دکتر حشمت الله ریاضی - در مورد اصالت وجود یا ماهیت٬ بحثهای فلسفی بسیار شده ولی در نزد عرفا مطلب روشن است. زیرا روش شهودی که خاص صوفیه و عرفای هر آیین است گذر از مرحلهی نمود است و رسیدن به بود و از بود ظهوری مجرد تا بود حقیقتی مجرد و به تعبیر دیگر گذر از ماهیتها که امور اعتباری و تصویری ومثالی و عکوس هستند ورود به وجود محض که همهی هستی ظهور و نمود آن میباشد و لذا صرفیت وجود و اصالت و وحدت وجود به نظر عرفا امری شهودی و عینی است، و احتیاج به استدلال ندارد. “آفتاب آمد دلیل آفتاب” و از آنجا که وحدتنگری لازمهاش اين است كه از واحد جز واحد صادر نگردد، پس وجود ثانوی نیز باید واحد متکثرنما باشد و این تکثر نمایی وابسته به دید است که در اصل وجود و مراتب نازله وجود تعیّنپذیری وجودی است و در وجود وحدت دارد پس میتوان گفت در اصل وجود نه ثنویتی است و نه تثلیث و نه چندگانگی دیگر، در ظهور كه ماهیتی است در آینه دل کثیر مينمايد.
در آیین زرتشت وجود مخفی و واجب الوجود يکی است که اهورا مزدا است اما جلوهاش از عالم مشیت در ظهور فعلی دوگانه است و این موضوعی است که در بیشتر جهانبینیها مشاهده میشود. در یسنای ۱۳۰ آمده است :
در آیین زرتشت وجود مخفی و واجب الوجود يکی است که اهورا مزدا است اما جلوهاش از عالم مشیت در ظهور فعلی دوگانه است و این موضوعی است که در بیشتر جهانبینیها مشاهده میشود. در یسنای ۱۳۰ آمده است :
• اینک برای کسانیکه خواستار شنیدن میباشند سخنی میگویم. مرد دانایی که طالب سعادت و بهشت است باید پیش از همه از روی راستی به این سرودهای ستایش اهورا و نیایش و هوش گوش فرا دهد و آنرا به خاطر بسپارد.
• به سخنان گوش فرا دهید. با اندیشهی روشن به آن بنگرید و میان این دو آیین (حق و باطل، راستی و دروغ، وجود و عدم) خودتان تمییز دهید پیش از آنکه روز واپسین فرا رسد هرکس بهشخصه دین خود اختیار کند بشود که در سرانجام کامروا گردیم.
آن دو گوهر همزادی که از آغاز در عالم تصور و معنی ظهور نموده که یکی از آن نیکی در اندیشه و گفتار و کردار و دیگری از آن بدی است در اندیشه و گفتار و کردار، از میان این دو مرد دانا باید نیک را برگزیند نه زشت را.
• هنگامی که این دو گوهر به هم رسیدند زندگانی و مرگ پدید آمدند و سرانجام دروغپرستان را به دوزخ بردند و پیروان زرتشت داخل بهشت میگردند البته اینجا مقصود از زندگانی حيات طیبه و زندگی نورانی و ایمانی است و مرگ اشاره به مرگ دل و مرگ جوهره انسانی و خرد پاک میباشد که موجب ظلمت درون میگردد و شیطان یا اهریمن یا نفس ... میرایی دل است. در آشتودگان یسنا ۴۵ میگوید : من میخواهم سخن بدارم. اکنون گوش فرا دهید و بشنوید ای کسانی که از دور و نزدیک برای آگاه شدن آمدهاید. اینک همهتان متوجه باشید و این نکته را به خاطر بسپارید که حق در تجلی است؛ نکند که آموزگار بدخواه و طرفدار دروغ با زبان خویش دروغین نشر کند و حیات جهان دیگر را تباه سازد.
