Quantcast
Channel: هفت وادی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 454

رستاخیز در نظر عارفان

$
0
0
دکتر حشمت الله ریاضیـ بازگشت به اصل خویش (مساله معاد)

هر آیینی مبتنی بر دو اصل و یک فرع است، اصل اول از کجا آمدن یا مبداء می‎باشد و اصل دوم به کجا رفتن یا معاد است و فرع نتیجه از این دو اصل هدف از زیستن می‎باشد. به قول سعدی :

روزها فکر من اینست و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده‎ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می‎بری آخر ننمایی وطنم

علی(ع) فرمود : “رحم الله امرءً عرف قدره و علم من این فی این الی این”. یعنی خدا ببخشاید کسی را که خود خویش شناسد و بداند از کجا آمده، در کجاست و به کجا می‎رود. از دیرزمان دو گونه جواب برای این پرسش داده‎اند. بعضی از مکاتب چون دهریه و ماتریالیسم پاسخ داده‎اند از ماده آمده‎ایم و به ماده برمی‎گردیم و یک سیکل طبیعی را می‎پیمائیم ولی اکثریت انسان‎ها و مکاتب فلسفی و همه ادیان جواب داده‎اند :

ما ز بالاییم و بالا می‎رویم
ما ز دریاییم و دریا می‎رویم

از خدا آمده‎ایم و به خدا بازمی‎گردیم. پس معاد مادی عقیده مادیون و معاد الهی عقیده الهیون و حکما و فلاسفه الهی و عرفا و صوفیه است. تنها مسئله‎ای که هست نحوه بازگشت و چگونگی معاد است که آیا تکرار تولدهای بی‎شمار در گردونه طبیعت (تناسخ) لازمه سیر تکاملی و تکوینی است یا مسیر طولی در حیات این جهانی و برزخی و آن جهانی و یا معاد بازگشت به خود حقیقی الهی است و در درون آن یا در بیرون و آیا کمال یافتن و به کمال رسیدن هرچیز در هر مورد معاد آن است به عالی و در مورد انسان رسیدن به حق در همین هستی دنیوی است یا این که دنیای ازلی دیگری غیر از عالم جسم و این جهان و عالم درون در جهانی مادی و یا مصنوعی وجود دارد و آیا معاد دینامیک است یا استاتیک، خروج از تضاد است و به وحدت رسیدن یا رها شدن از عالم تضاد و وحدت وجود پیدا کردن و بقاء بالله است بعد از فناء فی الله در این جهان و یا در آن جهان و بعد مسئله بهشت و دوزخ و صراط و ابدی بودن یا غیر ابدی بودن و سرانجام و مراتب‎ جای بحث است و در خود مسئله معاد که روحانی است یا جسمانی یا روحانی جسمانی یا مرتبه‎ای سخن بسیار است ولی وجه مشترک وجود خود معاد و ضرورت سیر و سلوک برای تحقق آن است. اگرچه با نحوه پیشین معاد سیر و سلوک نیز متفاوت خواهد بود.

از این‎رو هر دین توحیدی به رستاخیز به عنوان پایه کیش و آیین پای‌بند است. آیین زرتشت پس از اسلام از سایر ادیان بیش‎تر  در این‎باره سخن گفته است و در کتاب‎های «از زرتشت تا شیخ اشراق» و «سیر برون» به شرح کامل آن پرداخته شده است. که چکیده آن این است که در رستاخیز پاداش سه تعلیم مهم اساسی (اندیشه نیک و گفتار نیک و کردار نیک) فیض و رحمت پروردگار و فردوس برین است که جایگاه حيات ابدی و سعادت جاودانی می‎باشد. روح هر مرد یا زنی که دارای اندیشه نیک باشد در اولین طبقه بهشت قرار می‎گیرد، هرگاه دارای گفتار نیک باشد چون ثمره آن ظاهرتر و برای مردم مفیدتر است. لذا در مقابل آن به درجه‎ی دوم از بهشت می‎رود که از طبقه اول بهتر است. چنان‎چه عمل آن‎ها خوب و پسندیده باشد چون نتیجه آن به حال مردم بیش‎تر مفید و سودمند است و تاثیر آن برای آسایش جامعه زیادتر است، لذا در مرتبه سوم از بهشت جای می‎گیرند که از طبقه اولی و دومی بهتر و بالاتر است، و هرگاه شخص اعم از مرد یا زن در تربیت و اخلاق به حد کمال برسد و تمام صفات پاک سه‎گانه که عبارت از اندیشه و گفتار و کردار نیک است در او موجود باشد در این صورت فضل و رحمت خداوند متعال به‎طور کامل شامل حال او می‎شود. روح پاک این قبیل اشخاص را با تجلیل و احترام در مرتبه چهارم از بهشت که بالاترین مراتب و محل پيامبران و برگزیدگان است جای می‎دهند و در آن جا برای همیشگی با عزت و سعادت فنا ناپذیر به‎سر می‎برند.

