همه شب های غم آبستن ِ روز طرب است
یوسف ِ روز به چاه ِ شب ِ یلدا بـیـنـنـد . (حکیم خاقانی)
یوسف ِ روز به چاه ِ شب ِ یلدا بـیـنـنـد . (حکیم خاقانی)
در پارادوکس ِ شگفت ِ مؤلفه های ایرانی بودن، همزادی روشنایی و تاریکی، بستر ِ منطق و دیالکتیکی شده است پایا و پویا که نشان ِ ژرف اندیشی در هستی شناسی مردمی دانایی ستای و شیفته ی زیبایی است ؛ بنیان گرفتن و پویایی گیتی بر تضاد را مولانا چنین توصیف کرده است:
این جهان جنگ است چون کُل بنگری
ذرّه بـا ذرّه ، چـو دیـن بـا کافـری
آن یکـی ذرّه همی پَـرَّد به چَب
وان دِگَـر سـوی یـمیـن انـدر طلب
ذرّه ای بالا و آن دیــگــر نِگــون
جنگ ِ فعلی شان ببین اندر رُکــون
جنگ فِعلــی هست از جنگ ِ نهان
زین تخالُـف آن تخـالُـف را بدان
مولانا، با بیان این نکته که ذرّات، فراخور نیرو، سهم و وظیفه ای که از هستی پذیرفته اند، کارکردهای دیگرگون و مخالف هم دارند، این ناسازگاری در کارکرد، پرورده ی تضاد نهان ِ ذرّات می داند؛ وی ناسازگاری نهان را هم مایه ی پویش و حرکت در جهان می داند، او می گوید، این ذرّات هنگامی که در آفتاب محو می شوند، ستیزه شان فراتر از توصیف و حساب است و آن گاه :
چـون ز ذرّه مـَحــو شد نَفس و نَفَس
جنگش اکنون جنگ خورشید است و بس
ذرّه ای که در خورشید فانی شود دیگر جنگش، جنگ خورشید است!
رفت از وی جنبش و طبع و سکون
-از چـه؟ - از انّا الیه راجــعـــــون
مولانا، در دفتر ششم مثنوی سپس، توضیح می دهد : ای بی اصلی که دم از اصول می زنی، جنگ و صلح ما در نور حق، از ما نیست، ما مغلوب قهر و لطف الهی هستیم. وی سپس به طباع مخالف، ستیزه اقوال و افعال اشاره می کند و آن ها را سخت و هولناک توصیف می کند. و جهان را پایدار به این ستیزه ها می بیند؛ با این نگرش جهان، جهان اضداد است. اضدادی که تا فنا و انّا الیه راجعون، پویش دارد. این ضدیّت در آفاق، در انفس نیز هست در وجود انسان نیز این ناسازگاری تا فنای او در حق ادامه دارد:
پس بنــای خـلـق بر اضـداد بود
لاجرم، ما جنگی ایم از ضَرّ و سود
هسـت احـوالـم خلاف هم دگـر
هر یکـی با هم مخالـف در اثَر
او می گوید منی که هر دم راهزن خودم می شوم چگونه می توانم با دیگر سازگار باشم و برایش امنیت پدید آورم؟ امواج احوال خودم در ستیز و کین با یکدیگرند!
می نگر در خود چنین جنگ ِ گران
پس چه مشغولی به جنگ دیگران!؟
سپس گوشزد می کند که حق تو را از این ستیزه ی درون و برون می رهاند و به گستره ی صلح و یک رنگی می برد:
یا مگـر زین جنـگ، حَقَت واخَرَد
در جهان ِ صلـح یک رنگـت بَرََد
آن جهان جز باقـی و آبـاد نیست
زان که آن ترکیب از اضداد نیست(مولانا،دفتر ۶مثنوی)
آن چه از زبان حضرت مولانا جلال الدین بازنگری شد، همان است که در سروده های حضرت زرتشت، نقش زن فرهنگی شده است که فرهنگ ایرانی اش می خوانیم.
در یسنه، هات ۳۰ از گاثا های زرتشت، به دو مینوی همزاد: اشاره شده که یکی «زندگی» و دیگری «نازندگی» را بنیاد می نهد؛ نیکی آگاهان زندگی را بر می گزینند و دُژآگان نازندگی را، این دو نیرو تا رستگاری پیروان راستی همواره در ستیزه اند؛ در پایان این بخش از گاهان چنین می خوانیم: « این است آن دو فرمان آموخته ی «مزدا» خوشی و ناخوشی. رنج و زیان دیر پای، فریفتگان ِ «دروج»[=دروغ و پیمان شکنی]را و رستگاری، رهروان راه «اشه»[=راستی،حقیقت] راست.» (اوستا، ترجمه ی جلیل دوستخواه). در جهان بینی ایرانیان، گیتی این گونه، پهنه ی نبرد نیکی و بدی است.
اندیشه ی «بنای خلق بر اضداد» و آرزوی رسیدن به صلح و یکرنگی، هم رویا آفرین بوده و هم دانش افزا.