از مجموعهی گفتار زرتشت در این مورد که بسیار است (به قول سرگرد اورنگ صفحه ۲۰۸ کتاب یکتاپرستی در ایران باستان) این نتیجه بهدست میآید که هرکه از نیروی اولی یعنی سپنتا مینو تبعیت نماید با عالم قدس اهورا مزدا ارتباط پیدا میکند و هرلحظه فیض خدا بر او میتابد و مانند آفتاب از عالم بالا بر زمین نور میدهد. این صفات کمالیه از عالم بشریت تا منبع نور و مرکز کلّ ... مراتبی دارد که هرکدام از آنها به اسمی موسوم است و مراحل مهم آن مقام و مرتبهی امشاسپندان است که از وهومن شروع میشود و به خرداد و امرداد که کمال و جاودانگی است میرسد و سرانجام روح پاکش به مرکز کل میرسد و به قول عرفا فنا فی الله میشود. پس سپنتا مینو (خرد نیک) یا گوهر اولی بهطور کلی شامل این مراتب است که ابتدای آن در عالم بشریت و انتهای آن در مبداء آفتاب الوهیت است نام این مقامات ترقی و پرش صعودی عبارت است از : اندیشه و گفتار و کردار نیک، راستی و درستی، تقوی و تقدس، آموزگار دینی، روح آسمانی، فرشتهی رحمت. فیض اهورا مزدا، خرد مقدس، مقام الوهیت و در کل میتوان گفت از اهورا به سپنتا مینو و سیر نزولی آن تا انسان و سپس بازگشت از همه مراحل و مراتب به اهورا (انا لله و انا الیه راجعون) اساس عرفان ایرانی است. (زرتشتی و اسلامی)
در مورد سپنتا مینو و انگر مینو میتوان نتایج زیر را مطرح نمود :
• سپنتا مینو عقل اول و مقام آدم خلیفه الله و انگره مینو نفس اول و مقام شیطان است.
• سپنتا مینو فیض اقدس و نور اسپهبدیه و انگره مینو مقام نفس و شيطان است.
• سپنتا مینو آدم و انگره مینو شیطان است ولی همانطور که هر خیری به خدا نسبت داده میشود و نه به آدم و هر شری به شیطان نسبت داده میشود نه به خدا، لذا از جهت ادب در نیایش همهی خیر و نیکی را بهجای ارتباط به عقل و خرد مقدس که حقیقت انسان است (اول ما خلق الله العقل) به خود خالق عقل نسبت داده شده ولی اعمال زشت را به خود و نفس خود که در همهی ادیان و بهویژه در آیات بسیاری در قرآن کاملاً معلوم است.
• سپنتا مینو نیروی حیات و انگره مینو نیروی مرگ (آنتی تز) باشد که با نگرش در عالم موجودات این تضاد و تزاحم کاملاً دیده میشود و آیات قرآن نیز آن را تایید میکند که میفرماید : «و خلقنا کل شیء زوجین» مثبت و منفی، مذکر و مونث، و درخت سبز آتش شدن و همه و همه گویای آن است که عالم ماهیات و ممکن الوجود بر پایهی اضداد استوار است ولی عالم وجود که وجود صرف باشد فقط یگانگی است.
ظاهرش ضد و به باطن وحدت است وحدت اندر وحدت اندر وحدت است لذا مسئله دیالکتیک ضمن آن که باطل نیست تنها در عالم نمود و ماهیات عالم مادی وجود دارد و با اصل وحدت وجود که یگانگی خدا باشد هیچ منافاتی ندارد. زیرا حرکت جوهریه هستی جز برطبق قانون تضاد و عشق و حرکت تحقق نمییابد.
