منجی کسی است که در زمان نیاز یک قوم، ملت یا امت و آنگاه که آنان در آستانه نابودی و تباهی کامل یا گمراهی مطلقاند ظهور میکند. باور به ظهور نجاتبخش، تقریبا در همه ادیان و مذاهب بشری از ادیان ابراهیمی خاورمیانه تا ادیان هندوایرانی، مذاهب مصری، آفریقایی، اروپایی و آمریکایی وجود داشته است. هر چند کیفیت و اهمیت موضوع در درازای تاریخ پیروان یک دین بسیار دگرگونی مییابد.همچنین باورهای آخرالزمانی پیوندی مستقیم با باور به نجاتبخش داشته است. در بیشتر کیشهای شناخته شده، باور به آخرالزمانی هست که پایانی بر مرحله کنونی زندگی بر روی زمین و آغازی بر شکل نوینی از زندگی خواهد بود. در بیشتر این باورها، کمی پیش از آخرالزمان نجاتبخش ظهور کرده است و باورمندان راستین به او در رکابش به میدان نبرد با نیروهای ویرانگر خواهند پرداخت و این واپسین گام از جنگ نیروهای خیر و شر خواهد بود. عمدتا چنین پیشگویی میشود که این نبرد بسیار سهمگین و پرتلفات، به پیروزی پیروان نیکی میانجامد و پس از آن برای نخستین و واپسین بار، زمین را عدل و داد مطلق فرا خواهد گرفت.
منجی در دین زرتشتی
یکی از نخستین نمونههای نجاتبخش را دستپروردهی زرتشت، پیامبر ایرانی، میدانند. در گاهان زرتشت اصطلاحی به نام “سئوشیَنتَه” را ابداع کرد و به کار برد تا پیش از دوران معاصر این واژه ترجمه لفظی نمیشد. بلکه همچون یک نام، برای نجاتبخش دین زرتشتی به کار میرفت. حال آنکه برخی دانشمندان در سدهی اخیر این واژه را به “سودرسان” ترجمه کردهاند و تشخص آن را زدودهاند.
در بند ۹ از یسنای ۴۸ زرتشت چنین میسراید:
ای مزدا! آیا با نیروی اشا خواهم توانست در برابر ستم و آزار دشمنانم پایدار و استوار بمانم؟ از تو میخواهم مرا از یاری و پشتیبانی خویش آگاه فرمایی. زیرا یک سوشیانت و خیرخواه [چون من] باید از میزان پشتیبانی تو با خبر باشد.
در این بند با اینکه مترجم (موبد رستم شهزادی) اصل واژه “سوشیانت” را به کار میبرد ولی بنابر ترجمه او، زرتشت به هیچروی درباره یک نجاتبخش آخرالزمانی پیشگویی نمیکند. بلکه خود را یک “سوشیانت” میداند. در برگردان دیگر مترجمان که واژه ” سئوشیَنتَه” به “سودرسان” ترجمه شده نیز حتی بدون در نظر گرفتن بخش درون کمانک [چون من] که مترجم برای فهم بهتر افزوده، نیز پرواضح است که زرتشت در اینجا به خود لقب سوشیانت میدهد.
اما طبعا باید چیزی در سرودههای زرتشت بوده باشد که پس از آن پیروان زرتشت، چنان داستان پر افت و خیزی درباره ظهور سوشیانتها ساختند.
در بند ۱۲ از همین سرود زرتشت میگوید:
به راستی کسانی از زمره سوشیانتها و رهانندگان مردم جهان به شمار خواهند رفت که فرمانهای مزدا و وظایف خود را با نیکمنشی به جای آورند و بر ضد خشم و ستم به پا خیزند و آنرا درهمشکنند.
زرتشت در این بند- که کلیات آن مورد توافق همه مترجمان است- نشان میدهد که افزون بر خود، به شماری از سوشیانتها باور دارد که در آینده خواهند آمد و نبرد با بدیها را پی خواهند گرفت. با این همه در این بند هم اثری از آنچه به نام پیشگویی آخرالزمانی میشناسیم، نیست. این کار ناتمام را نویسندگان اوستا پس از زرتشت بر عهده گرفتند. بر اساس یشتهانجاتبخشان سه نفر به نامهای اوشیدَر، اوشیدَرماه و استوَتاِرتَ هستند که هر کدام به فاصله یک هزاره از زرتشت و از یکدیگر به نوبت ظهور میکنند تا دین مزدیسنا (مزداپرستی) را زنده نگاه دارند. از این زمان سوشیانت مترادف با واپسین منجی یعنی استوتارت گرفته شده و وارون گاهان زرتشت به شکل مفرد به کار میرود. واپسین نجاتبخش با یاری همه پهلوانان از خواب برخواهند خاست و اهریمن و اهریمنچهرگان را برای همیشه از گیتی و مینو خواهند راند.
