـدَّر شود آيـيـنه مهر آيينم
(۶) شكل ِ هلال هر سرِ مَهْ می دهد نشان /  از افسر سيامك و ترك كلاه ِ زو
(۷) نديدم خوش تر از شعر تو حافظ / به قرآنی كه اندر سينه داری
(۸) هيچ حافظ نكند در خم ِ محراب فلك / اين تنَعُّم كه من از دولت قرآن كردم
 (۹) حافظا در كنج فقر و خلوت شبهای تار / تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور.
(۱۰) حافظ جناب پير مغان مآمن وفاست / درس حديث عشق، بر او خوان و زو شنو
(۱۱)گرم نه پير مغان در به روی بگشايد / كدام در بزنم چاره از كجا جويم
(۱۲) و گر كمين بگشايد غمی ز گوشه دل / حريم درگه پير مُغان پناهت بس
(۱۳) مشكل خويش بر ِ پير مغان بُردم دوش / كو به تأييد نظر حلّ ِ معمّا می كرد
       و:  بنده پير مغانم كه ز جهلم برهاند / پير ما هر چه كند عين ولايت باشد
       و: پير مغان حكايت ِ معقول می كنَد  /  معذورم ار محال تو باور نمی كنم
(۱۴) منم كه گوشه ميخانه، خانقاه من است /  دعای پير مغان ورد صبح گاه ِ من است
 (۱۵) پير پيمانه كش من كه روانش خوش باد / گفت پرهيز كن از صحبت پيمان شكنان
 (۱۶) وقت ِصبح از عرش می آمد خروشی ، عقل گفت / قدسيان گويی كه شعر حافظ از بر می كنند

منابع:
اوستا  كهن ترين سروده و متن های ايران . دوست خواه، جليل - گزارش وپژوهش -. - ويرايش۲- . تهران: مرواريد. چاپ نهم. ۱۳۸۴.
حالات و سخنان ابوسعيدابوالخير. ابوروح لطف الله ابن ابی سعد. مقدمه، تصحيح و تعليقات: دكتر محمدرضا شفيعی كدكنی. تهران: انتشارات سخن. چاپ هشتم. ۱۳۸۶.
ديوان حافظ . خواجه شمس الدين محمد. تصحيح پرويز ناتل خانلری. تهران: انتشارات خوارزمی. چاپ دوم. ۱۳۶۲ .
فرمان های شاهنشاهان هخامنشی . شارپ رلف نارمن. تهران مؤسسه فرهنگی و انتشاراتی پازينه . چاپ دوم. ۱۳۸۴.
فرهنگ مأثورات متون عرفانی صدری نيا، باقر. تهران:سخن. چاپ اول. ۱۳۸۸

Viewing all articles
Browse latest Browse all 454

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>