دوگانگی صرفاً مربوط به انسان باشد و در عالم بیرون از انسان حتی در ماهیات اعتباری و عالم امکان وحدت صرف است و تعیّنها امری نسبی و اعتباری و وابسته به انسان و قضاوت خودی و بشری میباشد و سپنتا مینو نیروی ایمان، عرفان، خداشناسی، بصیرت، روح ملکوتی، قوه لاهوتی، فیض الهی، قانون ایزدی، نور دل، حیات طیبهی جاودانی، خداگونگی انسان، بار امانت، اصل ولایت الهی در درون خلیفه الهی انسان، مقام مظهریت، فرشتهخویی فیض روح القدس، مقام روح، آتمن و نیروانا و در مقابل انگره مینو شیطانیت و ابلیسی است و نفس و ضلالت و کفر و شرک روح حیوانی، عالم طبع و نفس و غیره باشد.
چون بزرگترین مسئلهای که موجب شده عدهای آیین توحیدی زرتشت را شرک بدانند همین مسئله است و لازم به نظر میرسد که این دروغ عظیم را کاملاً بشکافیم و خورشید توحید را از لابهلای گفتار مشابه که هیچکس در توحیدی بودن آن شک ندارد عرضه داریم :
کلیه آیاتی که در مورد ابلیس و شیطان در قرآن آمده که حدود ۱۰۰ آیه میباشد و مخلوق بودن و به اذن خدا اغواگری کردن و ضعیف بودن مکر او و توانایی انسان به مقابله با آن و آیات مربوط به خلقت آدم و رویارویی ابلیس و آدم و سیر مدام این رویارویی نشان میدهد كه با نگرش زرتشتي مطابقت دارد این جهانبینی خاص آیین زرتشت نیست بلکه همهی پیامبران چنین شهود کردهاند. و یقیناً میتوان گفت ابلیس همان انگره مینوی خلقت و شیطان یقیناً انگره مینو در انسان است زیرا طرح ابلیس مقابل آدم یعنی طرح آدم در عالم مجردات لذا آدم صورت کلیه عقل و خیر و ابلیس نیز همان صورت کلیّه و شر است ولی در مرتبهی نازله انسانها مظهر هردو هستند و تضاد انسان به علت مظهریت دو نیروی مجرده است در عالم خلق و لذا میتوان از آن به شر و از این به خیر و از آن به ظلمات و از این به نور و از آن به عالم کثرت مادی و از این به وحدت الهی و ... تعبير کرد.
اما بیان عرفا در اینباره به قدری است که میتوان چند کتاب را فقط به این دو گوهر هستی اختصاص داد. فقط برای نمونه چند مورد میآوریم :
ناصر خسرو علوی میگوید :
آدمیزاده طرفه معجونی است
از فرشته سرشته وز حیوان
گر کند میل این بود پس از این
ور کند میل آن بود به از آن
مولانا جنگ اضداد را در عالم کبیر و صغیر مطرح کرده، میفرماید :
این جهان جنگ است كل چون بنگری
ذره با ذره چو دین با کافری
آن یکی ذرّه همی پرّد به چپ
وان دگر سوی یمين اندر طلب
جنگ طبعی، جنگ فعلی، جنگ قول
در میان جزوها حربی است هول
این جهان زین جنگ قائم میبود
در عناصر درنگر تا حل شود
چار عنصر چهار استون قوی است
که برایشان سقف دنيا مستوی است
هر ستونی اشکننده آن دگر
استن آب اشکننده هر شرر
پس بنای خلق بر اضداد بود
لاجرم ما جنگیايم از ضر و سود
هست احوالم خلاف یکدیگر
هریکی با هم مخالف در اثر
موج لشگرهای احوالم ببین
هریکی با دیگران در جنگ و کین
و باز میگوید :
ضد اندر ضد پنهان مندرج
آتش اندر آب سوزان مندرج
در عدم پنهان شده موجودیای
در سرشت ساجدی مسجودیای
و در جای دیگر در تفسیر حدیث نبوی میفرماید :
در حدیث آمد که یزدان مجید
خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گُُره را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوا
نور مطلق زنده از عشق خدا
یک گروه دیگر از دانش تهی
همچو حیوان در علف از فربهی
او نبیند جز که اصطبل و علف
از شقاوت غافل است و از شرف
اين سوم هست آدمیزاد و بشر
نيم او ز افرشته و نیمش ز خر
نیم خر خود مایل سفلی بود
نیم دیگر مایل علوی شود
]تا کدامین غالب آید در نبرد
زین دو خانه تا کدامین برد نرد
عقل اگر غالب شود پس شد فزون
از فرشته این بشر در آزمون[
آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب
وین بشر با دو مخالف در عذاب
غیر از حدیث فوق که مولانا شرح فرموده در موارد بسیار دیگر باز از تضاد دو گوهر هستی سخن رفته است. علی(ع) نیز در مورد تضاد عالم واقع و خارج سخن نغز دارد که میفرماید:
«از تضادی که بین موجودات برقرار کرده است دانسته میشود که برای او ضدی نمیباشد. از مقارنهای که بین ایشان ایجاد کرده است شناخته نمیشود که وی قرینی ندارد. میان نور و ظلمت وضوح و ابهام و خشکی ونم، گرما و سرما تضاد برقرار ساخته است.
