Quantcast
Channel: هفت وادی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 454

جناب حاج حسینعلی کاشانی بیدختی

$
0
0
آقا محمد رضا و همسرشان ثریا خانم که پسر دایی و دختر عمه نیز بودند تا هفت سال پس از ازدواجشان صاحب فرزندی نمی‌شدند. این موضوع باعث گردید که آقا محمد رضا که رئیس اداره آگاهی‌ شهرستان شاهرود بوده و خود و همسرشان از دراویش گنابادی بودند نامه‌ای به حضرت آقای صالح علی‌ شاه نوشته تا در باب ادامه یا انفصال زندگی‌ مشترک با همسرش از ایشان کسب تکلیف نمایند. حضرت آقای صالح علی‌ شاه(اعلی الله مقامه الشریف) در پاسخ نامه مرقوم میفرمایند که ( صاحب فرزند نشدن دلیلی‌ بر جدا شدن نیست ناامید نباشید که یوسف گمگشته باز آید به کنعان ) بعد از مدتی خداوند چراغ خانه این زوج را با وجود پسری روشن می نماید که به فرموده حضرت آقای صالح علی‌ شاه نام جدّش حسین علی‌ که خود از دیرباز خادم حضرتش بوده و در سال ۱۳۱۶ در نیشابور به رحمت ایزدی پیوسته بود بر وی می نهند. شجره آقای کاشانی ابتدا به مرحوم جناب آقای شیخ محمد جعفر بَرزُکی ( محبوب علی‌- دومین شیخ حضرت آقای سلطان علی‌ شاه) و سپس به عارف وارسته جناب خواجه عبدالله انصاری و در ادامه به صحابه رسول اکرم  می‌رسد.

جناب آقای حسین علی‌ کاشانی بیدختی که در روز پنجشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۲۷ در شهرستان شاهرود در خانواده‌ای متدین به دنیا آمده بود اولین مقدمات فضل و معرفت را نزد مادر بزرگ خود فرا گرفته و در سنّ ۵ سالگی به مکتب و در سنّ ۶ سالگی به مدرسه رفته تا مراتب یادگیری علوم ظاهری را آغاز نمایند. اما آنچنان که خود ایشان در بیان خاطرات آن روزگار اشاره می فرمایند از همان ابتدای ورود به مدرسه به لحاظ اعتقادات صوفیانه و مشی عارفانه والدین خود مورد اذیت و آزار همکلاسی‌ها قرار گرفته به طوری که به ایشان حتی اجازه نمی‌دادند بر روی نیمکت کلاس درس بنشینند لاجرم ایشان هر روز که به مدرسه می رفتند برای خود چهار پایه‌ای نیز به کلاس می بردند تا جایی برای نشستن داشته باشند . برخورد بد همکلاسی ها و اذیت و آزار انها تا به حدی بود که روزی ایشان در صدد راه چاره‌ای بر آمده و با مشورت یکی‌ از هم شاگردی‌ها که خود فرزند امام جمعه شهر بود به دیدار امام جماعت شاهرود آقا سید عباس موسوی رفته و از ایشان امداد می‌طلبند.

آقا سیدعباس موسوی که خود از مخالفین پر وپا قرص تصوف و درویشی بود به جناب کاشانی  توصیه می نمایند که شما باید ضمن دوری جستن از اعتقادات باطل پدر و مادرت!! شروع به نماز خواندن کرده راه نجات را از همین کودکی جستجو کنی‌. ایشان نیز از همان کودکی برای تحصیل به نزد ایشان می‌‌روند و در کنار آن کارهای منزلشان را نیز انجام میدادند حتی خرید منزل نیز می‌‌کردند و کارهأیی که فرزندان خود سید عباس نیز انجام نمی‌دادند از جمله پهن کردن و جمع کردن سجاده ایشان در خانه و مسجد. آقای کاشانی خود روایت میکنند که: نزد ایشان در زمینه دروس دینی بسیار پیشرفت نمودم وهمزمان نیزاندیشه‌های ضّد صوفیانه نیز در من رشد می‌‌نمود و حتی زمانی دم درب مسجد یک بساطی پهن می‌‌کردم و کتاب التفتیش را که حاج سید ابوالفضل برقعی در مذمّت صوفیه نوشته بود به مردم می‌‌فروختم.