معاد در آیین یهود و مسیحیت
بعضی علما بر این عقیده‎اند که ادبیات عبری رشته‎ی مکاشفه‎ای راجع به معاد را از تعالیم زرتشت گرفته است و از حیث ادله موجود است که از روی آن‎ها می‎توان باور نمود که زرتشت درمیان پیغمبران مشرق زمین نخستین پیغمبری بود که  اعتقاد به حشر و نشر و قیامت و حیات بعد از ممات و مجازات و مکافات در نشاه دیگر را بیان نموده است. در این‎جا به مناسبت مقام چند سطر از تاریخ ایران تالیف مارخام را راجع به این موضوع ذکر می‎نماییم :

زرتشتیان به یک خدای بزرگ اهورا مزدا و به مجازات و مکافات عالم و به روز رستاخیز معتقد بوده و یهودیان تا زمان اسیری رفتن به بابل عقیده به قیامت نداشته‌اند اما در آیین مسیحیت به معاد توجه بیش‎تری شده است. در انجیل لوقا باب سیم(۳) آیه چهل و سوم (۴۳) می‎گوید : عیسی به وی گفت: هر آینه به تو می‎گویم امروز با من در فردوس خواهی بود. در رساله‎ی دوم پولس رسول به قرنتیان باب دوازده آیه چهار آمده است که :  به فردوس ربوده شد و سخنان ناگفتنی شنید که انسان را جایز نیست که به آن‎ها تکلم کند. در مکاشفه‎ی یوحنای رسول باب دوم، آیه هفتم آمده است : هرکه طالب آید به او این را خواهم بخشید که از درخت حیاتی که در وسط فردوس خدا است بخورد.

باور رستاخیز در دین اسلام
 همان سان که گذشت شالوده هر دینی بر دو اصل پایدار و استوار است، مبداء (خداوند) و معاد (بازگشت، رستاخیز). لذا در قرآن صدها آیه درباره آخرت، رجعت، قیامت، جزا، پاداش، در ابعاد مختلف این جهانی و آن جهانی، جسمانی و روحانی و تکاملی، گذر مرتبه‎ای و صعود و عروج مراتب کامله وجودی که تماماً در حول محور معاد شناسی و انسان شناسی است آمده است. مفسرین نیز با تکیه بر محور بینش خود از اهل سنت و شیعی، حکم و متکلم، صوفی و عارف، اهل حدیث، ظاهر و باطن گرایان، از کثرت وجود گرایان تا وحدت وجود گرایان و از اهل نقل و عقل تا اهل شهود و مکاشفه، نظریاتی ابراز داشته‎اند که ما نظر عرفای کامل و صوفیان حقّه را به عنوان باور خویش می‎آوریم.