بین طبیعتهای دشمن و متضاد الفت انداخته و بیگانهها را به هم پیوند کرده است. دورهـا را به یکدیگر نزدیـک و نزدیـکها را از یکدیگر دور ساخته است.»
ابن خلدون میگوید : کشمکش یک پایهی اساسی زندگی انسانها و یک عنصر اصلی در بشر است.
ملاصدرا در اسفار جلد ۲ صفحه ۱۱۷ میگوید : اگر تضاد نبود ادامهی فیض از خدای بخشنده صورت نمیگرفت. پس اقتضاهای متضاد در ماده موجب تغییر و تبدیل و سیر از قوه به فعل و از نقص به کمال و خلع و لبس مدام و شدنهای متوالی است و لذا قرآن کریم در سورهی آل عمران آیه ۲۶ فرموده است : «یولج الیل فی النهار و یولج النهار فی الیل و یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی ...»
سقراط میگوید : ما مینگریم که در جهان همواره ضدها از یکدیگر متولد میشوند و به این دلیل باید از مرگ یک زندگی بهوجود آید والا قاعدهی عمومی طبیعت نقض میگردد.
هگل فیلسوف آلمانی که اصل تضاد را در دنیای کنونی و سیستم دیالکتیک بدو نسبت دادهاند. میگوید : هر تصوری از فکر و یا از اشیاء و هر تصور وضعی در عالم بهشدت بهسوی ضد خود کشیده میشود بعد با آن متحد شده یک کل برتر و مقدس تشکیل میدهد.
هر وضع و اثری مستلزم یک نقیض و ضدی است که تطور یابد آن دو را آشتی داده به وحدت مبدل سازد و میدانیم که منطق دیالکتیک تا آن جا که به اصل حرکت و اصل تضاد و اصل پیوستگی اجزاء طبیعت مربوط میشود هر عقل سلیمی میپذیرد ولی در عالم وجود جز وحدت جوهری چه چیزی دیده میشود و لذا هر عقیدهای که معتقد به وحدت وجود و تضاد و تقابل ماهیات نباشد به نظر نگارنده صحیح بهنظر نمیرسد.
آن دو گوهر همزادی که از آغاز در عالم تصور و معنی ظهور نموده که یکی از آن نیکی در اندیشه و گفتار و کردار و دیگری از آن بدی است در اندیشه و گفتار و کردار، از میان این دو مرد دانا باید نیک را برگزیند نه زشت را.
