دکتر حشمت الله ریاضیـ بازگشت به اصل خویش (مساله معاد)
هر آیینی مبتنی بر دو اصل و یک فرع است، اصل اول از کجا آمدن یا مبداء میباشد و اصل دوم به کجا رفتن یا معاد است و فرع نتیجه از این دو اصل هدف از زیستن میباشد. به قول سعدی :
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به کجا میبری آخر ننمایی وطنم
علی(ع) فرمود : “رحم الله امرءً عرف قدره و علم من این فی این الی این”. یعنی خدا ببخشاید کسی را که خود خویش شناسد و بداند از کجا آمده، در کجاست و به کجا میرود. از دیرزمان دو گونه جواب برای این پرسش دادهاند. بعضی از مکاتب چون دهریه و ماتریالیسم پاسخ دادهاند از ماده آمدهایم و به ماده برمیگردیم و یک سیکل طبیعی را میپیمائیم ولی اکثریت انسانها و مکاتب فلسفی و همه ادیان جواب دادهاند :
ما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریاییم و دریا میرویم
از خدا آمدهایم و به خدا بازمیگردیم. پس معاد مادی عقیده مادیون و معاد الهی عقیده الهیون و حکما و فلاسفه الهی و عرفا و صوفیه است. تنها مسئلهای که هست نحوه بازگشت و چگونگی معاد است که آیا تکرار تولدهای بیشمار در گردونه طبیعت (تناسخ) لازمه سیر تکاملی و تکوینی است یا مسیر طولی در حیات این جهانی و برزخی و آن جهانی و یا معاد بازگشت به خود حقیقی الهی است و در درون آن یا در بیرون و آیا کمال یافتن و به کمال رسیدن هرچیز در هر مورد معاد آن است به عالی و در مورد انسان رسیدن به حق در همین هستی دنیوی است یا این که دنیای ازلی دیگری غیر از عالم جسم و این جهان و عالم درون در جهانی مادی و یا مصنوعی وجود دارد و آیا معاد دینامیک است یا استاتیک، خروج از تضاد است و به وحدت رسیدن یا رها شدن از عالم تضاد و وحدت وجود پیدا کردن و بقاء بالله است بعد از فناء فی الله در این جهان و یا در آن جهان و بعد مسئله بهشت و دوزخ و صراط و ابدی بودن یا غیر ابدی بودن و سرانجام و مراتب جای بحث است و در خود مسئله معاد که روحانی است یا جسمانی یا روحانی جسمانی یا مرتبهای سخن بسیار است ولی وجه مشترک وجود خود معاد و ضرورت سیر و سلوک برای تحقق آن است. اگرچه با نحوه پیشین معاد سیر و سلوک نیز متفاوت خواهد بود.
از اینرو هر دین توحیدی به رستاخیز به عنوان پایه کیش و آیین پایبند است. آیین زرتشت پس از اسلام از سایر ادیان بیشتر در اینباره سخن گفته است و در کتابهای «از زرتشت تا شیخ اشراق» و «سیر برون» به شرح کامل آن پرداخته شده است. که چکیده آن این است که در رستاخیز پاداش سه تعلیم مهم اساسی (اندیشه نیک و گفتار نیک و کردار نیک) فیض و رحمت پروردگار و فردوس برین است که جایگاه حيات ابدی و سعادت جاودانی میباشد. روح هر مرد یا زنی که دارای اندیشه نیک باشد در اولین طبقه بهشت قرار میگیرد، هرگاه دارای گفتار نیک باشد چون ثمره آن ظاهرتر و برای مردم مفیدتر است. لذا در مقابل آن به درجهی دوم از بهشت میرود که از طبقه اول بهتر است. چنانچه عمل آنها خوب و پسندیده باشد چون نتیجه آن به حال مردم بیشتر مفید و سودمند است و تاثیر آن برای آسایش جامعه زیادتر است، لذا در مرتبه سوم از بهشت جای میگیرند که از طبقه اولی و دومی بهتر و بالاتر است، و هرگاه شخص اعم از مرد یا زن در تربیت و اخلاق به حد کمال برسد و تمام صفات پاک سهگانه که عبارت از اندیشه و گفتار و کردار نیک است در او موجود باشد در این صورت فضل و رحمت خداوند متعال بهطور کامل شامل حال او میشود. روح پاک این قبیل اشخاص را با تجلیل و احترام در مرتبه چهارم از بهشت که بالاترین مراتب و محل پيامبران و برگزیدگان است جای میدهند و در آن جا برای همیشگی با عزت و سعادت فنا ناپذیر بهسر میبرند.
