قسمت سی و یکم
پادشاه جهود شاهد این اتفاقات عجیب بود ولی این حوادث تنها باعث تمسخر و انکار در او شده بود.
اندرز گویان به او گفتند که خدا نگهدار و اینقدر ستیزه جویی مکن.
از کشتن انسانهایی بیگناه بگذر از این پس در جان خود آ تش نزن.
نصیحت گویان را زندانی کرد با این کار ستم دو چندان نمود.
به پادشاه خطاب رسید ای سگ صفت چون ظلم تو بدینجا رسید منتظر قهر خداوند باش.
پس از آن آتش بر افروخته شد و بدور آن جهودان ستمگر پیچید و همگی را کشت.
نهاد آنها آتش و بنابراین بسوی اصل خود باز گشتند.
آن افراد (آن فرقه ) زاده آتش بودند همانا جزها به سوی کل خود باز میگردند.
آن انسانهای فرومایه از آتش زاییده شده بودند و از آتش و جهنم صحبت میکردند.
از جنس آتش بودند و مومنان را میسوزاندند و آتش آنها را مانند خس و خاشاک سوزاند.
آنکه زاده اتش است جایگاهش نیز آتش است.
مادر بدنبال فرزندش است همچنان که فرعها بدنبال اصلها هستند.
اگر آب در حوض زندانی است به علّت خاصیت فرو شوندگی که دارد حوض آن را فرو میکشد چون حوض از جنس خاک است.
آب را نجات میدهد و بسوی معدنش میبرد. این کار را یواش یواش میکند تا حرکتش را نبینی.
همچنین است نفس که جانهایی ما را یواش یواش (به آرامی) از این دنیا میدزدد.
بسوی او بلند شود کلمات پاک در حالیکه از جانب ما بلند شود تا جائیکه خداوند است.
بالا میرود نفسهای ما بدستیاری پرهیزکاری و پاکی در حالیکه تحفه فرستنده است از ما بسوی در آخرت.
پس میاید ما را بهتلافی گفتههای ما دو چندان این رحمت از جانب خدایتعالی.
پس ناچار میکند ما را بمثل آنها تا برسد بنده به آنچه رسیدنی است و باید برسد.
همچنین آن کلمات بالا میرود و فرمود میاید علیالدوم پس همیشه بر این کار استوار است.
به فارسی بگویم که معنی آن اینست که این جذبه از طرفی میاید که این چاشنی وجود دارد.
چشم هر قومی به طرفی است که یک روز لذتی از آن نصیب وی شده است.
همچنین جذب همجنس میشود علاقه جزو را از کل بین.
اگر کسی قابلیت جنسی را داشته باشد جذب آن میشود و بدو میپیوندد.
مثل نان و آب که همجنس نبود ولی جنس ما شد و باعث افزایش ما گشت.
آب و نان جنس ندارد و اما در مرحلهٔ آخر جنسییت پیدا میکنند .
سلیقه ما به خودی خود جنسیت ندارد جزو این که مانند جنس ما باشد.
چیزی که اصل نباشد و شبیه باشد موقتی است. سرانجام چیز قرضی نخواهد ماند.
مرغ وقتی صدا بر آورد از سرّ شوق چون همجنس خود را پیدا نکند تلف خواهد شد.
انسان تشنه از این سراب به شوق میآید ولی وقتی بدان میرسد میبیند که واقعی نبوده و بهدنبال آب است هنوز.
گدایان از طلای تقلبی رسوا نمیشوند اما با محک رسوا میشوند.
تا اینکه رنگ طلأیی تو را گول نزند و فکر باطل تو را در چاه نیاندازد.
در کتاب کلیله و دمنه این قصه را بخوان و از این قصه سهمی ببر.
قصه نخجیران (خرگوشان)و بیان توکل و ترک جهد کردن
گروهی خرگوش در چمنزاری خوش آب و هوا همیشه با شیری درگیری داشتند.
از بس که آن شیر از خرگوشها شکار میکرد چراگاه برای خرگوشان ناامن شده بود.
دسته جمعی حیلهای اندیشیدند و به شیر وعده دادند که ما خودمان برای تو سهمت را میفرستیم.
و به غیر از این سهم صید با ما کاری نداشته باش تا اینکه چریدن بر ما ناگوار نگردد.
جواب شیر نخجیران را و بیان خاصیت جهد
شیر جواب داد که میپذیرم بهشرطی که حیلهای در کار نباشد چون من تا به حال از این و آن بسیار حیله دیدهام.
من قربانی کردار و اقوال مردم هستم. من نجات یافته از زخم مار و کژدم هستم.
نفس درون من از هر دشمنی نسبت به من دشمن تراست.
گوش من این حدیث نبوی را شنیده که گزیده نمیشود مومن از یک سوراخ دو مرتبه.
باز ترجیح نهادن نخجیران توکل را بجهد
همه خرگوشها رو به شیر کرده گفتند: چون قضا و قدر داخل شد حذر(دوری کردن) باطل است.
در پرهیز کردن ناآرامی است. شما بهتر است توکل کنید چون توکّل بهتر است.
با قضای خداوند در نیفت ای مرد چابک تا اینکه قضا و قدر با تو ستیزه نداشته باشد.
در مقابل حکم خداوند باید مثل میت باشی تا اینکه دچار زحمت نشوی.