• هنگامی که این دو گوهر به هم رسیدند زندگانی و مرگ پدید آمدند و سرانجام دروغپرستان را به دوزخ بردند و پیروان زرتشت داخل بهشت میگردند البته اینجا مقصود از زندگانی حيات طیبه و زندگی نورانی و ایمانی است و مرگ اشاره به مرگ دل و مرگ جوهره انسانی و خرد پاک میباشد که موجب ظلمت درون میگردد و شیطان یا اهریمن یا نفس ... میرایی دل است. در آشتودگان یسنا ۴۵ میگوید : من میخواهم سخن بدارم. اکنون گوش فرا دهید و بشنوید ای کسانی که از دور و نزدیک برای آگاه شدن آمدهاید. اینک همهتان متوجه باشید و این نکته را به خاطر بسپارید که حق در تجلی است؛ نکند که آموزگار بدخواه و طرفدار دروغ با زبان خویش دروغین نشر کند و حیات جهان دیگر را تباه سازد.
از مجموعهی گفتار زرتشت در این مورد که بسیار است (به قول سرگرد اورنگ صفحه ۲۰۸ کتاب یکتاپرستی در ایران باستان) این نتیجه بهدست میآید که هرکه از نیروی اولی یعنی سپنتا مینو تبعیت نماید با عالم قدس اهورا مزدا ارتباط پیدا میکند و هرلحظه فیض خدا بر او میتابد و مانند آفتاب از عالم بالا بر زمین نور میدهد. این صفات کمالیه از عالم بشریت تا منبع نور و مرکز کلّ ... مراتبی دارد که هرکدام از آنها به اسمی موسوم است و مراحل مهم آن مقام و مرتبهی امشاسپندان است که از وهومن شروع میشود و به خرداد و امرداد که کمال و جاودانگی است میرسد و سرانجام روح پاکش به مرکز کل میرسد و به قول عرفا فنا فی الله میشود. پس سپنتا مینو (خرد نیک) یا گوهر اولی بهطور کلی شامل این مراتب است که ابتدای آن در عالم بشریت و انتهای آن در مبداء آفتاب الوهیت است نام این مقامات ترقی و پرش صعودی عبارت است از : اندیشه و گفتار و کردار نیک، راستی و درستی، تقوی و تقدس، آموزگار دینی، روح آسمانی، فرشتهی رحمت. فیض اهورا مزدا، خرد مقدس، مقام الوهیت و در کل میتوان گفت از اهورا به سپنتا مینو و سیر نزولی آن تا انسان و سپس بازگشت از همه مراحل و مراتب به اهورا (انا لله و انا الیه راجعون) اساس عرفان ایرانی است. (زرتشتی و اسلامی)
در مورد سپنتا مینو و انگر مینو میتوان نتایج زیر را مطرح نمود :
• سپنتا مینو عقل اول و مقام آدم خلیفه الله و انگره مینو نفس اول و مقام شیطان است.
• سپنتا مینو فیض اقدس و نور اسپهبدیه و انگره مینو مقام نفس و شيطان است.
• سپنتا مینو آدم و انگره مینو شیطان است ولی همانطور که هر خیری به خدا نسبت داده میشود و نه به آدم و هر شری به شیطان نسبت داده میشود نه به خدا، لذا از جهت ادب در نیایش همهی خیر و نیکی را بهجای ارتباط به عقل و خرد مقدس که حقیقت انسان است (اول ما خلق الله العقل) به خود خالق عقل نسبت داده شده ولی اعمال زشت را به خود و نفس خود که در همهی ادیان و بهویژه در آیات بسیاری در قرآن کاملاً معلوم است.
• سپنتا مینو نیروی حیات و انگره مینو نیروی مرگ (آنتی تز) باشد که با نگرش در عالم موجودات این تضاد و تزاحم کاملاً دیده میشود و آیات قرآن نیز آن را تایید میکند که میفرماید : «و خلقنا کل شیء زوجین» مثبت و منفی، مذکر و مونث، و درخت سبز آتش شدن و همه و همه گویای آن است که عالم ماهیات و ممکن الوجود بر پایهی اضداد استوار است ولی عالم وجود که وجود صرف باشد فقط یگانگی است.