مولانا می‎گوید :
پس قیامت شو قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرط است یقین

لذا تا کسی تمام وجود مجازی دروغین خود را نمیراند و به تولد نوین انسانی که جامع صفات الهی و جوهری خودش می‎باشد زنده نشود و قائم نگردد روز روشن قیامت یعنی قائم شدن و برپاخاستن را درک نمی‎کند (رستاخیز = رستن و خیزش) و بر آن باور قلبی نمی‎آورد و خود را برای رستاخیز بزرگتر یا قیامت کبرا آماده نخواهد ساخت. از اینرو عرفا مرگ و زندگی را دم و بازدم هستی دانسته‎اند که وجود یا هستی در حرکت تعاملی همیشگی خویش همواره از ماهیتی می‎میرد و به ماهیتی زنده می‎گردد. چون دریا جذر و مد می‎یابد و ما به مدّ زندگی و به جذر مرگ نام نهاده‎ایم، در حالی که هر دو یک چیزند در دو نگاه.
پس زندگی رودخانه‎ای است جاری یا دریایی مواج در برابر هر بیننده، که یکی طغیان و مدّ (زندگی) را می‎بیند و آن را حقیقت می‎پندارد و حقیقت می‎شمرد در حالی که این دو واحدی ضدّ نمایند. یعنی وجود و عدم ماهیتی دو نمودار از وجودی حقیقی ثابت هستی است که جوهر و صرفیت آن را واجب الوجود یا خدا می‎نامیم و آنچه در چشم ما نمودار می‎شود از خیزش و نشست یا زندگی و مرگ، یا مدّ و جذر را عالم نمود و واقعیت‎های ناپایدار.

با نگاهی دیگر و تقسیمی دیگر می‎توان گفت : مرگ و حیات سه گونه است:
۱ـمرگ و حیات تکوینی که همواره در ذات هستی جمادی است و به عبارت دیگر هستی کشمکش دو ضدّ است از یک جوهر واحد که یکی را مرگ یا خلع می‎نامیم و دیگری را حیات یا لبس. پس زندگی خلع و لبس مدام است. این مرگ و زاد به ظاهر ضدّ یا خلع و لبس ماهیتی موجب استمرار حیات تکاملی همه موجودات عالم است. پس در همه ذرات عالم ساری و جاری است و همان موجب حرکت جوهری است که فوق زمان و مکان تصوری ماست و آن را می‎توان رستاخیز مدام هستی نامید که ثمره‎اش کمال پیاپی است.

مولانا می‎گوید :
از جمادی مردم و نامی شدم
وزنما مردم به حیوان سر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم که ز مردن کم شدم
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا برآرم از ملایک بال و پر
وز ملک هم بایدم جستن ز جو
کل شیء هالک الا وجهه
بار دیگر از ملک قربان شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم کاناالیه راجعون

پس مرگ، عدمِ صورت ماهیتی است چنانکه وقتی ارگ نواخته می‎شود امواج صوتی در فضا پخش می‎شود، دیگر خود نواست ولی موج صرفی نوا هست.پس مرگ تبدل تکاملی صورت‎هاست با بقاء جوهر ذاتی وجودی حقی و رستاخیز قبول صورت‎های مجرد در نمود صور حسی درونی

۲ـمرگ و حیات اختیاری تبدیلی و آن مرگ اندیشه و فکر و ذهنیت کهنه و تولد اندیشه و فکر و ذهنیت نو است.چنانکه مولانا می‎گوید :

از سخن صورت بزاد و باز مُرد
موج خود را باز اندر بحر برد
هر نفس نو می‎شود دنیا و ما
بی‎خبر زین نو شدن اندر بقا
عمر همچون جوی نو نو می‎رسد
مستمّری می‎نماید در جسد

در این تعبیر با هر دم و بازدمی مرگ و زندگی نمودار می‎شود و با هستی کل در انطباق حرکتی قرار می‎گیرد، پس با هر نفسی ذکری و یادی تکوینی است و ما باید ذکری اختیاری مبتنی بر جوهر حال داشته باشیم تا همواره رستاخیز جان را در مردار تن (که خودش نیز حرکت جوهری دارد) ملاحظه کنیم و از انرژی تازه و موج نوین که از مرکز جان برمی‎آید و با مرکز هستی یا جان جهان پیوند زنیم تا زنده به حرکت و آفرینش و زایش یعنی عشق و خلاقیت مستمر باشیم. این آگاهی و اجرا را مرگ و حیات اختیاری گوییم. از اینرو عرفا بر اصل حدیث «موتو قبل ان تموتوا» یعنی بمیرید پیش از آنکه شما را بمیرانند، سنایی گفته است :
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می‎زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما

مولانا در تفسیر قرآن می‎گوید : مرگ ضدی را به ضدی تبدیل کردن است در راه تکامل.
جان بسی کندی و اندر پرده‎ای
زانکه مردن اصل بُد ناورده‎ای
تا نمیری نیست جان کندن تمام
بی کمال نردبان نایی به بام
***
نفی ضد هست باشد بی شکی
تا ز ضد ضد را بدانی اندکی
این زمان جز نفی ضد اعلام نیست
اندر این نشأت دمی بی دام نیست
بی حجابت باید آن ای ذو لباب
مرگ را بگزین و بردر آن حجاب
نه چنان مرگی که در گوری روی
مرگ تبدیلی که در نوری روی
***
مصطفی زین گفت کای اسرار جو
مرده را خواهی که بینی زنده تو
می‎رود چون زندگان بر خاکدان
مرده و جانش شده بر آستان

درباره رستاخیز (قیامت) در همان دفتر ششم آمده است که :
قیامت تولد دوباره جان در تن خاکی است که بدان قیامت صغری می‎گویند و نتیجه همان مرگ اختیاری تبدیلی است. لذا مولانا حضرت محمد را در این مقام ستوده است و می‎گوید :

پس محمد صد قیامت بود نقد
زانکه حل شد در فنای حل و عقد
زاده‎ی ثانی است احمد در جهان
صد قیامت بود او اندر عیان
زو قیامت را همی پرسیده‎اند
ای قیامت تا قیامت راه چند؟
با زبان حال میگفتی بسی
که ز محشر حشر را پرسد کسی؟
بهر این گفت آن رسول خوش پیام
رمز موت قبل موتوا یا کرام
همچنانکه مرده‎ام من قبل موت
زان طرف آورده‎ام این صیت و صوت
پس قیامت شو قیامت را ببین
دیدن هر چیز را شرط است این
تا نگردی او ندانی‎اش تمام
خواه آن انوار باشد یا ظلام
عقل گردی عقل را دانی کمال
عشق گردی عشق را دانی خیال
در همه عالم اگر مرد و زنند
دم به دم در نزع و اندر مردند

۳ـمرگ و حیات اضطراری نموداری: در این مرگ اعمال حیاتی دنیوی از کار می‎افتد، چون ابزار جان که کالبد است توانائیش را از دست داده و به تبع آن روان درّاکه که فرآیند حاصل از روح الهی مجرد و تن خاکی مادی است از کار افتاده لذا روح مجرد انسانی را که دم یزدانی و نفس رحمانی و روح الهی نام داده‎ایم دیگر بی‎ابزار و بلکه آزاد و رهاست.لذا پس از مرگ تن و نفس (روان) روح که امانت الهی از عالم مجردات است و بر جان حیوانی افاضه شده و یا از جوهر آن برخاسته آزاده شده در جهان انرژی و امواج و بلکه برتر در ماوراء او انرژی و موج به صورت بی‎صورتی محض در سیر و گشت است که سرعت سیر آن نه با صوت و نه با نور قابل سنجش است چون ورای صوت و نور است، بلکه پرتو ذات حق است که به‎سوی حق در حرکت است تا به آن مرکز کل وصل شود.

نکته مهم برپایی یا رستاخیز این است که آن مخصوص به انسان نیست بلکه حشر و جمع شدن کلی طبق قانون گریز از مرکز و جذب به مرکز امری است کلی در ذات هستی که از ذات بر اثر حرکت جوهری اعراض پدید می‎آیند و در کمّ و کیف و وضع و هیأت زمانی و مکانی شکل می‎گیرند و پس از گذر مرحله‎ای از نمایش تکاملی در درون هستی بیرونی باز به اصل خویش رجعت می‎کنند که مبنای این سخن عرفاست که هرچیز به اصل خود بازمیگردد.