معاد در آیین یهود و مسیحیت
بعضی علما بر این عقیدهاند که ادبیات عبری رشتهی مکاشفهای راجع به معاد را از تعالیم زرتشت گرفته است و از حیث ادله موجود است که از روی آنها میتوان باور نمود که زرتشت درمیان پیغمبران مشرق زمین نخستین پیغمبری بود که اعتقاد به حشر و نشر و قیامت و حیات بعد از ممات و مجازات و مکافات در نشاه دیگر را بیان نموده است. در اینجا به مناسبت مقام چند سطر از تاریخ ایران تالیف مارخام را راجع به این موضوع ذکر مینماییم :
زرتشتیان به یک خدای بزرگ اهورا مزدا و به مجازات و مکافات عالم و به روز رستاخیز معتقد بوده و یهودیان تا زمان اسیری رفتن به بابل عقیده به قیامت نداشتهاند اما در آیین مسیحیت به معاد توجه بیشتری شده است. در انجیل لوقا باب سیم(۳) آیه چهل و سوم (۴۳) میگوید : عیسی به وی گفت: هر آینه به تو میگویم امروز با من در فردوس خواهی بود. در رسالهی دوم پولس رسول به قرنتیان باب دوازده آیه چهار آمده است که : به فردوس ربوده شد و سخنان ناگفتنی شنید که انسان را جایز نیست که به آنها تکلم کند. در مکاشفهی یوحنای رسول باب دوم، آیه هفتم آمده است : هرکه طالب آید به او این را خواهم بخشید که از درخت حیاتی که در وسط فردوس خدا است بخورد.
باور رستاخیز در دین اسلام
همان سان که گذشت شالوده هر دینی بر دو اصل پایدار و استوار است، مبداء (خداوند) و معاد (بازگشت، رستاخیز). لذا در قرآن صدها آیه درباره آخرت، رجعت، قیامت، جزا، پاداش، در ابعاد مختلف این جهانی و آن جهانی، جسمانی و روحانی و تکاملی، گذر مرتبهای و صعود و عروج مراتب کامله وجودی که تماماً در حول محور معاد شناسی و انسان شناسی است آمده است. مفسرین نیز با تکیه بر محور بینش خود از اهل سنت و شیعی، حکم و متکلم، صوفی و عارف، اهل حدیث، ظاهر و باطن گرایان، از کثرت وجود گرایان تا وحدت وجود گرایان و از اهل نقل و عقل تا اهل شهود و مکاشفه، نظریاتی ابراز داشتهاند که ما نظر عرفای کامل و صوفیان حقّه را به عنوان باور خویش میآوریم.
مولانا میگوید :
پس قیامت شو قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرط است یقین
لذا تا کسی تمام وجود مجازی دروغین خود را نمیراند و به تولد نوین انسانی که جامع صفات الهی و جوهری خودش میباشد زنده نشود و قائم نگردد روز روشن قیامت یعنی قائم شدن و برپاخاستن را درک نمیکند (رستاخیز = رستن و خیزش) و بر آن باور قلبی نمیآورد و خود را برای رستاخیز بزرگتر یا قیامت کبرا آماده نخواهد ساخت. از اینرو عرفا مرگ و زندگی را دم و بازدم هستی دانستهاند که وجود یا هستی در حرکت تعاملی همیشگی خویش همواره از ماهیتی میمیرد و به ماهیتی زنده میگردد. چون دریا جذر و مد مییابد و ما به مدّ زندگی و به جذر مرگ نام نهادهایم، در حالی که هر دو یک چیزند در دو نگاه.
پس زندگی رودخانهای است جاری یا دریایی مواج در برابر هر بیننده، که یکی طغیان و مدّ (زندگی) را میبیند و آن را حقیقت میپندارد و حقیقت میشمرد در حالی که این دو واحدی ضدّ نمایند. یعنی وجود و عدم ماهیتی دو نمودار از وجودی حقیقی ثابت هستی است که جوهر و صرفیت آن را واجب الوجود یا خدا مینامیم و آنچه در چشم ما نمودار میشود از خیزش و نشست یا زندگی و مرگ، یا مدّ و جذر را عالم نمود و واقعیتهای ناپایدار.
با نگاهی دیگر و تقسیمی دیگر میتوان گفت : مرگ و حیات سه گونه است:
۱ـمرگ و حیات تکوینی که همواره در ذات هستی جمادی است و به عبارت دیگر هستی کشمکش دو ضدّ است از یک جوهر واحد که یکی را مرگ یا خلع مینامیم و دیگری را حیات یا لبس. پس زندگی خلع و لبس مدام است. این مرگ و زاد به ظاهر ضدّ یا خلع و لبس ماهیتی موجب استمرار حیات تکاملی همه موجودات عالم است. پس در همه ذرات عالم ساری و جاری است و همان موجب حرکت جوهری است که فوق زمان و مکان تصوری ماست و آن را میتوان رستاخیز مدام هستی نامید که ثمرهاش کمال پیاپی است.