ظاهرش ضد و به باطن وحدت است وحدت اندر وحدت اندر وحدت است لذا مسئله دیالکتیک ضمن آن که باطل نیست تنها در عالم نمود و ماهیات عالم مادی وجود دارد و با اصل وحدت وجود که یگانگی خدا باشد هیچ منافاتی ندارد. زیرا حرکت جوهریه هستی جز برطبق قانون تضاد و عشق و حرکت تحقق نمییابد.
دوگانگی صرفاً مربوط به انسان باشد و در عالم بیرون از انسان حتی در ماهیات اعتباری و عالم امکان وحدت صرف است و تعیّنها امری نسبی و اعتباری و وابسته به انسان و قضاوت خودی و بشری میباشد و سپنتا مینو نیروی ایمان، عرفان، خداشناسی، بصیرت، روح ملکوتی، قوه لاهوتی، فیض الهی، قانون ایزدی، نور دل، حیات طیبهی جاودانی، خداگونگی انسان، بار امانت، اصل ولایت الهی در درون خلیفه الهی انسان، مقام مظهریت، فرشتهخویی فیض روح القدس، مقام روح، آتمن و نیروانا و در مقابل انگره مینو شیطانیت و ابلیسی است و نفس و ضلالت و کفر و شرک روح حیوانی، عالم طبع و نفس و غیره باشد.
چون بزرگترین مسئلهای که موجب شده عدهای آیین توحیدی زرتشت را شرک بدانند همین مسئله است و لازم به نظر میرسد که این دروغ عظیم را کاملاً بشکافیم و خورشید توحید را از لابهلای گفتار مشابه که هیچکس در توحیدی بودن آن شک ندارد عرضه داریم :
کلیه آیاتی که در مورد ابلیس و شیطان در قرآن آمده که حدود ۱۰۰ آیه میباشد و مخلوق بودن و به اذن خدا اغواگری کردن و ضعیف بودن مکر او و توانایی انسان به مقابله با آن و آیات مربوط به خلقت آدم و رویارویی ابلیس و آدم و سیر مدام این رویارویی نشان میدهد كه با نگرش زرتشتي مطابقت دارد این جهانبینی خاص آیین زرتشت نیست بلکه همهی پیامبران چنین شهود کردهاند. و یقیناً میتوان گفت ابلیس همان انگره مینوی خلقت و شیطان یقیناً انگره مینو در انسان است زیرا طرح ابلیس مقابل آدم یعنی طرح آدم در عالم مجردات لذا آدم صورت کلیه عقل و خیر و ابلیس نیز همان صورت کلیّه و شر است ولی در مرتبهی نازله انسانها مظهر هردو هستند و تضاد انسان به علت مظهریت دو نیروی مجرده است در عالم خلق و لذا میتوان از آن به شر و از این به خیر و از آن به ظلمات و از این به نور و از آن به عالم کثرت مادی و از این به وحدت الهی و ... تعبير کرد.