در پهنه ی زیست و زندگی روزمره ی مردم این سرزمین این رویا و دانش در هم آمیخته اند؛ زمان سنجی و ستاره شناسی با آرمان ها و آرزو ها، به شکل شگفت انگیزی هماغوش شده اند تا رویاها زایا، شکوفان و شادی آفرین گاهنبارها را به بار بنشاند. جشن پایان پاییز از آن جمله است، شامگاه آخرین روز پاییز که خرّم روز را در پی دارد. شب ایرانی «یلدا» را شکل بخشیده است. واژه «جشن»، دگرگون شده ی واژه ی «یَسنَ» اوستایی، باردارِ مفاهیمِ نیایش، درود و ستایش است؛ جشن، در یاد ایرانیان ، همواره با سپاس و نیایش پیوند داشته است.
بیهودگی و تن فرسایی و روانکاهی به هوس، در جشن های ایرانی هرگز جایگاهی نداشته، دست افشانی ها و پاکوبی ها (=سماع و موسیقی)، آرامش روح و روان و تن را در پی داشته است. شادمانی فروتنانه و حق ستایانه ای که پیوسته روشنایی، فرخندگی و برکت می آورده و پاسداشت ِ جوانمردی و امانت بوده است، مردمانی را می پرورده که در تیرگی و تاریکی های روزگاران، روشنایی و زیبایی را می ستوده اند و در روشنایی های کامگاری و شکوه، تاریکی و تباهی اهریمنی را می رانده، نفرین می کرده اند. باور ها و پندارها، افسانه ها و رویاهایی که در درازنای تاریخ در این گستره، سر و بر یافته اند و جان گرفته اند، همه گویای حق پویی مردمانی اند که گیتی را بی آسیب ، شادمانه و مینویی آرزو می کرده اند. آداب و رسوم هم بر شالوده ی همین باور ِ ستیز ظلمت و نور، پا گرفته اند و روایی و پایایی یافته اند. مراسم جشن یلدا، نمونه ی آشکاری است از مراقبه ی روشنایی، ایرانیان در این شب تاریک که نمادی تاری و اهریمنی توانَد بود، به نور درود می فرستند و سالک وار انتظار ظهور نور را می کشند؛ و در این آیین ِ ظلمت رانی و فراخوانی نور، برکت و فرخندگی را به سامانه ی زندگی شان فرامیخوانند:
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو؟
مباد کآتش ِ محرومی آب ِ ما ببرد .(حافظ)
در این شب شکوهمند ایرانی، «هفت وادی»، از درگاه خداوند، روز و روزگاری فرخنده را برای همه ی ایرانیان مسئلت دارد. با امید جهانی آرام، بدون جنگ و ستیز و زمینی سجاده ی روشنایی و شایسته ی زندگی، شبی خوش و سریز روشنی و مهر را برای تان آرزمندیم.
خوشش باد آن نسیم صبح گاهی
که درد ِ شب نشینان را دوا کـرد
این جهان جنگ است چون کُل بنگری
ذرّه بـا ذرّه ، چـو دیـن بـا کافـری
آن یکـی ذرّه همی پَـرَّد به چَب
وان دِگَـر سـوی یـمیـن انـدر طلب
ذرّه ای بالا و آن دیــگــر نِگــون
جنگ ِ فعلی شان ببین اندر رُکــون
جنگ فِعلــی هست از جنگ ِ نهان
زین تخالُـف آن تخـالُـف را بدان
مولانا، با بیان این نکته که ذرّات، فراخور نیرو، سهم و وظیفه ای که از هستی پذیرفته اند، کارکردهای دیگرگون و مخالف هم دارند، این ناسازگاری در کارکرد، پرورده ی تضاد نهان ِ ذرّات می داند؛ وی ناسازگاری نهان را هم مایه ی پویش و حرکت در جهان می داند، او می گوید، این ذرّات هنگامی که در آفتاب محو می شوند، ستیزه شان فراتر از توصیف و حساب است و آن گاه :
چـون ز ذرّه مـَحــو شد نَفس و نَفَس
جنگش اکنون جنگ خورشید است و بس
ذرّه ای که در خورشید فانی شود دیگر جنگش، جنگ خورشید است!
رفت از وی جنبش و طبع و سکون
-از چـه؟ - از انّا الیه راجــعـــــون
مولانا، در دفتر ششم مثنوی سپس، توضیح می دهد : ای بی اصلی که دم از اصول می زنی، جنگ و صلح ما در نور حق، از ما نیست، ما مغلوب قهر و لطف الهی هستیم. وی سپس به طباع مخالف، ستیزه اقوال و افعال اشاره می کند و آن ها را سخت و هولناک توصیف می کند. و جهان را پایدار به این ستیزه ها می بیند؛ با این نگرش جهان، جهان اضداد است. اضدادی که تا فنا و انّا الیه راجعون، پویش دارد. این ضدیّت در آفاق، در انفس نیز هست در وجود انسان نیز این ناسازگاری تا فنای او در حق ادامه دارد:
پس بنــای خـلـق بر اضـداد بود
لاجرم، ما جنگی ایم از ضَرّ و سود
هسـت احـوالـم خلاف هم دگـر
هر یکـی با هم مخالـف در اثَر
او می گوید منی که هر دم راهزن خودم می شوم چگونه می توانم با دیگر سازگار باشم و برایش امنیت پدید آورم؟ امواج احوال خودم در ستیز و کین با یکدیگرند!