مولانا میگوید :
از جمادی مردم و نامی شدم
وزنما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم که ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملایک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم کاناالیه راجعون
پس مرگ، عدمِ صورت ماهیتی است چنانکه وقتی ارگ نواخته میشود امواج صوتی در فضا پخش میشود، دیگر خود نواست ولی موج صرفی نوا هست.پس مرگ تبدل تکاملی صورتهاست با بقاء جوهر ذاتی وجودی حقی و رستاخیز قبول صورتهای مجرد در نمود صور حسی درونی
۲ـمرگ و حیات اختیاری تبدیلی و آن مرگ اندیشه و فکر و ذهنیت کهنه و تولد اندیشه و فکر و ذهنیت نو است.چنانکه مولانا میگوید :
از سخن صورت بزاد و باز مُرد
موج خود را باز اندر بحر برد
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر زین نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد
مستمّری مینماید در جسد
در این تعبیر با هر دم و بازدمی مرگ و زندگی نمودار میشود و با هستی کل در انطباق حرکتی قرار میگیرد، پس با هر نفسی ذکری و یادی تکوینی است و ما باید ذکری اختیاری مبتنی بر جوهر حال داشته باشیم تا همواره رستاخیز جان را در مردار تن (که خودش نیز حرکت جوهری دارد) ملاحظه کنیم و از انرژی تازه و موج نوین که از مرکز جان برمیآید و با مرکز هستی یا جان جهان پیوند زنیم تا زنده به حرکت و آفرینش و زایش یعنی عشق و خلاقیت مستمر باشیم. این آگاهی و اجرا را مرگ و حیات اختیاری گوییم. از اینرو عرفا بر اصل حدیث «موتو قبل ان تموتوا» یعنی بمیرید پیش از آنکه شما را بمیرانند، سنایی گفته است :
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر میزندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما
مولانا در تفسیر قرآن میگوید : مرگ ضدی را به ضدی تبدیل کردن است در راه تکامل.
جان بسی کندی و اندر پردهای
زانکه مردن اصل بُد ناوردهای
تا نمیری نیست جان کندن تمام
بی کمال نردبان نایی به بام
***
نفی ضد هست باشد بی شکی
تا ز ضد ضد را بدانی اندکی
این زمان جز نفی ضد اعلام نیست
اندر این نشأت دمی بی دام نیست
بی حجابت باید آن ای ذو لباب
مرگ را بگزین و بردر آن حجاب
نه چنان مرگی که در گوری روی
مرگ تبدیلی که در نوری روی
***
مصطفی زین گفت کای اسرار جو
مرده را خواهی که بینی زنده تو
میرود چون زندگان بر خاکدان
مرده و جانش شده بر آستان
درباره رستاخیز (قیامت) در همان دفتر ششم آمده است که :
قیامت تولد دوباره جان در تن خاکی است که بدان قیامت صغری میگویند و نتیجه همان مرگ اختیاری تبدیلی است. لذا مولانا حضرت محمد را در این مقام ستوده است و میگوید :
پس محمد صد قیامت بود نقد
زانکه حل شد در فنای حل و عقد
زادهی ثانی است احمد در جهان
صد قیامت بود او اندر عیان
زو قیامت را همی پرسیدهاند
ای قیامت تا قیامت راه چند؟
با زبان حال میگفتی بسی
که ز محشر حشر را پرسد کسی؟
بهر این گفت آن رسول خوش پیام
رمز موت قبل موتوا یا کرام
همچنانکه مردهام من قبل موت
زان طرف آوردهام این صیت و صوت
پس قیامت شو قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرط است این
تا نگردی او ندانیاش تمام
خواه آن انوار باشد یا ظلام
عقل گردی عقل را دانی کمال
عشق گردی عشق را دانی خیال
در همه عالم اگر مرد و زنند
دم به دم در نزع و اندر مردند
۳ـمرگ و حیات اضطراری نموداری: در این مرگ اعمال حیاتی دنیوی از کار میافتد، چون ابزار جان که کالبد است توانائیش را از دست داده و به تبع آن روان درّاکه که فرآیند حاصل از روح الهی مجرد و تن خاکی مادی است از کار افتاده لذا روح مجرد انسانی را که دم یزدانی و نفس رحمانی و روح الهی نام دادهایم دیگر بیابزار و بلکه آزاد و رهاست.لذا پس از مرگ تن و نفس (روان) روح که امانت الهی از عالم مجردات است و بر جان حیوانی افاضه شده و یا از جوهر آن برخاسته آزاده شده در جهان انرژی و امواج و بلکه برتر در ماوراء او انرژی و موج به صورت بیصورتی محض در سیر و گشت است که سرعت سیر آن نه با صوت و نه با نور قابل سنجش است چون ورای صوت و نور است، بلکه پرتو ذات حق است که بهسوی حق در حرکت است تا به آن مرکز کل وصل شود.
