اَلعارفُ الصَّمدانی و العالِمُ الرَّبانی، جناب حسينعلی شاه اصفهانی. نام شريفش محمد حسين، اکمل مشايخ عصر خود بود و در علوم ظاهری نيز مانند مراتب باطنی کسی با وی برابری نمی نمود. در فقر و فنا و صدق و صفا و زهد و تقوی، يگانه و بی نظير، و در تصرّف مريدان و جلب طالبان بی بديل و فی الحقيقه ثانی الاثنين خواجه عبدالله انصاری بود. مولد وی قصبۀ خونسار اصفهان و جدّ وی شيخ زين الدين جامع علوم نقلی و عقلی و زاهدی متقی بوده و به امامت جماعت اشتغال داشته است.
جنابش هنگام جوانی به وراثت از آباء در اصفهان به تحصيل علوم ظاهری و فضائل صوری مشغول و پس از تکميل علوم نقليه و عقليه پای در وادی طلب گذاشت، و بر استخلاص نفس از علايق فانيه و جستجوی حقايق باقيه همت گماشت. در بلاد ايران و عربستان مسافرتها نمود و به مصاحبت بسياری از عرفا و مشايخ عصر خود شتافت و هيچ کجا مقصود خويش را نيافت، تا عاقبت خدمت مقرّبان درگاه اله سيد معصوم علی شاه و نورعلی شاه و فيض عليشاه رسيد و به امر جناب سيد معصوم علی شاه بر دست نورعلی شاه تلقين توبه و ذکر يافت، و به يمن تربيت جناب نور علی شاه در فقر و فنا به مرتبۀ اعلا رسيد و چندين سال سفراً و حضراً سايه وار در خدمت مرشد خود بود تا به ذروه کمال نائل آمد و از طرف جناب نور علی شاه رخصت ارشاد و هدايت عباد حاصل کرد و به وطن مألوف مراجعت، هم به وعظ و درس و امامت جماعت و هم به دستگيری و ارشاد طالبان به شاهراه طريقت مشغول گرديده، بين هدايت ظاهر و باطن را جمع نمود.
چنان در رعايت هر دو جنبه دقيق بود که نه ظاهرپرستان از اسرار باطنيش مستحضر بودند و نه باطن بينان از اهل ظاهر و قشريش می شمردند. و درويشان صوری را که مايه بدنامی فقر بودند به خود راه نميداد و در مجلس وعظ طوری بيان حقايق ميفرمود که اهل صورت به باطنش پی نمی بردند و معني دانان از فرمايشاتش مستفيض و بهره ور می شدند، تا در سال يکهزار و دويست و دوازده در قصبۀ ذهاب کردستان در حضور جمعی از فقرا و دراويش جناب نورعلی شاه وی را به جانشينی خويش تعيين نمود و پس از آن نيز از طرف حضرت قطب الزّمان و مرکز عرفان جناب رضا عليشاه به جانشينی و خليفة الخلفائی نايل شده، آنگاه مراجعت به وطن فرمود.
پس از مدتی توقف در ايران از راه فارس عزيمت سفر حجّ و زيارت بيت الله الحرام نمود. در طی طريق در هر ديار و بلاد عدهای طالبين و مستعدّين را بر منهج مستقيم هدايت فرمود.بعد از مراجعت آن جناب از سفر حجّ به اصفهان حسد حسّاد و عداوت عالم نماهای بد نهاد نسبت به آن جناب ظاهر و به آزار و اذيت وی پرداختند تا جائی که حکّام جور را تحريک و اغوا نمودند که به آن جناب اهانت بسيار نموده و عاقبت فتوای قتل آن جناب را صادر و پای مبارکش را در زنجير ظلم و جور مقيد نمودند! پادشاه ايران فتحعليشاه بنا به سعايت دشمنان وی را به تهران احضار و جنابش پس از زحمت بسيار که بين راه از ظالمان ديد به تهران رسيد،
فتحعليشاه پس از ملاقات آن جناب فهميد که سعايت ساعيان روی اصل غرض ورزی مغرضان بوده است، از اين رو نسبت به حضرتش ابراز ملاطفت و اظهار محبت نموده رخصت مراجعت به وطن داد. حضرتش در مراجعت با احترام و اعزاز تمام وارد اصفهان گرديد و همچنان بر سر شغل و وظيفه هدايت عباد آمد، تا در سال يکهزار و دويست و سی و سه هجری از وطن ظاهری و مولد صوری قطع علاقه فرموده به عتبات عاليات هجرت و مجاور کربلای معلّی گرديد. و پس از چندی عدهای از بزرگان طريقت را احضار فرموده، در محضر همگانی جناب محمد جعفر کبودرآهنگی (مجذوب علی شاه) را به خليفة الخلفائی و جانشينی خويش تعيين فرمود و امور فقرا را در عهدۀ کفايت وی گذاشت.
حضرتش در شب چهارشنبه يازده محرّم سال يکهزار و دويست و سی و چهار هنگام تلاوت قنوت نماز مغرب داعی حق را لبيک اجابت گفته، روح شريفش به شاخسار جنان پرواز کرد. سنّ شريفش چون تاريخ تولد وی ضبط تذکرهها نيست، غير معلوم است، ولی مدت جلوس وی بر مسند ارشاد بيست و دو سال بوده است.
از فرمايشات ایشان: روزی شخصی در خدمت آن جناب از يکی از درويشان شکايت نمود، معروض داشت که فلان درويش مرتکب امری است که لايق درويشان نيست. فرمود: شخصی که به فعل قبيحی اقدام کند و اذعان بر گناه خويش نمايد هزار مرتبه بهتر است از آن بدبختی که به لباس تزوير و به کسوت زرق و شيد ملبّس، و خود را به زيور نفاق بيارايد و به مردم، متّقی و پرهيزکار نماياند و مانند ابليس از راه تلبيس بندگان خدا را از طريق هدايت دور اندازد. و نيز فرمود که طالب راه هدی به مثل کبريت احمر بلکه از آن ناياب تر است که و قليلً مِن عِبادی الشّکور[i]، مدتی است که طالبان نزد من مراوده ميکنند و اظهار طلب می نمايند، شايد زياده از صد هزار کس نزد من تردّد کردند در ميان ايشان بيش از پنج نفر مشاهده نکردم که محض طلب قرب ايزد تعالی باشد و غير از حق مقصودی او را نبوده باشد!