Quantcast
Channel: هفت وادی
Viewing all articles
Browse latest Browse all 454

بهای شاگردی

$
0
0
صبح روز یکشنبه ۸ آوریل ۱۹۴۵ دیتریش بون‌هوفر(Dietrich Bonhoeffer)در حال اداره یک جلسه‌ی دعا با دیگر زندانیان در شهر کوچک شونبرگ در آلمان بود. هنگامی که آخرین دعای خود را به پایان رساند دو مرد وارد آن سلول شدند. یکی از آنها او را به نام صدا زد و گفت که باید با آنها برود. بون‌هوفر از جا برخاست و به‌‌همراه آنان سلول زندان را ترک کرد. دیگر زندانیان می‌‌دانستند که او را به اردوگاه‌‌های مخوف خواهند فرستاد. بون‌هوفر را به اردوگاه بوخن‌‌والد و از آنجا به فلوسن‌‌برگ انتقال دادند و پس از محاکمه در یک دادگاه نظامی سرانجام در بامداد روز ۹ آوریل، درست چند روز پیش از آزادسازی این اردوگاه به دست متفقین به دار آویخته شد. بر اساس گزارش پزشک اردوگاه، بون‌هوفر دعای کوتاهی کرد، با شهامت و خونسردی از پله‌‌های سکوی اعدام بالا رفت و طناب دار به گردنش آویخته شد. آخرین کلامی که پیش از اجرای حکم اعدام بر زبان آورد این بود: «و حال این نقطۀ پایان است اما برای من آغاز حیات است.»در طول تاریخ مسیحیت نام این الاهیدان و نویسنده‌ی برجسته مسیحی به‌‌عنوان یک شهید به ثبت رسیده است.

دیتریش بون‌هوفر در سال ۱۹۰۶ در برسلو که در آن زمان در آلمان واقع بود اما در حال حاضر جزو قلمرو لهستان است چشم به جهان گشود. او در دانشگاه‌‌های توبینگن و برلین مشغول تحصیل الاهیات شد و پس از آن به‌‌عنوان کشیش لوتری دستگذاری شد. در سال ۱۹۲۸ به‌‌عنوان کشیش برای یک سال به بارسلون رفت و در سال ۱۹۳۰ در سن ۲۴ سالگی استاد الاهیات نظام‌‌مند در دانشگاه برلین گردید. او سال‌‌ها به تدریس الاهیات مشغول بود تا اینکه به قدرت رسیدن آدولف هیتلر در سال ۱۹۳۳ باعث شد تا نتواند به تدریس خود ادامه دهد.

در میان استادان الاهیات همچنان بحث است که بون‌هوفر در کدام مرحله از زندگی خود مسیح زنده را تجربه نمود. با اینکه بون‌هوفر از خانواده‌ی بسیار بافرهنگ و روشنفکری بود که بر ارزش‌‌های مسیحی تأکید بسیاری می‌‌نهادند ولی آنان جزو مسیحیان اونجلیکال (انجیلی) نبودند که به‌‌طور مرتب و پیوسته به کلیسا بروند. پدرش استاد دانشگاه و دانشمندی صاحب‌‌نظر در رشته‌ی روانپزشکی و عصب‌‌شناسی بود. نیاکان او همگی الاهیدان، استاد دانشگاه، وکیل و هنرمند بودند. با این حال عجیب بود که وقتی بون‌هوفر نوجوان اعلام نمود که مصمم به تحصیل الاهیات است اعضای خانواده چندان از این تصمیم او استقبال نکردند.

بون‌هوفر پیام تولد تازه را در خانه و یا در دانشگاه برلین هم نشنید. در سال ۱۹۲۱ و ۱۹۲۳ در سال‌‌های بین پانزده تا هفده سالگی بود که این جوان پرشور در یک جلسه سخنرانی شرکت کرد تا از شخصی برجسته و اونجلیکال به‌‌نام "ویلیام بوث" که مؤسس سپاه نجات (Salvation Army) بود پیام خدا را بشنود. بون‌هوفر بسیار تحت تأثیر موعظه او قرار گرفت. باید در همان سال‌‌ها باشد که او قلبش را به مسیح سپرد. سال‌‌ها بعد که از آمریکا به دوستش نامه نوشت اعتراف کرد که با وجود اطلاعات زیادی که در مورد کلیسا داشت ولی هنوز یک مسیحی واقعی و سرسپرده نشده بود. او در نامه‌‌اش چنین نوشت: «از خودم رضایت داشتم تا اینکه کتاب‌‌مقدس و مخصوصاً پیام بالای کوه مسیح مرا از همه آن رضایت‌‌های کاذب آزاد کرد. از آن زمان همه چیز در من متحوّل شد.»