نکته مهم برپایی یا رستاخیز این است که آن مخصوص به انسان نیست بلکه حشر و جمع شدن کلی طبق قانون گریز از مرکز و جذب به مرکز امری است کلی در ذات هستی که از ذات بر اثر حرکت جوهری اعراض پدید میآیند و در کمّ و کیف و وضع و هیأت زمانی و مکانی شکل میگیرند و پس از گذر مرحلهای از نمایش تکاملی در درون هستی بیرونی باز به اصل خویش رجعت میکنند که مبنای این سخن عرفاست که هرچیز به اصل خود بازمیگردد.
پس در وجود، عدم محال است، رفت و بازگشت یا خیزش و نشست و قیام و قعود مدّ و جزر است که بدان بود و نمود میگوییم. چیزی که هست در انسان این امر خودآگاه است و کردارهای بشری در کیفیت ماهوی آن تاثیر میگذارد که بدان کنش و واکنش مدام یا عمل و عکس العمل و پژواک عمل و پاداش و جزای
خودساخته و پرداخته میگوییم و در زبان اخلاق تکلیف و مکافات و در شرع عمل صالح و ناصالح که نتیجهاش بهشت و دوزخ یعنی قرب الهی و بُعد الهی میگوییم که قرب تمام جلوههای جمال و کمال را دارد و بُعد از اصل خداوندی همه تاریکی و وحشت و رنج دارد. که آنها به زبان نمادین و سمبلیک تصویر شدهاند تا در درک بشر مانده در محسوسات و معقولات تصویری مشابه داده شود که خود با کشف و شهود باطنی و تجربه روحانی حقایق آنها را در نفس (دوزخ) و در روح (بهشت) بنگرند.
سیر و سلوک برای همین مقصود است که طبق بیان مولوی زاغ آرزوخواهی و آمال، و مرغابی حرص و خروس شهوت و طاووس خودشیفتگی که من مجازی دنیوی ما را تشکیل میدهند بمیرند تا روح خدایی ما حیات پاک و بالنده خود را دنبال کند. که گفتیم :
بی حجابت باید آن ای ذو لباب
مرگ را بگزین و بردار آن حجاب
مراد روز قیامت، آگاهی روشن به برپا داشتن همه استعدادها و صفات خداانسانی انسان است که خودآگاهی روزگون و روشن به خویشتن و کردههای خودساخته خویش پدید میآید. لذا مولوی میگوید :
سال ها این مرگ طبلک میزند
گوش تو بیگانه جنبش میکند
گوید اندر نزع از جان آن مرگ
این زمان کردت زخود آگاه مرگ
این گلوی مرگ از نعره گرفت
طبل او بشکافت از حزب شگفت
در دقایق خویش را دریافتی
رمز مردن این زمان دریافتی
سخن را بدینجا پایان میدهم که :
۱. مرگ و زندگی دو ضدّ همراهند برای استمرار حیات و هر دو ابدیاند چون وجود دارند. تغییر در صورت است نه در ذات و رستاخیز وحدت کلی و نفی ضد است.
۲. انسان جسمانیه الحدوث روحانیه البقاست، پس آغاز دارد ولی پایان ندارد، مراحل زندگیش از جمادی تا ملکی و برتر تا لاهوتی جریان دارد.
۳. قیامت سه نوع است، قیامت کوچک که تبدل صفات است، قیامت وسط که تبدل ذات است و قیامت کل که تبدل کلی ذات و صفات و افعال و کالبد و ماهیت است.
۴. پاداش و جزا امری طبیعی و لازمه حیات و سنت همیشگی است و حتی اندیشه نیک و بد در ساختار اندیشهگر و گفتار نیک و کردار و عواقب زندگی دنیوی و کمالی و اخروی او تاثیر دارد. لذا حتی سلولهای آدم بدکار به صاحبش دشنام میدهند که چرا ما را از سیر نورانی بازداشتی.
۵. رستاخیز قلبی و روحی آغاز رستاخیز کلی هستی است.
۶. مرگ آزادی جاودانگی است (مرگ اختیاری). از قفس تن رستن است. رهایی از زندان طبیعت و کالبد و نفس است و در رستاخیز وحدت جانها فنا شدن و به حیات طیبه الهی زنده گشتن و به وصال رسیدن است.