اما بیان عرفا در اینباره به قدری است که میتوان چند کتاب را فقط به این دو گوهر هستی اختصاص داد. فقط برای نمونه چند مورد میآوریم :
ناصر خسرو علوی میگوید :
آدمیزاده طرفه معجونی است
از فرشته سرشته وز حیوان
گر کند میل این بود پس از این
ور کند میل آن بود به از آن
مولانا جنگ اضداد را در عالم کبیر و صغیر مطرح کرده، میفرماید :
این جهان جنگ است كل چون بنگری
ذره با ذره چو دین با کافری
آن یکی ذرّه همی پرّد به چپ
وان دگر سوی یمين اندر طلب
جنگ طبعی، جنگ فعلی، جنگ قول
در میان جزوها حربی است هول
این جهان زین جنگ قائم میبود
در عناصر درنگر تا حل شود
چار عنصر چهار استون قوی است
که برایشان سقف دنيا مستوی است
هر ستونی اشکننده آن دگر
استن آب اشکننده هر شرر
پس بنای خلق بر اضداد بود
لاجرم ما جنگیايم از ضر و سود
هست احوالم خلاف یکدیگر
هریکی با هم مخالف در اثر
موج لشگرهای احوالم ببین
هریکی با دیگران در جنگ و کین
و باز میگوید :
ضد اندر ضد پنهان مندرج
آتش اندر آب سوزان مندرج
در عدم پنهان شده موجودیای
در سرشت ساجدی مسجودیای
و در جای دیگر در تفسیر حدیث نبوی میفرماید :
در حدیث آمد که یزدان مجید
خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گُُره را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوا
نور مطلق زنده از عشق خدا
یک گروه دیگر از دانش تهی
همچو حیوان در علف از فربهی
او نبیند جز که اصطبل و علف
از شقاوت غافل است و از شرف
اين سوم هست آدمیزاد و بشر
نيم او ز افرشته و نیمش ز خر
نیم خر خود مایل سفلی بود
نیم دیگر مایل علوی شود
]تا کدامین غالب آید در نبرد
زین دو خانه تا کدامین برد نرد
عقل اگر غالب شود پس شد فزون
از فرشته این بشر در آزمون[
آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب
وین بشر با دو مخالف در عذاب
غیر از حدیث فوق که مولانا شرح فرموده در موارد بسیار دیگر باز از تضاد دو گوهر هستی سخن رفته است. علی(ع) نیز در مورد تضاد عالم واقع و خارج سخن نغز دارد که میفرماید:
«از تضادی که بین موجودات برقرار کرده است دانسته میشود که برای او ضدی نمیباشد. از مقارنهای که بین ایشان ایجاد کرده است شناخته نمیشود که وی قرینی ندارد. میان نور و ظلمت وضوح و ابهام و خشکی ونم، گرما و سرما تضاد برقرار ساخته است.
بین طبیعتهای دشمن و متضاد الفت انداخته و بیگانهها را به هم پیوند کرده است. دورهـا را به یکدیگر نزدیـک و نزدیـکها را از یکدیگر دور ساخته است.»
ابن خلدون میگوید : کشمکش یک پایهی اساسی زندگی انسانها و یک عنصر اصلی در بشر است.
ملاصدرا در اسفار جلد ۲ صفحه ۱۱۷ میگوید : اگر تضاد نبود ادامهی فیض از خدای بخشنده صورت نمیگرفت. پس اقتضاهای متضاد در ماده موجب تغییر و تبدیل و سیر از قوه به فعل و از نقص به کمال و خلع و لبس مدام و شدنهای متوالی است و لذا قرآن کریم در سورهی آل عمران آیه ۲۶ فرموده است : «یولج الیل فی النهار و یولج النهار فی الیل و یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی ...»
سقراط میگوید : ما مینگریم که در جهان همواره ضدها از یکدیگر متولد میشوند و به این دلیل باید از مرگ یک زندگی بهوجود آید والا قاعدهی عمومی طبیعت نقض میگردد.
هگل فیلسوف آلمانی که اصل تضاد را در دنیای کنونی و سیستم دیالکتیک بدو نسبت دادهاند. میگوید : هر تصوری از فکر و یا از اشیاء و هر تصور وضعی در عالم بهشدت بهسوی ضد خود کشیده میشود بعد با آن متحد شده یک کل برتر و مقدس تشکیل میدهد.
هر وضع و اثری مستلزم یک نقیض و ضدی است که تطور یابد آن دو را آشتی داده به وحدت مبدل سازد و میدانیم که منطق دیالکتیک تا آن جا که به اصل حرکت و اصل تضاد و اصل پیوستگی اجزاء طبیعت مربوط میشود هر عقل سلیمی میپذیرد ولی در عالم وجود جز وحدت جوهری چه چیزی دیده میشود و لذا هر عقیدهای که معتقد به وحدت وجود و تضاد و تقابل ماهیات نباشد به نظر نگارنده صحیح بهنظر نمیرسد.