بون‌هوفر به نیویورک رفت تا به‌‌عنوان یک دانشجوی الاهیات در دانشگاه یونیون به تحقیق بپردازد. این مکان آموزش و تحقیق هیچ تأثیر روحانی بر او نداشت. او می‌‌گوید: «آنجا هیچ الاهیاتی وجود نداشت، دانشجویان در مباحث و استدلالات لیبرالیستی و انسان‌‌گرایانه غرق شده بودند و به مسیحیان معتقد و بنیادگرا می‌‌خندیدند. در حالی که به‌‌هیچ‌‌وجه از نظر درک الاهیات و همچنین اخلاقیات در حد و اندازه آنها هم نبودند.» بون‌هوفر هیچ تأثیر مثبتی نیز از کلیساهای لیبرالی نگرفت. در مورد تجربیاتش چنین می‌‌نویسد: «در نیویورک در مورد همه چیز موعظه می‌‌شود به جز انجیل عیسای مسیح.» با این حال سرانجام در نیویورک کلیسایی یافت که در آنجا بتواند عطش روحانی خود را فرو نشاند، یک کلیسای سیاهپوستان باپتیست در محله هارلم. شبان کلیسا شخصی بود به نام دکتر "‌آدام کلایتون پاول" ‌فرزند یک برده که تا سال ۱۹۳۰ کلیسایش در حدود ۱۴ هزار نفر عضو داشت. عاقبت این کلیسا بود که او را متوجه وضعیت روحانی خود ساخت. تا زمان اقامتش در نیویورک مرتب در جلسات این کلیسا شرکت کرد و روزهای یکشنبه در کانون شادی کلیسا به کودکان تعلیم می‌‌داد.

در اکتبر ۱۹۳۲ در یک سری دروسی با عنوان "یکشنبه اصلاحات" بون‌هوفر که به تازگی از ضیافت روحانی هارلم برگشته بود با شجاعت از منبر کلیسای جامع قیصر ویلهلم اعلام نمود که کلیسای آلمان در حال مرگ است. بون‌هوفر این دروس را در موعظه‌‌های متعدد خود ادامه داد و در سال ۱۹۳۷ کتاب کلاسیک خود به نام "بهای شاگردی" (به فارسی موجود است) را منتشر ساخت. در این کتاب از مسیحیان استدعا شده بود چیزی را که او "فیض ارزان" نام نهاده بود رد کنند و "فیض گرانبها" را بپذیرند. فیض ارزان اعلام می‌‌کرد که گناهکاران نباید به خود زحمت پیروی از عیسی را بدهند بلکه می‌‌توانند هر طور که بخواهند زندگی کنند و همچنان بخشیده شوند. بون‌هوفر معتقد بود که چنین فیضی کلیسای مسیح را آلوده کرده است. بون‌هوفر دیگر به دانشگاه به‌‌عنوان محلی که کشیشان را برای بیداری کلیساها تربیت می‌‌نمود اعتقادی نداشت. در سال ۱۹۳۷ به تأسیس یک دانشکده الاهیاتی کوچک اقدام نمود که مدت‌‌ها به‌‌صورت زیرزمینی به کار خود ادامه می‌‌داد و تمامی تأکیدش بر زندگی مشارکتی بود. این افکارش بعدها دستمایه‌ی کتاب کلاسیک دیگری شد به نام "مشارکت مسیحی" که در سال ۱۹۳۸منتشر شد که به فارسی نیز ترجمه شده است. در این دانشکده‌ی زیرزمینی کشیشان نه تنها الاهیات می‌‌خواندند بلکه جلسات پرستشی گروهی و انفرادی نیز برگزار می‌‌کردند که بخش مهم آن نیز تعمق در کلام خدا بود.