جناب آقای کاشانی با بیان فصیح و در عین حال بی تکلف خود خاطرات و نحوه ورود و تشرفشان به وادی فقر را مرحله به مرحله با شیوایی خاصی شرح میدهند که بدون شک مطالعه این خاطرات از زبان شیرین ایشان حلاوتی دیگر دارد لذا ادامه مقاله را با نقل ایشان پی میگیریم.

آقا سید عباس موسوی سفری به کربلا داشت و زمانی که از این سفر بازگشت به عنوان هدیه تسبیحی به بنده داده و به من گفت هر موقع گرفتاری یا مشکلی برایت پیش آمد با ذکر این دعا ... لعنت الله علی‌ قوم صوفیهٔ... مشکلات را حل کن. خوب من ازاینکه ایشان اظهار میکرد با این دعا همه مشکلاتم حل خواهد شد خیلی‌ مکّدر شدم چرا که پدر و مادر من صوفی بودند و ذکر این دعا به معنی‌ نفرین به پدر و مادرم بود حال آنکه من آنها را دوست داشتم. اما چیزی به زبان نیاوردم ولی قلبا خیلی‌ مکّدر شدم.

ایشان در ادامه خاطرات خود می فرمایند که: روزی جناب آقای راستین همراه با آقایان افشار، ولی‌ خانی، بهشتی‌ و آقای شاه حسینی در منزل ما تشریف داشتند جناب آقای راستین مرا صدا کرده و فرمودند پدر شما علیرغم آنکه از شما رضایت دارند اما از مخالفت شما با تصوّف گله مندند، در پاسخ با نهایت ادب و احترام آیه‌ای از قرآن را برایشان خواندم (وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا...سوره عنکبوت آیه ۶۹) ( هر کس که خالصانه در راه ما مجاهده کند ما او را هدایت می‌‌کنیم) و در ادامه عرض کردم پدرم راه خودش را برود با خلوص نیت ، من نیز راه خودم را می‌‌روم با خلوص نیت، اگر راه ایشان حق باشد من هدایت می‌‌شوم و اگر راه من حق بود ایشان هدایت می‌‌شوند. بعد از این سخن جناب آقای راستین رو به پدرم کرده و فرمودند دیگر کاری به این پسر نداشته باشید.

رویای صادقه و حل مشکل زبان انگلیسی

در تمام دوران تحصیل شاگرد اول بودم اما در زبان انگلیسی نمراتم پایین بود. شبی‌ در خواب دیدم در ایوان منزل آقا سید عباس نشستم ماه هم قرص کامل بود ، ایشان مشغول صحبت کردن با من بود که دیدم ماه آسمون مرتب به ما نزدیک و نزدیک تر میشه  زمانی که به نزدیکی ما رسید نور زیاد ماه باعث شد تا سید عباس محو بشه و من در همان حال خوف و ترس دیدم که آقای صالح علی‌ شاه از داخل ماه بیرون آمدند حال عجیبی‌ به من دست داده بود که بی‌ اختیار گریه می‌‌کردم به ایشان سلام کردم ایشان فرمودند با ما چکار داری پسرم؟ عرض کردم کاری نداشتم، فرمودند پس چرا ما را صدا می‌زدی؟ عرض کردم بنده صدا نزدم، ایشان فرمودند من بیدخت بودم چون زیاد صدا زدی آمدم ببینم مشکلت چیست؟ یادم آمد که امتحان زبان انگلیسی دارم کتاب زبان (speak English) را تقدیم کردم ایشان صفحه‌ای از کتاب را باز کردند یک پاراگراف را نشان دادند و فرمودند همانطور که من می‌‌خوانم و ترجمه می‌کنم تو هم بخوان و ترجمه کن سپس فرمودند فردا همین پاراگراف را از شما می‌‌پرسند و شما ۱۸ میگیری بعد فرمودند باز هم ما را لعنت میکنی‌؟ با حالت تاثر ابراز  ندامت کردم ،ایشان  نیز تبسمی فرمودند. وقتی‌ از خواب بیدار شدم. نماز را خواندم و در حالی‌ که هوا هچنان تاریک بود به سمت مدرسه حرکت کردم. در مدرسه همان پاراگرافی که در خواب حضرت آقای صالح علیشاه نشانم داده بودن از من پرسیده شد و همان طوری که فرموده بودن نمره (۱۸) گرفتم. در موقع امتحان در حالی‌ که صدای آقای صالح علیشاه در گوشم می‌پیچید اشک از چشمانم روان بود و معلم میگفت تو که خوب میخوانی‌ پس چرا گریه میکنی‌؟