پس در وجود، عدم محال است، رفت و بازگشت یا خیزش و نشست و قیام و قعود مدّ و جزر است که بدان بود و نمود می‎گوییم. چیزی که هست در انسان این امر خودآگاه است و کردارهای بشری در کیفیت ماهوی آن تاثیر می‎گذارد که بدان کنش و واکنش مدام یا عمل و عکس العمل و پژواک عمل و پاداش و جزای
خودساخته و پرداخته می‎گوییم و در زبان اخلاق تکلیف و مکافات و در شرع عمل صالح و ناصالح که نتیجه‎اش بهشت و دوزخ یعنی قرب الهی و بُعد الهی می‎گوییم که قرب تمام جلوه‎های جمال و کمال را دارد و بُعد از اصل خداوندی همه تاریکی و وحشت و رنج دارد. که آن‎ها به زبان نمادین و سمبلیک تصویر شده‎اند تا در درک بشر مانده در محسوسات و معقولات تصویری مشابه داده شود که خود با کشف و شهود باطنی و تجربه روحانی حقایق آن‎ها را در نفس (دوزخ) و در روح (بهشت) بنگرند.

سیر و سلوک برای همین مقصود است که طبق بیان مولوی زاغ آرزوخواهی و آمال، و مرغابی حرص و خروس شهوت و طاووس خودشیفتگی که من مجازی دنیوی ما را تشکیل می‎دهند بمیرند تا روح خدایی ما حیات پاک و بالنده خود را دنبال کند. که گفتیم :

بی حجابت باید آن ای ذو لباب
مرگ را بگزین و بردار آن حجاب

مراد روز قیامت، آگاهی روشن به برپا داشتن همه استعدادها و صفات خداانسانی انسان است که خودآگاهی روزگون و روشن به خویشتن و کرده‎های خودساخته خویش پدید می‎آید. لذا مولوی می‎گوید :

سال ها این مرگ طبلک میزند
گوش تو بیگانه جنبش میکند
گوید اندر نزع از جان آن مرگ
این زمان کردت زخود آگاه مرگ
این گلوی مرگ از نعره گرفت
طبل او بشکافت از حزب شگفت
در دقایق خویش را دریافتی
رمز مردن این زمان دریافتی
سخن را بدینجا پایان می‎دهم که :

۱. مرگ و زندگی دو ضدّ همراهند برای استمرار حیات و هر دو ابدی‎اند چون وجود دارند. تغییر در صورت است نه در ذات و رستاخیز وحدت کلی و نفی ضد است.
۲. انسان جسمانیه الحدوث روحانیه البقاست، پس آغاز دارد ولی پایان ندارد، مراحل زندگیش از جمادی تا ملکی و برتر تا لاهوتی جریان دارد.
۳. قیامت سه نوع است، قیامت کوچک که تبدل صفات است، قیامت وسط که تبدل ذات است و قیامت کل که تبدل کلی ذات و صفات و افعال و کالبد و ماهیت است.
۴. پاداش و جزا امری طبیعی و لازمه حیات و سنت همیشگی است و حتی اندیشه نیک و بد در ساختار اندیشه‎گر و گفتار نیک و کردار و عواقب زندگی دنیوی و کمالی و اخروی او تاثیر دارد. لذا حتی سلول‎های آدم بدکار به صاحبش دشنام می‎دهند که چرا ما را از سیر نورانی بازداشتی.
۵. رستاخیز قلبی و روحی آغاز رستاخیز کلی هستی است.
۶. مرگ آزادی جاودانگی است (مرگ اختیاری). از قفس تن رستن است. رهایی از زندان طبیعت و کالبد و نفس است و در رستاخیز وحدت جان‎ها فنا شدن و به حیات طیبه الهی زنده گشتن و به وصال رسیدن است.

مرغ کاندر قفس زندانی است
می‎نجوید رستن از نادانی است
روح‎هایی کز قفس‎ها رسته‎اند
انبیای رهبر شایسته‎اند
از برون آوازشان آید ز دین
که ره رستن تو را این است این
ما بدین رستیم زین ننگین قفس
جز که این ره نیست چاره این قفس

در جای دیگر می‎گوید :
آزمودم مرگ من در زندگی است
چون بمیرم مایه آزادگی است

حافظ می‎گوید :
حجاب چهره جان می‎شود غبار تنم
خوش آن دمی که از این چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانی است
روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم


Viewing all articles
Browse latest Browse all 454

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>