پادشاه جهود شاهد این اتفاقات عجیب بود ولی این حوادث تنها باعث تمسخر و انکار در او شده بود.
اندرز گویان به او گفتند که خدا نگهدار و اینقدر ستیزه جویی مکن.
از کشتن انسانهایی بیگناه بگذر از این پس در جان خود آ تش نزن.
نصیحت گویان را زندانی کرد با این کار ستم دو چندان نمود.
به پادشاه خطاب رسید ای سگ صفت چون ظلم تو بدینجا رسید منتظر قهر خداوند باش.
پس از آن آتش بر افروخته شد و بدور آن جهودان ستمگر پیچید و همگی را کشت.
نهاد آنها آتش و بنابراین بسوی اصل خود باز گشتند.
آن افراد (آن فرقه ) زاده آتش بودند همانا جزها به سوی کل خود باز میگردند.
آن انسانهای فرومایه از آتش زاییده شده بودند و از آتش و جهنم صحبت میکردند.
از جنس آتش بودند و مومنان را میسوزاندند و آتش آنها را مانند خس و خاشاک سوزاند.
آنکه زاده اتش است جایگاهش نیز آتش است.
مادر بدنبال فرزندش است همچنان که فرعها بدنبال اصلها هستند.
اگر آب در حوض زندانی است به علّت خاصیت فرو شوندگی که دارد حوض آن را فرو میکشد چون حوض از جنس خاک است.
آب را نجات میدهد و بسوی معدنش میبرد. این کار را یواش یواش میکند تا حرکتش را نبینی.
همچنین است نفس که جانهایی ما را یواش یواش (به آرامی) از این دنیا میدزدد.
بسوی او بلند شود کلمات پاک در حالیکه از جانب ما بلند شود تا جائیکه خداوند است.
بالا میرود نفسهای ما بدستیاری پرهیزکاری و پاکی در حالیکه تحفه فرستنده است از ما بسوی در آخرت.
پس میاید ما را بهتلافی گفتههای ما دو چندان این رحمت از جانب خدایتعالی.
پس ناچار میکند ما را بمثل آنها تا برسد بنده به آنچه رسیدنی است و باید برسد.
همچنین آن کلمات بالا میرود و فرمود میاید علیالدوم پس همیشه بر این کار استوار است.
به فارسی بگویم که معنی آن اینست که این جذبه از طرفی میاید که این چاشنی وجود دارد.
چشم هر قومی به طرفی است که یک روز لذتی از آن نصیب وی شده است.
همچنین جذب همجنس میشود علاقه جزو را از کل بین.
اگر کسی قابلیت جنسی را داشته باشد جذب آن میشود و بدو میپیوندد.
مثل نان و آب که همجنس نبود ولی جنس ما شد و باعث افزایش ما گشت.
آب و نان جنس ندارد و اما در مرحلهٔ آخر جنسییت پیدا میکنند .
سلیقه ما به خودی خود جنسیت ندارد جزو این که مانند جنس ما باشد.
چیزی که اصل نباشد و شبیه باشد موقتی است. سرانجام چیز قرضی نخواهد ماند.
مرغ وقتی صدا بر آورد از سرّ شوق چون همجنس خود را پیدا نکند تلف خواهد شد.
انسان تشنه از این سراب به شوق میآید ولی وقتی بدان میرسد میبیند که واقعی نبوده و بهدنبال آب است هنوز.
گدایان از طلای تقلبی رسوا نمیشوند اما با محک رسوا میشوند.
تا اینکه رنگ طلأیی تو را گول نزند و فکر باطل تو را در چاه نیاندازد.
در کتاب کلیله و دمنه این قصه را بخوان و از این قصه سهمی ببر.
قصه نخجیران (خرگوشان)و بیان توکل و ترک جهد کردن
گروهی خرگوش در چمنزاری خوش آب و هوا همیشه با شیری درگیری داشتند.
از بس که آن شیر از خرگوشها شکار میکرد چراگاه برای خرگوشان ناامن شده بود.
دسته جمعی حیلهای اندیشیدند و به شیر وعده دادند که ما خودمان برای تو سهمت را میفرستیم.
و به غیر از این سهم صید با ما کاری نداشته باش تا اینکه چریدن بر ما ناگوار نگردد.
جواب شیر نخجیران را و بیان خاصیت جهد
شیر جواب داد که میپذیرم بهشرطی که حیلهای در کار نباشد چون من تا به حال از این و آن بسیار حیله دیدهام.
من قربانی کردار و اقوال مردم هستم. من نجات یافته از زخم مار و کژدم هستم.
نفس درون من از هر دشمنی نسبت به من دشمن تراست.
گوش من این حدیث نبوی را شنیده که گزیده نمیشود مومن از یک سوراخ دو مرتبه.
باز ترجیح نهادن نخجیران توکل را بجهد
همه خرگوشها رو به شیر کرده گفتند: چون قضا و قدر داخل شد حذر(دوری کردن) باطل است.
در پرهیز کردن ناآرامی است. شما بهتر است توکل کنید چون توکّل بهتر است.
با قضای خداوند در نیفت ای مرد چابک تا اینکه قضا و قدر با تو ستیزه نداشته باشد.
در مقابل حکم خداوند باید مثل میت باشی تا اینکه دچار زحمت نشوی.