مرغ کاندر قفس زندانی است
مینجوید رستن از نادانی است
روحهایی کز قفسها رستهاند
انبیای رهبر شایستهاند
از برون آوازشان آید ز دین
که ره رستن تو را این است این
ما بدین رستیم زین ننگین قفس
جز که این ره نیست چاره این قفس
در جای دیگر میگوید :
آزمودم مرگ من در زندگی است
چون بمیرم مایه آزادگی است
حافظ میگوید :
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوش آن دمی که از این چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است
روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم
هر آیینی مبتنی بر دو اصل و یک فرع است، اصل اول از کجا آمدن یا مبداء میباشد و اصل دوم به کجا رفتن یا معاد است و فرع نتیجه از این دو اصل هدف از زیستن میباشد. به قول سعدی :
روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به کجا میبری آخر ننمایی وطنم
علی(ع) فرمود : “رحم الله امرءً عرف قدره و علم من این فی این الی این”. یعنی خدا ببخشاید کسی را که خود خویش شناسد و بداند از کجا آمده، در کجاست و به کجا میرود. از دیرزمان دو گونه جواب برای این پرسش دادهاند. بعضی از مکاتب چون دهریه و ماتریالیسم پاسخ دادهاند از ماده آمدهایم و به ماده برمیگردیم و یک سیکل طبیعی را میپیمائیم ولی اکثریت انسانها و مکاتب فلسفی و همه ادیان جواب دادهاند :
ما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریاییم و دریا میرویم
از خدا آمدهایم و به خدا بازمیگردیم. پس معاد مادی عقیده مادیون و معاد الهی عقیده الهیون و حکما و فلاسفه الهی و عرفا و صوفیه است. تنها مسئلهای که هست نحوه بازگشت و چگونگی معاد است که آیا تکرار تولدهای بیشمار در گردونه طبیعت (تناسخ) لازمه سیر تکاملی و تکوینی است یا مسیر طولی در حیات این جهانی و برزخی و آن جهانی و یا معاد بازگشت به خود حقیقی الهی است و در درون آن یا در بیرون و آیا کمال یافتن و به کمال رسیدن هرچیز در هر مورد معاد آن است به عالی و در مورد انسان رسیدن به حق در همین هستی دنیوی است یا این که دنیای ازلی دیگری غیر از عالم جسم و این جهان و عالم درون در جهانی مادی و یا مصنوعی وجود دارد و آیا معاد دینامیک است یا استاتیک، خروج از تضاد است و به وحدت رسیدن یا رها شدن از عالم تضاد و وحدت وجود پیدا کردن و بقاء بالله است بعد از فناء فی الله در این جهان و یا در آن جهان و بعد مسئله بهشت و دوزخ و صراط و ابدی بودن یا غیر ابدی بودن و سرانجام و مراتب جای بحث است و در خود مسئله معاد که روحانی است یا جسمانی یا روحانی جسمانی یا مرتبهای سخن بسیار است ولی وجه مشترک وجود خود معاد و ضرورت سیر و سلوک برای تحقق آن است. اگرچه با نحوه پیشین معاد سیر و سلوک نیز متفاوت خواهد بود.
از اینرو هر دین توحیدی به رستاخیز به عنوان پایه کیش و آیین پایبند است. آیین زرتشت پس از اسلام از سایر ادیان بیشتر در اینباره سخن گفته است و در کتابهای «از زرتشت تا شیخ اشراق» و «سیر برون» به شرح کامل آن پرداخته شده است. که چکیده آن این است که در رستاخیز پاداش سه تعلیم مهم اساسی (اندیشه نیک و گفتار نیک و کردار نیک) فیض و رحمت پروردگار و فردوس برین است که جایگاه حيات ابدی و سعادت جاودانی میباشد. روح هر مرد یا زنی که دارای اندیشه نیک باشد در اولین طبقه بهشت قرار میگیرد، هرگاه دارای گفتار نیک باشد چون ثمره آن ظاهرتر و برای مردم مفیدتر است. لذا در مقابل آن به درجهی دوم از بهشت میرود که از طبقه اول بهتر است. چنانچه عمل آنها خوب و پسندیده باشد چون نتیجه آن به حال مردم بیشتر مفید و سودمند است و تاثیر آن برای آسایش جامعه زیادتر است، لذا در مرتبه سوم از بهشت جای میگیرند که از طبقه اولی و دومی بهتر و بالاتر است، و هرگاه شخص اعم از مرد یا زن در تربیت و اخلاق به حد کمال برسد و تمام صفات پاک سهگانه که عبارت از اندیشه و گفتار و کردار نیک است در او موجود باشد در این صورت فضل و رحمت خداوند متعال بهطور کامل شامل حال او میشود. روح پاک این قبیل اشخاص را با تجلیل و احترام در مرتبه چهارم از بهشت که بالاترین مراتب و محل پيامبران و برگزیدگان است جای میدهند و در آن جا برای همیشگی با عزت و سعادت فنا ناپذیر بهسر میبرند.
