Quantcast
Channel: هفت وادی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 454

حرص و حریص

$
0
0
در مقاله نوزدهم «الهی نامه» پسر نزد پدر می آید و خواهش میکند به او علم کیمیاگری بیاموزد. پدرش جواب میدهد که حرص بر تو غالب شده است،از این جهت طالب کیمیا هستی، این دنیای دنی را که سرای مکر و جای دشمنی است برای چه میخواهی؟و از چه حرص می زنی و بی آرامی، دانه ی مرغ حریص خاک است و خاک جاودان.حرص چون آتشی است که هرگاه در هیزم افتد آن را بسوزاند.آب قناعت بر سر این آتش ریز وگرنه جاودان در این آتش باقی خواهی ماند. و هرگاه یک جو از مال حرام در ملک تو باشد عذابت همیشگی خواهد بود.
     
 شما ای مردمان حریص و طماع کاری جز کم کردن عمر و افزودن مال ندارید. آن قدر به دست آرید که لازمه حیات شما است و شما را نیازی به ناجوانمردان نباشد، زیرا سنگ با ضربه یک کلنگ سیم و زر ارزانی می دارد، امّا بخیل از گرده ای نان دریغ می ورزد.
گرسنه مردن و کشته شدن در پای پیلان بسی نیکوتر از نان خوردن از دست بخیلان است

چنین گفتست نوشیروان عادل
که گر میری به تیغ تیز قاتل
تو را بهتر بود آن زخم شمشیر
که از نان فرومایه شوی سیر
زر و سیم و قبول و کار و بارت
نیاید دردم آخر بکارت
اگر اخلاص باشد آن زمانت
بکار آید واگرنه وای جانت
بهر چیزی که در دنیا کمالست
یقین میدان که در عقبی و بالست

قناعت کن و قانع باش که ملک دنیا از تو زایل نگردد و بدان که چیزی بهتر از قناعت نیست و اصل و گوهر قناعت «فقر» است.و تو هرگاه فخر به فقر خویش نمودی ملک جهان آن تو خواهد بود سلیمان تنها به انگشتری خاتم خود قانع بود و از آن انگشتری ملک عالم در اختیار داشت. خورشید از همه دنیا به یک قرص بسنده کرد و از آن روی بلند مرتبه گردید و ماه بدان جهت مورد احترام و توجه قرار گرفت که در هر ماه به یک گرده قناعت ورزید.
       
اسکندر در طی فتوحات خود به شهر چین رسید، فغفور چین (پادشاه چین) جشن بسیار باشکوه و شاهانه و کم نظیری به افتخار وی ترتیب داد. و کاسه ای پر لعل و درّ و گوهر پیشش نهاد و گفت: نوش جان کنید تا سپاه هم دست فراز کنند. اسکندر گفت، درّ و گوهر که خوردنی نیست،معنی این کار چیست؟ پادشاه چین گفت ای فاتح بزرگ آیا در روم گوهر نمی خوردی؟
       
اسکندر گفت: خیر خوراک من دو گرده نان بیش نیست. فغفور گفت آیا در روم این دو گرده برای تو حاصل نمیشد که جمله عالم را زیر پا گذاشتی، خون ریختی، ویران کردی، و چندین هزار رعیت را بدبخت و بیجان کردی و کشتی.؟اسکندر به شنیدن این سخنان چنان آشفته و دگرگون شد که در ساعت عزم رحیل کرد.

در سفر گفت این فتوحم بس بود
تا قیامت قوت روحم بس بود
ترک گفتم من سفر یک بارگی
عزلتی جویم ازین آوارگی
هیچکس را در جهان بحر و بر
از قناعت نیست ملکی بیشتر
هر که در راه قناعت مرد شد
ملک عالم بر دل او سرد شد
خشک یا تر گرده چون زد بر پنیر
فارغ آمد از وزیر و از امیر 
از کتاب مسافر سرگشته اثر دکتر پوران شجیعی

Viewing all articles
Browse latest Browse all 454

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>