آقای کاشانی میفرمایند: نور صفت الهادی اگر به کسی‌ بتابد هدایت خواهد شد لذا می‌‌گوییم ( اهدنا صراط المستقیم). از منزل اول که یَقظِه (بیداری و هشیاری ) است تا منزل صدم که توحید یا فنا فی‌ الله است  را حافظ در یک بیت عنوان می‌‌کند

دلا ز نور هدایت ( صفت الهادی) گر آگهی (یَقظِه) یابی‌

چو شمع خنده کنان ترک سر ( فنا فی‌ الله) توانی‌ کرد

شروع به تحقیق و اظهار طلب

 یک سال و نیم از آن رویای صادقه می‌‌گذشت و من همچنان مشغول تحقیق علمی‌ و عملی‌ بودم . یک روز دو تن‌ از مشایخ سلسله خاکسار به شاهرود آمدند و من آنها را در خیابان دیدم قیافه‌های خوبی‌ داشتند گیسوان بلند، محاسن بلند و لباس قلندری ( کشکول و تبرزین)  به تن داشتند از آنها خوشم آمد و شروع کردم به تعقیب آنها تا وقتی‌ که وارد یک کاروانسرا شدند به اتاقشان رفتم از من پرسیدند چه میخواهی‌؟ گفتم شما درویش هستید؟ گفتند بله گفتم من از شما ذکری، دستوری،ریاضتی، می‌خواهم و بدون انکه مشرف بشوم از ایشان دستوراتی گرفتم و آمدم که  بنا به دلایلی بعد از مدتی‌ آن را نیز رها کردم.

ایشان ادامه میدهند که: منزل ما در شاهرود در سر راه رفت و برگشت بزرگان به بیدخت قرار داشت و از زمان رویای صادقه تا تشرف بنده بزرگان زیادی به منزل ما تشریف آورد‌ند ، سه بار جناب حاج محمد خان راستین(درویش رونقعلی) رحمت الله علیه تشریف آورد‌ند هر بار به فاصله چند ماه  و بر من که به واسته آن رویای صادقه و مطالعات فراوان حقانیت این راه ثابت شده بود هر بار جلو میرفتم و با عجز و لابه فراوان خدمت ایشان اظهار طلب می‌کردم و هر بار جواب رد می‌‌شنیدم بار سوم که آقای راستین تشریف آورد‌ند فرمودند کلاس چندی؟ عرض کردم کلاس دوم دبیرستان(نظام قدیم) ایشان فرمودند سال دیگه که مدرک سیکلت را گرفتی‌ بیا من دستت را خواهم گرفت چند ماه بعد مرحوم آقای حاج شیخ عبد الله صوفی املشی به منزل ما تشریف آورد‌ند خواستم جلو برم و طلب کنم که چند نفر دست مرا گرفتند و گفتند چون سنت کم است دستگیری نمی کنند پس جلو نرو.اما شبی‌ که ایشان از منزل ما  تشریف بردند خواب دیدم که به دست ایشان مشرف شدم.