معاد در آیین یهود و مسیحیت
بعضی علما بر این عقیدهاند که ادبیات عبری رشتهی مکاشفهای راجع به معاد را از تعالیم زرتشت گرفته است و از حیث ادله موجود است که از روی آنها میتوان باور نمود که زرتشت درمیان پیغمبران مشرق زمین نخستین پیغمبری بود که اعتقاد به حشر و نشر و قیامت و حیات بعد از ممات و مجازات و مکافات در نشاه دیگر را بیان نموده است. در اینجا به مناسبت مقام چند سطر از تاریخ ایران تالیف مارخام را راجع به این موضوع ذکر مینماییم :
زرتشتیان به یک خدای بزرگ اهورا مزدا و به مجازات و مکافات عالم و به روز رستاخیز معتقد بوده و یهودیان تا زمان اسیری رفتن به بابل عقیده به قیامت نداشتهاند اما در آیین مسیحیت به معاد توجه بیشتری شده است. در انجیل لوقا باب سیم(۳) آیه چهل و سوم (۴۳) میگوید : عیسی به وی گفت: هر آینه به تو میگویم امروز با من در فردوس خواهی بود. در رسالهی دوم پولس رسول به قرنتیان باب دوازده آیه چهار آمده است که : به فردوس ربوده شد و سخنان ناگفتنی شنید که انسان را جایز نیست که به آنها تکلم کند. در مکاشفهی یوحنای رسول باب دوم، آیه هفتم آمده است : هرکه طالب آید به او این را خواهم بخشید که از درخت حیاتی که در وسط فردوس خدا است بخورد.
باور رستاخیز در دین اسلام
همان سان که گذشت شالوده هر دینی بر دو اصل پایدار و استوار است، مبداء (خداوند) و معاد (بازگشت، رستاخیز). لذا در قرآن صدها آیه درباره آخرت، رجعت، قیامت، جزا، پاداش، در ابعاد مختلف این جهانی و آن جهانی، جسمانی و روحانی و تکاملی، گذر مرتبهای و صعود و عروج مراتب کامله وجودی که تماماً در حول محور معاد شناسی و انسان شناسی است آمده است. مفسرین نیز با تکیه بر محور بینش خود از اهل سنت و شیعی، حکم و متکلم، صوفی و عارف، اهل حدیث، ظاهر و باطن گرایان، از کثرت وجود گرایان تا وحدت وجود گرایان و از اهل نقل و عقل تا اهل شهود و مکاشفه، نظریاتی ابراز داشتهاند که ما نظر عرفای کامل و صوفیان حقّه را به عنوان باور خویش میآوریم.
مولانا میگوید :
پس قیامت شو قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرط است یقین
لذا تا کسی تمام وجود مجازی دروغین خود را نمیراند و به تولد نوین انسانی که جامع صفات الهی و جوهری خودش میباشد زنده نشود و قائم نگردد روز روشن قیامت یعنی قائم شدن و برپاخاستن را درک نمیکند (رستاخیز = رستن و خیزش) و بر آن باور قلبی نمیآورد و خود را برای رستاخیز بزرگتر یا قیامت کبرا آماده نخواهد ساخت. از اینرو عرفا مرگ و زندگی را دم و بازدم هستی دانستهاند که وجود یا هستی در حرکت تعاملی همیشگی خویش همواره از ماهیتی میمیرد و به ماهیتی زنده میگردد. چون دریا جذر و مد مییابد و ما به مدّ زندگی و به جذر مرگ نام نهادهایم، در حالی که هر دو یک چیزند در دو نگاه.
پس زندگی رودخانهای است جاری یا دریایی مواج در برابر هر بیننده، که یکی طغیان و مدّ (زندگی) را میبیند و آن را حقیقت میپندارد و حقیقت میشمرد در حالی که این دو واحدی ضدّ نمایند. یعنی وجود و عدم ماهیتی دو نمودار از وجودی حقیقی ثابت هستی است که جوهر و صرفیت آن را واجب الوجود یا خدا مینامیم و آنچه در چشم ما نمودار میشود از خیزش و نشست یا زندگی و مرگ، یا مدّ و جذر را عالم نمود و واقعیتهای ناپایدار.
با نگاهی دیگر و تقسیمی دیگر میتوان گفت : مرگ و حیات سه گونه است:
۱ـمرگ و حیات تکوینی که همواره در ذات هستی جمادی است و به عبارت دیگر هستی کشمکش دو ضدّ است از یک جوهر واحد که یکی را مرگ یا خلع مینامیم و دیگری را حیات یا لبس. پس زندگی خلع و لبس مدام است. این مرگ و زاد به ظاهر ضدّ یا خلع و لبس ماهیتی موجب استمرار حیات تکاملی همه موجودات عالم است. پس در همه ذرات عالم ساری و جاری است و همان موجب حرکت جوهری است که فوق زمان و مکان تصوری ماست و آن را میتوان رستاخیز مدام هستی نامید که ثمرهاش کمال پیاپی است.