از دیگر تأکیدات بون‌هوفر این بود که کلیسا باید به "دیگران" توجه نشان دهد. از نظر او تمام همّ و غم کلیسا نباید معطوف به علائق مذهبی خود باشد بلکه کلیسا باید به جهان خدمت کند. کلیسا باید از الگوی عیسی پیروی کند که "انسانی برای دیگران" بود. پس از دستگذاری‌‌اش در نوامبر ۱۹۳۱ به یک منطقه بسیار ناهنجار و خشن در برلین فرستاده شد تا برای پنجاه جوان از طبقه کارگر که بسیار شلوغ و بی‌‌نزاکت بودند صحبت کند و آنها را با مسیح آشنا سازد و از آنها برای کمک‌‌های خیریه کمک بگیرد. وقتی وارد اتاقی شد که جوانان در آن جمع شده بودند، همه با تمسخر بر سرش فریاد کشیدند و سعی در اغتشاش داشتند. ولی او با آرامی شروع به صحبت کرد و آنگاه همه به او گوش دادند. سپس آنها را برای استراحت به تعطیلات کوتاهی برد و با هر یک از آنان از نزدیک آشنا شد. این ایمان و باور که مسیح برای "دیگران" بود تا پایان زندگی‌‌اش با او باقی ماند. در طول بیش از دو سال زندانی بودنش، برای دیگران زندگی کرد.

دغدغه‌‌اش در زندان این بود که اجازه بگیرد به بیماران و سایر زندانیان خدمت کند. هم‌‌زندانیان او عمیقاً تحت تأثیر آرامش و خویشتن‌داری او قرار داشتند که حتی در وحشتناک‌‌ترین شرایط نشان می‌‌داد. برای مثال در طول بمباران سنگین برلین، زمانی که انفجارها با فریادهای زندانیان همراه می‌‌شد و ایشان با مشت به درهای قفل‌‌شده می‌‌کوبیدند و فریاد برمی‌‌آوردند تا به جای امنی منتقل شوند، بون‌هوفر همچون قهرمان در کنار هم‌‌سلولی‌‌هایش می‌‌ایستاد و به آنها تسلی می‌‌‌‌داد. بارها بسته‌‌های غذا را با دیگران تقسیم می‌‌کرد و یکبار نیز پیشنهاد رفتن به سلول بهتری را رد کرد چون می‌‌دانست زندانیان دیگر را باید در سلول او که بسیار وضع نامطلوبی داشت جای می‌‌دادند. او حتی احترام نگهبانان را جلب کرده بود؛ بعضی از ایشان چنان به او وابسته شدند که نامه‌‌ها و اشعاری را که او از آنجا می‌‌نوشت به بیرون قاچاق می‌‌کردند و از او پوزش می‌‌خواستند که پس از گردش در محوطه می‌‌بایست در را به رویش قفل کنند.

گ.‏ لایب هولتز در مقدمه‌ی کتاب ارزشمند "بهای شاگردی" در مورد بون‌هوفر چنین می‌‌نویسد: «این فکر که خدا خود از طریق مسیح در این دنیا رنج می‌‌کشید و از دوری‌‌اش از او در اندوه بود، همیشه ذهن بون‌هوفر را مشغول می‌‌ساخت. او بارها شدیداً احساس کرد که خودِ خدا در رنج‌‌های او شریک است. فکر رنج کشیدن با خدا توضیح می‌‌دهد که او چرا رنج‌‌های خود را جدی نمی‌‌گرفت و چرا چنین شهامت عظیم و سازش‌‌ناپذیری داشت. نمی‌‌توان از بسیاری انتظار داشت که مانند دیتریش بون‌هوفر عمل کنند. آینده‌ی جامعه مدرن تا حد زیادی وابسته است به تعداد اندکی از قهرمانان آرام که از سوی خدا الهام می‌‌شوند. این عده‌ی اندک از الهام الاهی شادی بسیار خواهند کرد و آماده خواهند بود تا برای حرمت انسان و آزادی راستین و حفظ احکام خدا بایستند، حتی اگر این امر به معنی شهادت یا مرگ باشد، زیرا ایشان «نه بر آنچه دیدنی است، بلکه بر آنچه نادیدنی است چشم می‌‌دوزند، زیرا دیدنی‌‌ها گذرا، اما نادیدنی‌‌‌‌ها جاودانی است.» (دوم قرنتیان ۴:‏۱۸).

Viewing all articles
Browse latest Browse all 454

Trending Articles



<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>