می نگر در خود چنین جنگ ِ گران
پس چه مشغولی به جنگ دیگران!؟
سپس گوشزد می کند که حق تو را از این ستیزه ی درون و برون می رهاند و به گستره ی صلح و یک رنگی می برد:
یا مگـر زین جنـگ، حَقَت واخَرَد
در جهان ِ صلـح یک رنگـت بَرََد
آن جهان جز باقـی و آبـاد نیست
زان که آن ترکیب از اضداد نیست(مولانا،دفتر ۶مثنوی)
آن چه از زبان حضرت مولانا جلال الدین بازنگری شد، همان است که در سروده های حضرت زرتشت، نقش زن فرهنگی شده است که فرهنگ ایرانی اش می خوانیم.
در یسنه، هات ۳۰ از گاثا های زرتشت، به دو مینوی همزاد: اشاره شده که یکی «زندگی» و دیگری «نازندگی» را بنیاد می نهد؛ نیکی آگاهان زندگی را بر می گزینند و دُژآگان نازندگی را، این دو نیرو تا رستگاری پیروان راستی همواره در ستیزه اند؛ در پایان این بخش از گاهان چنین می خوانیم: « این است آن دو فرمان آموخته ی «مزدا» خوشی و ناخوشی. رنج و زیان دیر پای، فریفتگان ِ «دروج»[=دروغ و پیمان شکنی]را و رستگاری، رهروان راه «اشه»[=راستی،حقیقت] راست.» (اوستا، ترجمه ی جلیل دوستخواه). در جهان بینی ایرانیان، گیتی این گونه، پهنه ی نبرد نیکی و بدی است.
اندیشه ی «بنای خلق بر اضداد» و آرزوی رسیدن به صلح و یکرنگی، هم رویا آفرین بوده و هم دانش افزا.
در پهنه ی زیست و زندگی روزمره ی مردم این سرزمین این رویا و دانش در هم آمیخته اند؛ زمان سنجی و ستاره شناسی با آرمان ها و آرزو ها، به شکل شگفت انگیزی هماغوش شده اند تا رویاها زایا، شکوفان و شادی آفرین گاهنبارها را به بار بنشاند. جشن پایان پاییز از آن جمله است، شامگاه آخرین روز پاییز که خرّم روز را در پی دارد. شب ایرانی «یلدا» را شکل بخشیده است. واژه «جشن»، دگرگون شده ی واژه ی «یَسنَ» اوستایی، باردارِ مفاهیمِ نیایش، درود و ستایش است؛ جشن، در یاد ایرانیان ، همواره با سپاس و نیایش پیوند داشته است.
بیهودگی و تن فرسایی و روانکاهی به هوس، در جشن های ایرانی هرگز جایگاهی نداشته، دست افشانی ها و پاکوبی ها (=سماع و موسیقی)، آرامش روح و روان و تن را در پی داشته است. شادمانی فروتنانه و حق ستایانه ای که پیوسته روشنایی، فرخندگی و برکت می آورده و پاسداشت ِ جوانمردی و امانت بوده است، مردمانی را می پرورده که در تیرگی و تاریکی های روزگاران، روشنایی و زیبایی را می ستوده اند و در روشنایی های کامگاری و شکوه، تاریکی و تباهی اهریمنی را می رانده، نفرین می کرده اند. باور ها و پندارها، افسانه ها و رویاهایی که در درازنای تاریخ در این گستره، سر و بر یافته اند و جان گرفته اند، همه گویای حق پویی مردمانی اند که گیتی را بی آسیب ، شادمانه و مینویی آرزو می کرده اند. آداب و رسوم هم بر شالوده ی همین باور ِ ستیز ظلمت و نور، پا گرفته اند و روایی و پایایی یافته اند. مراسم جشن یلدا، نمونه ی آشکاری است از مراقبه ی روشنایی، ایرانیان در این شب تاریک که نمادی تاری و اهریمنی توانَد بود، به نور درود می فرستند و سالک وار انتظار ظهور نور را می کشند؛ و در این آیین ِ ظلمت رانی و فراخوانی نور، برکت و فرخندگی را به سامانه ی زندگی شان فرامیخوانند:
گذار بر ظلمات است خضر راهی کو؟
مباد کآتش ِ محرومی آب ِ ما ببرد .(حافظ)
در این شب شکوهمند ایرانی، «هفت وادی»، از درگاه خداوند، روز و روزگاری فرخنده را برای همه ی ایرانیان مسئلت دارد. با امید جهانی آرام، بدون جنگ و ستیز و زمینی سجاده ی روشنایی و شایسته ی زندگی، شبی خوش و سریز روشنی و مهر را برای تان آرزمندیم.
خوشش باد آن نسیم صبح گاهی
که درد ِ شب نشینان را دوا کـرد