چند ماه بعد حضرت آقای رضا علیشاه(ره) که در آن موقع شیخ بودند در راه بازگشت از سفر مکه به منزل ما تشریف آورد‌ند و در یکی‌ از اتاقهای منزل که مخصوص اقامت بزرگان بود استراحت میکردند مرحوم آقای حاج مهدی ملک صالحی از فقرای قدیمی‌ اصفهان  نیز همراه ایشان بود . حاج مهدی دم در اتاق حضرت آقای رضا علیشاه رو صندلی نشسته بود و حضرت آقای رضا علیشاه داخل اتاق بودند ساعت حدودا ۹ صبح بود رفتم جلوی در اتاق ایشان به حاج مهدی گفتم در را باز کن می‌خوام برم تو حاج مهدی گفت ایشان مشغول استراحت هستند مزاحم نشو گفتم ببینید اگر استراحت میکنند مزاحم نمی‌‌شوم در این حین حضرت آقای رضا علی‌ شاه که صدای بگو مگوی ما را از تو اطاق شنیده بودند به حاج مهدی فرمودند بگذارید بیاد تو. داخل اطاق که رفتم بعد از عرض ادب اظهار طلب کردم و عرض کردم خدمت آقایون مشایخ هم اظهار طلب کردم اما به علت کمی‌ سنّ دستم را نگرفتن. ایشان فرمودند کلاس چندی؟ عرض کردم دوم دبیرستان ایشان فرمودند خوب برو هر وقت لیسانس گرفتی‌ بیا دستتو بگیرم، منم عرض کردم اگر شما برای تشرف بنده مدرک لیسانس میخواهید خوب ترجیح میدم برم پیش آقای راستین که با مدرک سیکل هم قبول میکنند ایشان هم خنده ای کردند و من از اطاق بیرون آمدم.

یکبار هم روز عید غدیر در حسینه حائری تهران رفتم دیدم مرحوم آقای میرزا محمد مهدی مجتهد سلیمانی (وفا علی‌) رحمت الله علیه آنجا تشریف دارند و به همه عیدی میدهند به هر نفر یک ریال عیدی میدادند کنار ایشان مرحوم آقایان استاد جواد، حاج حسن آقای سوهانکی، میرزا حبیب، و آقای‌ قانعی نشسته بودند جلو که رفتم به آقای وفا علی‌ عرض کردم من غیر از این عیدی یک عیدی دیگه هم می‌خوام و آن اینکه مشرف بشم آقای وفا علی‌ هم فرمودند شما سنتون خیلی‌ کم هست نمیشه.

نقل مکان به گنبد ومشرف شدن به وادی فقر

در مهر ماه سال ۱۳۴۳ پدر بنده به گنبد کاووس منتقل شدند و ما ساکن آنجا شدیم در آن موقع سه چهار تا فقیر بیشتر در آنجا نبود آذر ماه همان سال مطابق با ماه رجب ۱۳۸۳ قمری جناب آقای حاج شیخ عبد الله صوفی املشی ( درویش عزت علی‌) رحمت الله علیه در راه سفر به بیدخت تشریف آورد‌ند به گنبد مرحوم آقای حسین معروفی‌ پدر جناب آقای محمد علی معروفی‌ شیخ فعلی‌ رشت هم همراه ایشان بود، در مجلسی که ایشان تشریف داشتند رفتم جلوی مجلس نشستم. چهره ایشان را که دیدم به خودم گفتم اگر حضرت آقای رضا علیشاه مدرک لیسانس از بنده خواستند برای ایشان حتما باید مدرک اجتهاد بیاورم، با این حال چون دیگه طاقتم طاق شده بود رفتم جلو و اظهار طلب کردم ایشان فرمودند برای شما خیلی‌ زوده. وقتی‌ این جوابو شنیدم بی‌ اختیار به گریه افتادم بلند شدم ایستادم رو به جمع کردم و گفتم آقایون شاهد باشید بنده بعد از اینکه یقین حاصل کردم که این راه حق است اظهار طلب کردم ولی‌ ایشان مرا نپذیرفتند، فردای قیامت اگر خدا از من پرسید چرا راه راست نرفتی عرض می‌کنم من رفتم ولی‌ ایشان قبول نکرد، آن موقع جناب آقای املشی شما جواب بدهید. مجلس کاملا منقلب شد ایشان سر مرا گرفتند به زانو و هر دو مشغول گریه شدیم و بعد فرمودند سحر برای تشرف بیایید. به هر حال همانطور که فرموده بودند برای تشرف رفتم و در سحر دوشنبه ۱۵ رجب سال ۱۳۸۳ قمری مطابق با ۱۱ آذر ماه ۱۳۴۲ شمسی به دست ایشان مشرف به فقر محمدی شدم.