مولانا میگوید :
از جمادی مردم و نامی شدم
وزنما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم که ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملایک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم کاناالیه راجعون
پس مرگ، عدمِ صورت ماهیتی است چنانکه وقتی ارگ نواخته میشود امواج صوتی در فضا پخش میشود، دیگر خود نواست ولی موج صرفی نوا هست.پس مرگ تبدل تکاملی صورتهاست با بقاء جوهر ذاتی وجودی حقی و رستاخیز قبول صورتهای مجرد در نمود صور حسی درونی
۲ـمرگ و حیات اختیاری تبدیلی و آن مرگ اندیشه و فکر و ذهنیت کهنه و تولد اندیشه و فکر و ذهنیت نو است.چنانکه مولانا میگوید :
از سخن صورت بزاد و باز مُرد
موج خود را باز اندر بحر برد
هر نفس نو میشود دنیا و ما
بیخبر زین نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو میرسد
مستمّری مینماید در جسد
در این تعبیر با هر دم و بازدمی مرگ و زندگی نمودار میشود و با هستی کل در انطباق حرکتی قرار میگیرد، پس با هر نفسی ذکری و یادی تکوینی است و ما باید ذکری اختیاری مبتنی بر جوهر حال داشته باشیم تا همواره رستاخیز جان را در مردار تن (که خودش نیز حرکت جوهری دارد) ملاحظه کنیم و از انرژی تازه و موج نوین که از مرکز جان برمیآید و با مرکز هستی یا جان جهان پیوند زنیم تا زنده به حرکت و آفرینش و زایش یعنی عشق و خلاقیت مستمر باشیم. این آگاهی و اجرا را مرگ و حیات اختیاری گوییم. از اینرو عرفا بر اصل حدیث «موتو قبل ان تموتوا» یعنی بمیرید پیش از آنکه شما را بمیرانند، سنایی گفته است :
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر میزندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما
مولانا در تفسیر قرآن میگوید : مرگ ضدی را به ضدی تبدیل کردن است در راه تکامل.
جان بسی کندی و اندر پردهای
زانکه مردن اصل بُد ناوردهای
تا نمیری نیست جان کندن تمام
بی کمال نردبان نایی به بام
***
نفی ضد هست باشد بی شکی
تا ز ضد ضد را بدانی اندکی
این زمان جز نفی ضد اعلام نیست
اندر این نشأت دمی بی دام نیست
بی حجابت باید آن ای ذو لباب
مرگ را بگزین و بردر آن حجاب
نه چنان مرگی که در گوری روی
مرگ تبدیلی که در نوری روی
***
مصطفی زین گفت کای اسرار جو
مرده را خواهی که بینی زنده تو
میرود چون زندگان بر خاکدان
مرده و جانش شده بر آستان
درباره رستاخیز (قیامت) در همان دفتر ششم آمده است که :
قیامت تولد دوباره جان در تن خاکی است که بدان قیامت صغری میگویند و نتیجه همان مرگ اختیاری تبدیلی است. لذا مولانا حضرت محمد را در این مقام ستوده است و میگوید :
پس محمد صد قیامت بود نقد
زانکه حل شد در فنای حل و عقد
زادهی ثانی است احمد در جهان
صد قیامت بود او اندر عیان
زو قیامت را همی پرسیدهاند
ای قیامت تا قیامت راه چند؟
با زبان حال میگفتی بسی
که ز محشر حشر را پرسد کسی؟
بهر این گفت آن رسول خوش پیام
رمز موت قبل موتوا یا کرام
همچنانکه مردهام من قبل موت
زان طرف آوردهام این صیت و صوت
پس قیامت شو قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرط است این
تا نگردی او ندانیاش تمام
خواه آن انوار باشد یا ظلام
عقل گردی عقل را دانی کمال
عشق گردی عشق را دانی خیال
در همه عالم اگر مرد و زنند
دم به دم در نزع و اندر مردند
۳ـمرگ و حیات اضطراری نموداری: در این مرگ اعمال حیاتی دنیوی از کار میافتد، چون ابزار جان که کالبد است توانائیش را از دست داده و به تبع آن روان درّاکه که فرآیند حاصل از روح الهی مجرد و تن خاکی مادی است از کار افتاده لذا روح مجرد انسانی را که دم یزدانی و نفس رحمانی و روح الهی نام دادهایم دیگر بیابزار و بلکه آزاد و رهاست.لذا پس از مرگ تن و نفس (روان) روح که امانت الهی از عالم مجردات است و بر جان حیوانی افاضه شده و یا از جوهر آن برخاسته آزاده شده در جهان انرژی و امواج و بلکه برتر در ماوراء او انرژی و موج به صورت بیصورتی محض در سیر و گشت است که سرعت سیر آن نه با صوت و نه با نور قابل سنجش است چون ورای صوت و نور است، بلکه پرتو ذات حق است که بهسوی حق در حرکت است تا به آن مرکز کل وصل شود.