درباره افسانه زایش اینان خیلی گزیده در زامیادیشت چنین آمده که نطفهی زرتشت در دریاچه کیانسه (هامون) مانده است و در پایان هر هزاره دختری باکره که به شنای در آن میپردازد، فرزندی از زرتشت را باردار خواهد شد. سوشیانت افزون بر واپسین منجیبودن، اصلا واپسین آفریدهی اورمزد خواهد بود.
با این حال این هم کافی نیست تا ما سیمای یک نبرد خیر و شر آخرالزمانی را ببینیم. بلکه گام پایانی برساختن شخصیتی کاملا هدفمند با سیمایی روشن به نام کیبهرام ورجاوند (شاهبهرام) است که پیش از سوشیانت میآید و بستر اجتماعی – سیاسی را برای ظهور منجی آخرالزمان آماده خواهد کرد. شاهبهرام را نخستین بار در متنی پهلوی به نام بندهش که احتمالا در پایان دوره ساسانی نگاشته و پس از اسلام ویرایش شده است، میبینیم. بنابر پیشگوییهای کتاب زند بهمنیشت (بهمنیسن یا وهمنیسن) – که عمده پژوهشگران ایرانی و خارجی در اصالت آن و پیوندش به دوران باستان و زند اوستا تردید میکنند- زرتشت خود پیشگویی کرده بود که در پایان هزاره پیروان اهریمن بر ایرانزمین خواهند تاخت و دین بهی را برخواهند انداخت و اهریمن را ستایش خواهند کرد. پس بهرام ورجاوند با سپاهیانی از هند (یا کابلستان) به ایران خواهد تاخت و ژولیدهمویان و تازیان خشمنژاد را از ایران خواهد راند و حکومت را به دودمان کیان* (شاهان باستان) برخواهد گرداند.
شالوده ادبیات آخرالزمانی که در پایان دوران ساسانی یا آغاز دوران اسلامی بر ذهنیت ایرانیان زرتشتی چیره بود، چنین است که نخست شاهبهرام انیرانیان و آیین و فرهنگ و منش انیرانی را از ایرانشهر خواهد زدود و سپس در پایان هزارهی دوازدهم نوبت به سوشیانت میرسد که همراه با شش پهلوان برخاسته از خوابی دراز، یعنی نرسی (نریوسنگ معادل صوراسرافیل)، گرشاسپ، پشوتن، توس، گودرز و گیو به نبرد با آژیدهاک بیوراسپ (ضحاک) و دیگر یاران اهریمن خواهد پرداخت و با شکست اهریمن، به قدرتنمایی او پایان خواهد داد.
با نگاهی به محتوای کتاب که به پایان دوره ساسانی اشاره دارد و البته با فرض باورمندنبودن به پیشگویی زرتشت، روشن است که کتاب در بهترین حالت در پایان دوره ساسانی و در بدترین حالت چند سده پس از اسلام نگاشته سده است. در هر دو حالت این کتاب و آثاری از این دست، دستکم هزار سال با آثار زرتشتی کهنی چون اوستا فاصله دارد و بر این اساس، میتوان دیدگاه موبد رستم شهزادی را پذیرفت که ایرانیان باستان نسبت به دیگر مردمان جهان کمترین باور و علاقه به ادبیات آخرالزمانی و نجاتبخش را میداشتند. چراکه از نظر روانشناختی، بدیهی است که این اندیشه برای مردمان تیرهبخت و سیاهروزگاری که دین و دولت را از دست رفته دیده و دیگر امیدی به شادی و آرامش در زندگی دنیوی ندارند، کاربرد داشته است. حال آنکه مردمان ایرانیانباستان به باور بدبینترین صاحبنظران هم در بیشتر زمانها، پیوندی بسیار محکم میان دین و دولتشان برقرار بود. آنان شاه را دارای فره ایزدی میدانستند و به نسبت دوران باستان بیشترین امنیت و آرامش و آسایش را احساس میکردند. پس آنان را چه نیازی به این نوع اندیشه و ادبیات میبود؟ به باور برخی این نوع ادبیات منجیپرور و آخرالزمانی در پایان دوره ساسانی بر ایران نازل شده و اصلا سرنگونی تخت و تاج کیانی به دست شترسواران عرب نتیجهی باور به همین چرخ گردون بودهاست. حال آنکه برخی دیگر با اثبات پسااسلامی بودن ادب آخرالزمانی زرتشتی نتیجهای وارونه گرفته و آن سرنگونی را دلیل اصلی آفرینش این نوع باورها و ادبیات در ایرانیان میدانند.
پیش از اسلام، مانی و مزدک (و احتمالا کوروش، ارشک و اردشیر بابکان) خود را “سوشیانت زرتشت” میخواندند و پس از اسلام سرداران زرتشتی چون بهآفرید، اسحاق ترک، استاذسیس و سنباد (و احتمالا المقنع و بابک خرمدین) از این باورها بهره گرفته و خود را نجاتبخش و سوشیانت ایرانیان میدانستند. در واقع تا دوران معاصر، بدون توسل به منجیباوری ایرانیان، امکان یک قیام تمام عیار وجود نمیداشت.
درباره منجی باوری ایرانیان پس از اسلام توجه به این نکته ضروری است که اندیشه تناسخ (انتقال روح پس از مرگ از کالبدی به کالبد دیگر) در این زمان از سرزمینهای شرقی ایران به کل سرزمینهای اسلامی رسوخ کرد و با مهدویت ترکیب شد. این را در قیامهای خونخواهی که به نام ابومسلم شد و سپس در باورهای اسماعیلیان و قرمطیان بهروشنی میتوان دید که تقریبا در همه آنها، سردار قیام مدعی حلول روح بزرگان گذشته از جمله ابومسلم در جسم خود بود.
منجی در یهودیت
ادبیات آخرالزمانی و منجیباوری نیز همچون بسیاری از دیگر از عناصر مهم یهودیت در دورانی متاخر به این دین راه یافتهاند. در تورات (کتابهای پنجگانه) و کتابهای پس از آن تا پیش از آثار دوران ماد و هخامنشی، یعنی “تواریخ ایام ۱ و ۲″، “ارمیا”، “حزقیال”، “دانیال” و “اشعیا” اثری از باور به منجی و نیز باور به قیامت، بهشت و دوزخ و فرشتگان الهی، نیست. بلکه پس از ویرانی معبد سلیمان به دست نبوکدنصر دوم شاه بابل و به اسارت گرفتهشدن یهودیان در بابل، به مرور این ادبیات در میان قوم یهود رخ مینماید.
در کتاب اشعیا میخوانیم:
“کیست آن کسی که فردی را از شرق برانگیخت که هر قدمش پیروزی با خود دارد؟ چه کسی ملتها را به او پیشکش میکند و شاهان را فرو مینشاند؟ شمشیرها و کمان دشمنانش چون پرهای کاه پراکنده میشود. او آنان را پراکنده کرده و آرام پیش میرود. قدمهایش کف جاده را نمیساید. کیست سبب ساز این حرکت؟ او من هستم. یهوه، کسی که نخستین بودم و واپسین نیز میباشم… او باید همان کسی باشد که بر دیگران سروری دارد. درها به رویش باز خواهد شد. شهرها مقدمش را پذیرا خواهند بود. مردمان عالم به وجودش آرامش خواهند یافت. او مردی است که خداوند انتخاب و هدایت کرده است تا پیروزی از پس پیروزی به چنگ آورد و رسالت حقیقی خود را انجام دهد“
برای نخستین بار واژه “ماشیح” برای منجی که کورش باشد به کار میرود:
“خداوند میگوید دست راست کوروش ماشیح (مسیح) را گرفتم تا به حضور او کشورها را فتح ساخته و کمر پادشاهان را بشکنم. تا درها در برابر وی باز شود و دروازهها دیگر بسته نشود”
ماشیح سپس در زبانهای اروپایی به “مسایا” و در زبان عربی به “مسیح” تبدیل میشود و همه را به یاد “عیسی مسیح” میاندازد. حال آنکه منظور کتاب مقدس یهود از مسیح، “کوروش” بود و آنان “عیسای ناصری” را به عنوان مسیح نپذیرفتند و کشتند و بدین ترتیب همچنان منتظر ظهور مسیح دیگریاند.
در بخش دیگری میخوانیم:
“آنگاه درباره کوروش مىفرماید که شبان من اوست و همه مشیتم را به پایان رسانده به اورشلیم خواهد گفت که ساخته خواهى شد”
اصطلاح “شبان خداوند” که انجیلهای مسیحیان به عیسی مسیح و روحانیان مسیحی داده است و در همه این ۲۰۰۰ سال به کار میرود، نخستین بار در کتاب یهودیان و مشخصا برای کوروش به کار رفته است.
منجی در مسیحیت
با سرنگونی هخامنشیان که تساهل و تسامح و آزادی دینی و قومی را به ملتهای جهان بخشیده بود، دوباره روزگار سخت و سیاه یهودیان که اقلیتی کوچک در منطقه مهم و پرجمعیت خاورمیانه بودند، آغازید. با این همه در دوران نامور به هلنی (مقدونی) آنان از یک خودمختاری نسبی برخوردار بودند تا آنکه نوبت دولتمندی رومیها رسید. ابرقدرت نوین جهان که تلاش داشت جا پای ایران هخامنشی بگذارد، در زمینه برخورد با باورها و فرهنگهای بومی و قومی درست وارون هخامنشیان رفتار کرد. بدین شکل که رومیکردن زبان و لباس و فرهنگ و دین همه مردمان تابعهی رم اصل اساسی حاکمیت آنان بود. حاکمیت رومی یهودیه و یهودیان در سده نخست میلادی سال به سال به ستم خود افزود و درست در همین زمان بود که واپسین نسل از پیامبران یهود یعنی زکریا، یحیی و عیسی مبعوث شدند. بنابر انجیل متی، سه مغ (مجوس) ایرانی بشارت ظهور مسیح موعود را به حاکم یهودیه و سپس به مریم در بیتلحم میدهند.
عیسی خود را همچون کوروش ایرانی، مسیح و پادشاه خواند. حال آنکه مردمان او را نپذیرفتند و به سخرهاش گرفتند و خود بر او شوریدند و او را به جرم کفرگویی به زندان پیلاتس افکندند و آنگاه که به مبارکی “عید پسح” بنا بر رسم یهودیان خواست تا از میان دو محکوم به اعدام که یکی باراباس یاغی غارتگر و دیگری عیسای ناصری بود، یکی را ببخشایند. مردم فریاد زدند باراباس را ببخش! و در همان زمان پیلاتس ظرف آبی خواست و دستان خود را بشست و گفت: خون او بر دستان من نباشد.
بنابر انجیلهای رسمی، عیسی سه روز پس از مرگ از گور برخاست و به آسمان رفت و بدین ترتیب به حواریون ثابت کرد که “مسیح موعود” است.
بماند که اناجیل همه بیدرنگ پس از ویرانی معبد سلیمان و اخراج یهودیان از اورشلیم به دست رومیها در سال ۷۰ تا ۱۷۰ میلادی نگاشته شدند.
بعدها در کتاب متاخرتری به نام مکاشفات یوحنا ادبیات آخرالزمانی و منجیباوری در مسیحیت به اوج تکامل خود میرسد. بر اساس آن در پایان جهان، مسیح به زمین بازگشته و نبرد پایانی خود را با شیطان و یارانش آغاز میکند.
منجی در فرهنگهای دیگر
در اوپانیشادِ برهمنان درباره منجی آخرالزمان میخوانیم: “این مظهر ویشنو در انقضای کلی یا عصر آهن سوار بر اسبی سفید، در حالی که شمشیر برهنه درخشانی به صورت ستاره دنبالهدار در دست دارد، ظاهر میشود و شریران را هلاک میسازد و خلقت را از نو تجدید و پاکی را رجعت میدهد. این مظهر دهم در انتهای عالم ظهور خواهد کرد“
کریشنا، کشن، ممتاتا، کلکی و … از دیگر قهرمانان آخرالزمان هندو، بودایی و سیک هستند.
نمونههایی از قهرمانان استورهای همیشه زنده را در اروپا نیز دیدهایم. از جمله کالویبرگ یونانی، مارکوی صرب، شاه آرتور انگلیسی، بوریان سلتی، اودین وایکینگ و بوخس ژرمن.نمونههای این چنین در تمدنهای گمشدهی آمریکای مرکزی نیز فراوانند؛ همچون کوتزلکوتل.