این نکته را هم اضافه کنم که آن زمانی‌ که من با تصوف مخالف بودم یک روز مهمانی داشتیم به نام مرحوم آقای سید علی‌ پیرو ایشان اصالتاً اهل نجف بودند بسیار فقیر گرم و با محبتی بودند دایی ایشان هم مرحوم آقای سید علی‌ خاموش مجلس دار شبهای جمعه در نجف اشرف بودند. آقا سید علی‌ پیرو در آن زمان یک جوز به مادر بنده می‌‌دهند و می‌گویند پسر شما درویش خواهد شد البته آن زمان  دیگه من نیستم این جوز را برای تشرفی ایشان نگاه دارید .

اولین سفر به بیدخت

در عید نوروز سال ۱۳۴۴ به اتفاق سه تن از دراویش برای زیارت عازم بیدخت شدم، مدت اقامت در بیدخت ۳ روز است حضرت آقای صالح علیشاه هر وقت قصد مرخص کردن زوار را داشتند می‌‌فرمودند ( خوب است  که شما رفته باشید) بعد از سه روز یکی‌ از دراویش که بنده به اتفاق ایشان آمده بودم اعلام کرد که مهلت اقامتمان تمام شده و باید برگردیم. اما من دل نمی کندم و می خواستم مدت بیشتری بمانم لذا برای کسب تکلیف خدمت حضرت آقای صالح علیشاه رسیدیم ایشان فرمودند پسر آقای کاشانی محصل است تا سیزده عید تعطیل است مانع ندارد بماند اما شما (همراهان) بروید، همان شب خوابی‌ دیدم و به آقا محمد پدر حاج عبد الخالق گفتم  می‌خواهم خوابی‌ که دیدم را برای حضرت آقای صالح علیشاه تعریف کنم با راهنمأیی حاج عبد الخالق  روی کاغذی نوشتم چند دقیقه وقت می‌خواهم و برای ایشان فرستادم چند روز بعد ایشان بنده را احضار فرمودند وارد اتاقی‌ شدیم که الان آبدار خانه مجلس شب جمعه است ایشان وسط اتاق ایستادند و فرمودند صحبتتان را بفرمایید ، بنده خوابی‌ که دیده بودم را عرض کردم و گفتم مطابق این خواب این خواسته را دارم.

ایشان فرمودند که آدم وقتی‌ چیزی را از بزرگی‌ می‌خواهد باید به خودش هم نگاه کند ببیند لیاقت آن را دارد؟ عرض کردم شما در پند صالح فرمودید (از کریم به کم نباید قناعت کرد) من هوای بایزیدی دارم. ایشان هم دستوری دادند و فرمودند برای ملاقات با مرحوم آقای حاج سید هبة الله جذبی (ثابت علی) رحمت الله علیه به اتاق شماره ۱۲ که ایشان در آن سکنی داشتند بروم و پیغامی دادند که به ایشان برسانم  و فرمودند شما باید خط مشی‌ زندگیتان این باشد.. سیر و سلوک..

اجازه اقامه نماز

لازم به ذکر است که جناب آقای کاشانی در زمان حضرت آقای رضا علی‌ شاه به مقام مجاز نمازی رسیدند و این اجازه توسط اقطاب بعدی حضرات آقایان محبوب علی‌ شاه(ره) و مجذوب علیشاه (حفظه الله) نیز تمدید گردید. ایشان همچنین ملقب به لقب خادم الفقرا می باشند . سلامتی‌ و طول عمر ایشان را از پیشگاه ایزد منان خواستاریم.

با اندکی ویرایش و تقدم و تاخر در جملات پیاده شده از فیلم سالگرد تولد ایشان

Viewing all articles
Browse latest Browse all 454

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>