نکته مهم برپایی یا رستاخیز این است که آن مخصوص به انسان نیست بلکه حشر و جمع شدن کلی طبق قانون گریز از مرکز و جذب به مرکز امری است کلی در ذات هستی که از ذات بر اثر حرکت جوهری اعراض پدید میآیند و در کمّ و کیف و وضع و هیأت زمانی و مکانی شکل میگیرند و پس از گذر مرحلهای از نمایش تکاملی در درون هستی بیرونی باز به اصل خویش رجعت میکنند که مبنای این سخن عرفاست که هرچیز به اصل خود بازمیگردد.
پس در وجود، عدم محال است، رفت و بازگشت یا خیزش و نشست و قیام و قعود مدّ و جزر است که بدان بود و نمود میگوییم. چیزی که هست در انسان این امر خودآگاه است و کردارهای بشری در کیفیت ماهوی آن تاثیر میگذارد که بدان کنش و واکنش مدام یا عمل و عکس العمل و پژواک عمل و پاداش و جزای
خودساخته و پرداخته میگوییم و در زبان اخلاق تکلیف و مکافات و در شرع عمل صالح و ناصالح که نتیجهاش بهشت و دوزخ یعنی قرب الهی و بُعد الهی میگوییم که قرب تمام جلوههای جمال و کمال را دارد و بُعد از اصل خداوندی همه تاریکی و وحشت و رنج دارد. که آنها به زبان نمادین و سمبلیک تصویر شدهاند تا در درک بشر مانده در محسوسات و معقولات تصویری مشابه داده شود که خود با کشف و شهود باطنی و تجربه روحانی حقایق آنها را در نفس (دوزخ) و در روح (بهشت) بنگرند.
سیر و سلوک برای همین مقصود است که طبق بیان مولوی زاغ آرزوخواهی و آمال، و مرغابی حرص و خروس شهوت و طاووس خودشیفتگی که من مجازی دنیوی ما را تشکیل میدهند بمیرند تا روح خدایی ما حیات پاک و بالنده خود را دنبال کند. که گفتیم :
بی حجابت باید آن ای ذو لباب
مرگ را بگزین و بردار آن حجاب
مراد روز قیامت، آگاهی روشن به برپا داشتن همه استعدادها و صفات خداانسانی انسان است که خودآگاهی روزگون و روشن به خویشتن و کردههای خودساخته خویش پدید میآید. لذا مولوی میگوید :
سال ها این مرگ طبلک میزند
گوش تو بیگانه جنبش میکند
گوید اندر نزع از جان آن مرگ
این زمان کردت زخود آگاه مرگ
این گلوی مرگ از نعره گرفت
طبل او بشکافت از حزب شگفت
در دقایق خویش را دریافتی
رمز مردن این زمان دریافتی
سخن را بدینجا پایان میدهم که :
۱. مرگ و زندگی دو ضدّ همراهند برای استمرار حیات و هر دو ابدیاند چون وجود دارند. تغییر در صورت است نه در ذات و رستاخیز وحدت کلی و نفی ضد است.
۲. انسان جسمانیه الحدوث روحانیه البقاست، پس آغاز دارد ولی پایان ندارد، مراحل زندگیش از جمادی تا ملکی و برتر تا لاهوتی جریان دارد.
۳. قیامت سه نوع است، قیامت کوچک که تبدل صفات است، قیامت وسط که تبدل ذات است و قیامت کل که تبدل کلی ذات و صفات و افعال و کالبد و ماهیت است.
۴. پاداش و جزا امری طبیعی و لازمه حیات و سنت همیشگی است و حتی اندیشه نیک و بد در ساختار اندیشهگر و گفتار نیک و کردار و عواقب زندگی دنیوی و کمالی و اخروی او تاثیر دارد. لذا حتی سلولهای آدم بدکار به صاحبش دشنام میدهند که چرا ما را از سیر نورانی بازداشتی.
۵. رستاخیز قلبی و روحی آغاز رستاخیز کلی هستی است.
۶. مرگ آزادی جاودانگی است (مرگ اختیاری). از قفس تن رستن است. رهایی از زندان طبیعت و کالبد و نفس است و در رستاخیز وحدت جانها فنا شدن و به حیات طیبه الهی زنده گشتن و به وصال رسیدن است.
مرغ کاندر قفس زندانی است
مینجوید رستن از نادانی است
روحهایی کز قفسها رستهاند
انبیای رهبر شایستهاند
از برون آوازشان آید ز دین
که ره رستن تو را این است این
ما بدین رستیم زین ننگین قفس
جز که این ره نیست چاره این قفس
در جای دیگر میگوید :
آزمودم مرگ من در زندگی است
چون بمیرم مایه آزادگی است
حافظ میگوید :
حجاب چهره جان میشود غبار تنم
خوش آن دمی که از این چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است
روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم